📌داستان #واقعی
⭕️ مردی که راضی به فروش #قلب خود شد!❗️❤️❗️
✅ مردی در #سمنان به دلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و یک زن (یک پسر 6ساله، یک دختر 3ساله، و یک پسر شیرخوار) قلب خود را برای فروش گذاشت، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیه ام رو بفروشم کسی بیشتر از 20میلیون کلیه نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت،
😔 اون مرد حدود چهار ماه در شهرای اطراف به صورت غیرقانونی آگهی فروش قلب با گروه خونO+ گذاشت،
بعد از 4ماه مرد #میلیاردی از #تهران که پسری 19 ساله داشت و پسرش 3سال بود که قلبش توانایی کارکردن را نداشت و فقط با #دستگاه زنده نگهش داشته بودن،
☆ مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن #آگهی به سراغ فروشنده قلب میره و باهاش توافق میکنه که 200میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد،
و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار #غیرقانونیه ولی انجامش بدن، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه ی من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب زنم بفرست و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم، مرد تهرانی قبول میکنه، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد،
🔻روز #عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر19 ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانی که میخواست پسر19 ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز #عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه ی این عمل رو بدم، و دکتر قلب میره پرونده پسر19 ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که #قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر 19ساله تعریف میکنه و بهش میگه دوباره باید #اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه و پدرش میگه یک اتفاق غیرممکن افتاده و باید دستگاه ها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاه ها رو جدا نکن پسر من میمیره، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر19 ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده #خدا یک #معجزه به ما نشون بده، پسر19 ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم یه چیزی رو به من میگفت و چندبار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده #کمک کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه،،،
☘ پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد، وقتی که مرد فردشنده بهوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که 3سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد،
🌸 مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده،
و بهشون میگه قبل از اینکه من بیهوش بشم، تو دلم گفتم یا الله خودت میدونی بچه #یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم الله جان قربان آن عظمت و قدرتت که زمین وآ سمان در دستان توست به درگاهت التماس میکنم ؛ همانطور که حضرت مریم را در مسجد قفل شده میوه غیر فصل خوراندی به بچه هام رحم کن؛
🔻دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده 1میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی.
🌿💚🌿
خدا گر به حکمت ببندد دری
به رحمت گشاید در دیگری
👌 کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸🍃
#امام_رضا_علیه_السلام
#معجزه
🌺ابو اسماعیل سندی میگوید در سند بودم که شنیدم خداوند در میان عرب ها حجتی دارد از وطن خود خارج شدم و در طلب او سختی سفر را بر خود هموار نمودم تا اینکه امام رضا ع را به من
معرفی کردند بر او وارد شدم در حالی که حتی یک کلمه هم نمیتوانستم عربی حرف بزنم لذا به زبان خودم به حضرت سلام کردم او نیز به زبان من جواب سلامم را داد. من با زبان سندی(هندی )حرف میزدم و او نیز جوابم را با همان زبان میداد گفتم در سند شنیدم که خداوند در میان عرب ها حجتی دارد لذا برای پیدا کردن او آمده ام
✨فرمود آری من همان هستم هر سوالی داری بپرس و هر چه میخواهی طلب کن من نیز از او هر چه میخواستم پرسیدم وقتی برخواستم که بروم عرض کردم من عربی نمیدانم دعا بفرمایید تا خداوند قدرت تکلم به زبان عربی را به من الهام کند تا با عرب ها بتوانم صحبت کنم پس آن حضرت دست شریفش را بر لبانم کشید از همان وقت توانستم به خوبی عربی صحبت کنم
الخرائج و الجرائح۳۴۰/۱
جامع احادیث ج۱حدیث۱۹۷
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇👇 🍃🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
مَـــــن ڪـــانَ الله ڪــانَ الله لَـــه:
💐🌹💐🌹💐
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصت و هفتم
دیانا: اول باهم آشنا بشیم؟
-بله
من حنانه ام ۲۲ساله
دیانا:منم ۲۲سالمه همسرمم #پاسداره 👮
خودمم #طلبه ام
خب حالا بحث شناخت.....
ببین حنانه جان خدا در حدیث قدسی
(حدیثی ک مستقیم در معراج ب پیامبر نازل شد)
میفرمایید
فِي الحَديثِ القُدسِيِّ : يَابنَ آدَمَ ،
خَلَقتُ الأَشياءَ لِأَجلِك وخَلَقتُكَ لِأَجلي .
در حديث قدسى آمده است: «اى آدميزاد! همه
چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم آفريدم» ....🍃🌷😍
و حدیث نبوی داریم که برای #خدا_شناسی
اول باید #خود_شناسی کرد ......
ولی ببین خدارا میشه در خلقت های که
خلق کرده فهمید ...
اما بزرگترین #معجزه رسالت حضرت محمد
(صلی اله علیه و آله ) قرآن کریم هست
قرآن کریم دوبار بر قلب نازنین رسول الله نازل شده
یک بار به طور #جامع یه بار به طور #مقطعی
در ۲۳سال رسالت پیامبر
رسالت پیامبر با ۵آیه اول ابتدای سوره
#علق آغاز میشه ...
چرا قرآن کریم بزرگترین معجزه پیامبر اکرم
صلی اله علیه و آله) است ؟
چون در عصر رسالت رسول الله سخنوری
خیلی رایج بود
برای همین بزرگترین معجزه #رسول_الله هست
و بعداز گذشت ۱۴۰۰سال کسی نتونسته
یک آیه مثل آیاتش بیارد
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#ادامه_دارد ...
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر #صلوات مجاز است
#نویسنده: بانو....ش
🌹🌹🌹🌹🌹#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃
🍃
♻🎗♻🎗♻🎗♻🎗♻
#شاید_معجزه ❤
#قسمت_سوم 3⃣
نویسنده: #سیین_باا 😎
.
.
نگاهم افتاد به آخر اتوبوس..
میدونید که آخر اتوبوس همیشه فضایی جز فضای کل اتوبوس داره..
که بهتره دربارش حرف نزنم..
.
با بسم الله من بیشتر بچها خودشون رو جمع و جور کردن و اماده ی گوش دادن شدن..
عده ای هم همچنان خواب بودند..
.
+حالِ دلتون چطوره بچها؟!
رفتیم #طلائیه، چسبید یانه؟!
.
.
تو همون حین متوجه بچهایی شدم که آه کشیدن..
و چقدر خوب بود این حس خوبِ ..
.
+عاره حاجی خاکآ قشنگ چسبید به شلوار ملوارمون!!😂
.
و همزمان همون ته اتوبوسیا خندیدن..
جای تعجب نداشت برای من..
ادامه دادم؛
+من که حاجی نیستم خواهر؟!
کم نمیووردن که یکی دیگه شون گفت؛
_خب ماهم خواهر نیستیم حاجی😂
.
.
بحث رو منحرف کردم و توضیحاتی دادم براشون از کرامت شهدا از #معجزه ی شهدا و لابه لای حرفام ازشون خواستم #توسل کنن..
به هرکی دلشون رو برد!!
.
.
تمام مدتی که از توسل و معجزه و کرامت شهدا میگفتم؛ همون #دوربین_دار معروف😐 با دقت نگاهم میکرد..
دقتِ نگاهش ته مایه ی #مسخره داشت..
که.......
بگذریم!
.
.
خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم رسیدیم #علقمه، منطقه ی عملیاتی کربلای 4..
.
.
#ادامه_دارد😉
#همراهمون_باشید😎
♻🎗♻🎗♻🎗♻🎗♻
🍃
🍃#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹
#شاید_معجزه ❤
قسمت چهارم 4⃣
نویسنده: #سیین_باا 😎
.
.
پیاده شدم..
چفیه ی سفیدمو انداختم روی سرم جوری که چهره م پیدا نباشه..
همونطور که دوربینمو تنظیم میکردم از بچها جدا شدم..
آخرین عکسی که گرفته بودم رو نگاه کردم..
قیافه م درهم شد..
آقای برادر بود..😒
همونموقعی که داشت هوار میزد سوارشین خواهرا سوارشین...
یکم اداشو در آووردم😜
خندم گرفت..
خب من عکاس بودم ازم دعوت شده بود با بچها بیام که فقط عکس بگیرم برای بسیج مسیج دانشگاه، چیکارم به این خواهر برادر گفتنا..😒
.
روز اول که پامو گذاشتم تو اتوبوس با خودم گفتم؛ میروم دنبال چنتا حوری که بشن سوژه ی عکسام ، قربة الی الله😂
.
.
خب همونموقع هم جلوی در دانشگاه #آقای برادر رو دیدم✋😐
یعنی میگی خدا نفرستاده؟!
کار خودش بود دیگه😎
.
.
منم کم نذاشتم و تو هر حالتی شده بود سوژه ی عکاسیم😎
.
دپرس شدم..
حرفای امروزش یکم عجیب بود برام..
#معجزه #دعوت..
خب یعنی چی؟!!
.
بیخی😁
تازه اون گفت؛ توسل کنید به هرکی دلتون رو برد😎
یعنی میگی؛ خودشو نمیگفت؟!
خودش یه پاشهید بود برادرم😂
.
رفتم دنبال عکاسیم..
.
.
#همراهمون_باشید😉
#ادامه_دارد ♥🌿
🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹
.
🍃
🍃#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
@Dastanvpand ⚜@Dastanvpand
#داستان_واقعی با عنوان ⏬
#دختری_که_از_پنجره_ها_میترسد
⚜قسمت ششم
متاسفم که قصه مون آخرش نرسیدن بود...
#عشقم برایم دعا کن گرد و:غبار #میدان_جهاد #گناهانم را #پاک کند... من یقین دارم مظلومیت چشمانت نزد #الله #معجزه میکند...
اولین و اخرین قرارمون #جنة_الفردوس در کنار #رسول الله باذن الله...
نفس هایم داشت مرا خفه میکرد... شوکه شده بودم ... #گریه هایم داشت مرا میخورد... یعنی این اخرین باری بود که دیدمش؟... #آسمان بر سرم فرو ریخت... خدایم پاک و منزهی و تمام ستایش ها از آن توست ... او را در حالیکه از فرط نوشیدن #خَمر تصادف کرد...
از #مرگ حتمی نجات دادی... #هدایتش نمودی و پایبند #مسجدش ساختی... و حالا هم می اید تاجانش را به تو بفروشد...
#عشقم رفت تا #غیرتش را دودستی بر'صورت کثیف کافرانی بکوبد که به صاحت ناموس خواهران مسلمانش تعرض کرده بودند...
#مرد من رفت تا از #عزت #دین #خدا دفاع کند...
اوتمام #عاشقانه هایمان را در کوله پشتی اش ریخت و رفت تا از #ناموس دختران #خالدبن_ولید دفاع کند...
رفت تا اینکه #دشمن نگوید #امت_محمد خواب است ...
😭رفت تا ثابت کند نوه #صلاحالدین بودن #لیاقت میخواهد...
یک ماه از ان شب گذشت و من هنوز میان کوچه پس کوچه های ان شب قدم میزدم... #گریه میکردم... #فریاد میکشیدم... از #عمق جان #دعا میکردم...و #اشک هایم را در چشمانم #غرق میکردم...
دوباره به اصرار مرکرر من از ان خانه... از ان #کوچه...از آن #محله ...ا
ز آن #شهر رفتیم...
اینبار دورتر... و'حالا در این #غربت اتاقم نه #پنجره دارد و نه حتی روزنه ای...
😔بعداز او دیگر #دستانم #جرئت نکرد هیچ پرده ای را کنار بزند... #پاهایم با من به جلوی هیچ پنجره ای نیامد... #چشمهایم به منظره پشت هیچ #پنجره ای خیره نشد...
و از آن پس میان مردمان این شهر #شایعه شد...که این #دختر #دیوانه_شاعر #چادری از #پنجره_ها_میترسد...
ممنون ازچشمای مهربونتون لطفا برای #هدایت کل #خانوادهام مخصوصا #پدرم #دعا کنید اجرتون با خدای رحمٰن....
🔮 پایان
@Dastanvpand ⚜@Dastanvpand
@Dastanvpand ⚜@Dastanvpand
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮