eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
📌داستان ⭕️ مردی که راضی به فروش خود شد!❗️❤️❗️ ✅ مردی در به دلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و یک زن (یک پسر 6ساله، یک دختر 3ساله، و یک پسر شیرخوار) قلب خود را برای فروش گذاشت، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیه ام رو بفروشم کسی بیشتر از 20میلیون کلیه نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت، 😔 اون مرد حدود چهار ماه در شهرای اطراف به صورت غیرقانونی آگهی فروش قلب با گروه خونO+ گذاشت، بعد از 4ماه مرد از که پسری 19 ساله داشت و پسرش 3سال بود که قلبش توانایی کارکردن را نداشت و فقط با زنده نگهش داشته بودن، ☆ مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن به سراغ فروشنده قلب میره و باهاش توافق میکنه که 200میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد، و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار ولی انجامش بدن، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه ی من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب زنم بفرست و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم، مرد تهرانی قبول میکنه، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد، 🔻روز فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر19 ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانی که میخواست پسر19 ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه ی این عمل رو بدم، و دکتر قلب میره پرونده پسر19 ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر 19ساله تعریف میکنه و بهش میگه دوباره باید و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه و پدرش میگه یک اتفاق غیرممکن افتاده و باید دستگاه ها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاه ها رو جدا نکن پسر من میمیره، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر19 ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده یک به ما نشون بده، پسر19 ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم یه چیزی رو به من میگفت و چندبار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه،،، ☘ پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد، وقتی که مرد فردشنده بهوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که 3سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد، 🌸 مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده، و بهشون میگه قبل از اینکه من بیهوش بشم، تو دلم گفتم یا الله خودت میدونی بچه و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم الله جان قربان آن عظمت و قدرتت که زمین وآ سمان در دستان توست به درگاهت التماس میکنم ؛ همانطور که حضرت مریم را در مسجد قفل شده میوه غیر فصل خوراندی به بچه هام رحم کن؛ 🔻دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده 1میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی. 🌿💚🌿 خدا گر به حکمت ببندد دری به رحمت گشاید در دیگری 👌 کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸🍃 🌺ابو اسماعیل سندی میگوید در سند بودم که شنیدم خداوند در میان عرب ها حجتی دارد از وطن خود خارج شدم و در طلب او سختی سفر را بر خود هموار نمودم تا اینکه امام رضا ع را به من معرفی کردند بر او وارد شدم در حالی که حتی یک کلمه هم نمیتوانستم عربی حرف بزنم لذا به زبان خودم به حضرت سلام کردم او نیز به زبان من جواب سلامم را داد. من با زبان سندی(هندی )حرف میزدم و او نیز جوابم را با همان زبان میداد گفتم در سند شنیدم که خداوند در میان عرب ها حجتی دارد لذا برای پیدا کردن او آمده ام ✨فرمود آری من همان هستم هر سوالی داری بپرس و هر چه میخواهی طلب کن من نیز از او هر چه میخواستم پرسیدم وقتی برخواستم که بروم عرض کردم من عربی نمیدانم دعا بفرمایید تا خداوند قدرت تکلم به زبان عربی را به من الهام کند تا با عرب ها بتوانم صحبت کنم پس آن حضرت دست شریفش را بر لبانم کشید از همان وقت توانستم به خوبی عربی صحبت کنم الخرائج و الجرائح۳۴۰/۱ جامع احادیث ج۱حدیث۱۹۷ 👇👇 🍃🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
مَـــــن ڪـــانَ الله ڪــانَ الله لَـــه: 💐🌹💐🌹💐 واقعی و بسیار جذاب شصت و هفتم دیانا: اول باهم آشنا بشیم؟ -بله من حنانه ام ۲۲ساله دیانا:منم ۲۲سالمه همسرمم 👮 خودمم ام خب حالا بحث شناخت..... ببین حنانه جان خدا در حدیث قدسی (حدیثی ک مستقیم در معراج ب پیامبر نازل شد) میفرمایید فِي الحَديثِ القُدسِيِّ : يَابنَ آدَمَ ، خَلَقتُ الأَشياءَ لِأَجلِك وخَلَقتُكَ لِأَجلي . در حديث قدسى آمده است: «اى آدميزاد! همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم آفريدم» ....🍃🌷😍 و حدیث نبوی داریم که برای اول باید کرد ...... ولی ببین خدارا میشه در خلقت های که خلق کرده فهمید ... اما بزرگترین رسالت حضرت محمد (صلی اله علیه و آله ) قرآن کریم هست قرآن کریم دوبار بر قلب نازنین رسول الله نازل شده یک بار به طور یه بار به طور در ۲۳سال رسالت پیامبر رسالت پیامبر با ۵آیه اول ابتدای سوره آغاز میشه ... چرا قرآن کریم بزرگترین معجزه پیامبر اکرم صلی اله علیه و آله) است ؟ چون در عصر رسالت رسول الله سخنوری خیلی رایج بود برای همین بزرگترین معجزه هست و بعداز گذشت ۱۴۰۰سال کسی نتونسته یک آیه مثل آیاتش بیارد 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر مجاز است : بانو....ش 🌹🌹🌹🌹🌹 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃 🍃 ♻🎗♻🎗♻🎗♻🎗♻ 3⃣ نویسنده: 😎 . . نگاهم افتاد به آخر اتوبوس.. میدونید که آخر اتوبوس همیشه فضایی جز فضای کل اتوبوس داره.. که بهتره دربارش حرف نزنم.. . با بسم الله من بیشتر بچها خودشون رو جمع و جور کردن و اماده ی گوش دادن شدن.. عده ای هم همچنان خواب بودند.. . +حالِ دلتون چطوره بچها؟! رفتیم ، چسبید یانه؟! . . تو همون حین متوجه بچهایی شدم که آه کشیدن.. و چقدر خوب بود این حس خوبِ .. . +عاره حاجی خاکآ قشنگ چسبید به شلوار ملوارمون!!😂 . و همزمان همون ته اتوبوسیا خندیدن.. جای تعجب نداشت برای من.. ادامه دادم؛ +من که حاجی نیستم خواهر؟! کم نمیووردن که یکی دیگه شون گفت؛ _خب ماهم خواهر نیستیم حاجی😂 . . بحث رو منحرف کردم و توضیحاتی دادم براشون از کرامت شهدا از ی شهدا و لابه لای حرفام ازشون خواستم کنن.. به هرکی دلشون رو برد!! . . تمام مدتی که از توسل و معجزه و کرامت شهدا میگفتم؛ همون معروف😐 با دقت نگاهم میکرد.. دقتِ نگاهش ته مایه ی داشت.. که....... بگذریم! . . خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم رسیدیم ، منطقه ی عملیاتی کربلای 4.. . . 😉 😎 ♻🎗♻🎗♻🎗♻🎗♻ 🍃 🍃 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹 ❤ قسمت چهارم 4⃣ نویسنده: 😎 . . پیاده شدم.. چفیه ی سفیدمو انداختم روی سرم جوری که چهره م پیدا نباشه.. همونطور که دوربینمو تنظیم میکردم از بچها جدا شدم.. آخرین عکسی که گرفته بودم رو نگاه کردم.. قیافه م درهم شد.. آقای برادر بود..😒 همونموقعی که داشت هوار میزد سوارشین خواهرا سوارشین... یکم اداشو در آووردم😜 خندم گرفت.. خب من عکاس بودم ازم دعوت شده بود با بچها بیام که فقط عکس بگیرم برای بسیج مسیج دانشگاه، چیکارم به این خواهر برادر گفتنا..😒 . روز اول که پامو گذاشتم تو اتوبوس با خودم گفتم؛ میروم دنبال چنتا حوری که بشن سوژه ی عکسام ، قربة الی الله😂 . . خب همونموقع هم جلوی در دانشگاه برادر رو دیدم✋😐 یعنی میگی خدا نفرستاده؟! کار خودش بود دیگه😎 . . منم کم نذاشتم و تو هر حالتی شده بود سوژه ی عکاسیم😎 . دپرس شدم.. حرفای امروزش یکم عجیب بود برام.. .. خب یعنی چی؟!! . بیخی😁 تازه اون گفت؛ توسل کنید به هرکی دلتون رو برد😎 یعنی میگی؛ خودشو نمیگفت؟! خودش یه پاشهید بود برادرم😂 . رفتم دنبال عکاسیم.. . . 😉 ♥🌿 🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹 . 🍃 🍃 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮 ‌‌‌‌‌@Dastanvpand@Dastanvpand با عنوان ⏬ ⚜قسمت ششم متاسفم که قصه مون آخرش نرسیدن بود... برایم دعا کن گرد و:غبار را کند... من یقین دارم مظلومیت چشمانت نزد میکند... اولین و اخرین قرارمون در کنار الله باذن الله... نفس هایم داشت مرا خفه میکرد... شوکه شده بودم ... هایم داشت مرا میخورد... یعنی این اخرین باری بود که دیدمش؟... بر سرم فرو ریخت... خدایم پاک و منزهی و تمام ستایش ها از آن توست ... او را در حالیکه از فرط نوشیدن تصادف کرد... از حتمی نجات دادی... نمودی و پایبند ساختی... و حالا هم می اید تاجانش را به تو بفروشد... رفت تا را دودستی بر'صورت کثیف کافرانی بکوبد که به صاحت ناموس خواهران مسلمانش تعرض کرده بودند... من رفت تا از دفاع کند... اوتمام هایمان را در کوله پشتی اش ریخت و رفت تا از دختران دفاع کند... رفت تا اینکه نگوید خواب است ... 😭رفت تا ثابت کند نوه بودن میخواهد... یک ماه از ان شب گذشت و من هنوز میان کوچه پس کوچه های ان شب قدم میزدم... میکردم... میکشیدم... از جان میکردم...و هایم را در چشمانم میکردم... دوباره به اصرار مرکرر من از ان خانه... از ان ...از آن ...ا ز آن رفتیم... اینبار دورتر... و'حالا در این اتاقم نه دارد و نه حتی روزنه ای... 😔بعداز او دیگر نکرد هیچ پرده ای را کنار بزند... با من به جلوی هیچ پنجره ای نیامد... به منظره پشت هیچ ای خیره نشد... و از آن پس میان مردمان این شهر شد...که این از ... ممنون ازچشمای مهربونتون لطفا برای کل مخصوصا کنید اجرتون با خدای رحمٰن.... 🔮 پایان @Dastanvpand@Dastanvpand @Dastanvpand@Dastanvpand 🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮