eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 نسخه ۱۲۰ ساله شدن : • روز را با میوه شروع کنید. • کشمش را جایگزین قند کنید. • سیر و پیاز بخورید. • آب کافی بنوشید. • با نوشابه قهر کنید. • با روغن زیتون آشپزی کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 سوزش معده امانتان را بریده؟ ۱۳ راه ساده که به شما کمک میکنند از سوزش معده خلاص شوید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تایم لپس زیبا از کاشت دانه در خاک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 یک انگشتر یا گردنبند با سنگ فیروزه همراه خود داشته باشید • براساس تحقیقات فیروزه قلب را تقویت می کند همچنین چشم زخم، ترس ، استرس ، افسردگی های روحی و روانی و ناراحتی های عصبی را درمان میکند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
در بین چیزهایی که برایم آورده بودند، ماشین اصلاح کارسازتر بود. فوری ریش صورتم را تراشیدم. یکی از نگهبانان که از من خوشش آمده بود، گفت می توانم از پشت قاشق ، به عنوان آینه استفاده کنم. با این که پشت قاشق به خاطر محدب بودنش ، صورتم را خیلی کوچک نشان می داد، ولی از هیچ بهتر بود. روزها و هفته ها پشت سر هم می گذشتند. من کم کم عادت کرده بودم و حتی به فکرم خطور نمی کرد زندگی در زندان، بهتر از این بشود. بعد از یک ماه ، از معاون زندان تقاضای نشریه علمی - پزشکی و سینمایی کردم . ده روز پس از درخواست موافقت کردند. هفته ای یک مجله علمی - پزشکی و یک مجله سینمایی در اختیارم بگذارند به شرط این که پولش را از سپرده ای که در دفتر زندان داشتم ، کسر کنند. منظور من از درخواست مجله پزشکی این بود که از آموخته هایم دور نمانم. مجله سینمایی را هم برای این می خواستم که بدانم تکلیف فیلم "آخرین ایستگاه" چه می شود. کنجکاو بودم سیما دوباره در آن فیلم بازی می کند یا قراردادش را به هم می زند. از روزی که اجازه داده بودند برایم مجله بیاورند، تقریبا ً هر روز سرگرم بودم . در زندانی که در سلولهای چپ و راستم بودند، می گفتند تسهیلاتی که برای من فراهم کرده اند، سابقه نداشته و شک کردند مبادا جاسوس باشم . باالخره یک روز در راه حمام ، یه شغل من پی بردند و شکشان برطرف شد. حتم داشتند همین روزها مرا به بند عمومی می برند. چهار ماه در انفرادی بودم. کم کم نام نگهبانان را یاد گرفته بودم و با اخلاق و روحیه آنها آشنا شده بودم . داشتم به همان محیط کوچک عادت می کردم که یک روز بعد از صرف صبحانه، دو مامور به سراغم آمدند و گفتند که به بند عمومی منتقل شده ام . چون از زندان عمومی بی خبر بودم ، نمی دانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت . طبق دستور، وسایل شخصی ام را که شامل حوله ، مسواک ، خمیردندان و ماشین اصطلاح و چند مجله بود، برداشتم و سلولم را ترک کردم . برای زندانی هایی که در این مدت از دور با چهره شان آشنا شده بودم ، دست تکان دادم با مامورین همراهم ، از در اصلی بلوک انفرادی خارج شدم و پس از عبور از چند در، که حدود نیم ساعت طول کشید وارد بندd که بند عمومی بود، شدم . رئیس بند عمومی که نامش "گریس" بود، از همان برخورد اول ثابت کرد به مراتب از زندانبانانی که تا آن زمان دیده بودم ، خشن تر و بی رحم تر است. یک زندانی را که از دستوراتش تخطی کرده بود، چنان زیر مشت و لگد گرفته بود که اگر با من چنان می کرد، جان سالم به در نمی بردم. گریس قد بلند و الغر و صورتی کشیده و استخوانی داشت. مدتی مرا سرپا نگه داست و سپس با حالتی عصبی ، کارت شناسایی و برگ انتقالی را که از حوزه ریاست کل زندان صادر شده بود، بررسی کرد و بعد از نگاهی به سرتاپای من، گفت :" اسم من گریسه. معروفم که هیچ گونه گذشتی ندارم . تو چهار ماه تو انفرادی بودی دیگه با مقررات زندون آشنا هستی. تفاوت اینجا با انفرادی اینه که اینجا ابتدا با عده ای آشنا می شی که شاید چشم دیدن تو رو در وهله اول نداشته باشن یا برعکس ، شاید تو روزهای اول از اونا خوشت نیاد ولی بعدا ً ، کم کم مجبور میشین که با هم دوست و حتی صمیمی بشین ، اون قدر که تو بعضی از نقشه ها هم فکری کنین. اما در صورت تخطی از دستورات ، چند لحظه قبل دیدی که مجازاتش چه بود." بعد از چند لحظه سکوت ادامه داد:" فرق دیگه اینجا با انفرادی اینه که سه روز هفته به مدت دو ساعت برای هواخوری به محوطه عمومی زندون می ری ف اونجا هیچ کس رو نمی شناسی و حتی با هم اتاقی هات ، بیگانه هستی." بعد از نگاهی به برگ انتقالی و کارت شناسایی گفت:" تو یه پزشک هستی مسلما ً تابع مقرارت بودن رو می فهمی." گفتم :"بله قربان " خیلی خوششم آمد. لیست اتاق ها را مرور کرد و سپس به یکی از نگهبانان دستور داد مرا به اتاق 14ببرد. ساختمان زندان عمومی که به بلوک d معروف بود ، تفاوت چندانی با انفرادی نداشت. فقط اتاق هایی بزرگتر و نگهبانان بیشتری داشت. سر و صدا زیادتر هم بود. دیوار اتاق 14 طبقه اول ، با بلوک بعدی مشترک بود. نگهبان یکی از زندان اتاق 14 را که اسمش "بروس" بود صدا زد و گقت :" بروس مهمون تازه رسیده. از قیافه اش معلومه پسر آرومیه. هواش رو داشته باش." سپس در کشویی را باز کرد. وقتی داخل شدم، در را بست و به من گفت: " پتو، ظرف غذا و لیوان رو بعدا ً برایت میارم." داخل اتاق دو تخت دو طبقه بود که طبقه اول یکی از تخت ها آماده بود بیست سال..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
از من پذیرایی کند. دو تا از زندانیان کف اتاق نشسته بودند. یکی هم بالای تخت من دراز کشیده بود. همان طور که رئیس داخلی زندان گفته بود، به محض ورود من ، هر سه چهره شان در هم رفت . مدتی مات و متحیر به نرده ها تکیه دادم. بدون این که کلمه ای به زبان بیاورند، به من زل زده بودن. بی توجه به عکس العمل آنها ، وسایلم را گوشه ای گذاشتم و روی تختم نشستم. از لابه لای سایه روشن میله ها ، به زندانیانی که داخل سلول هایشان بودند، نگاه می کردم. ناگهان یکی از آن سه نفر که کف اتاق نشسته بود، با صدای کلفتی گفت: " خارجی هستی پسر؟" از آن حالت مات زدگی بیرون امدم . با لبخند و خوشرویی گفتم : - "آره. ایرونی هستم " یکی دیگر از آنها که برخلاف اولی ، صدایش مانند بیماران آسمی از ته گلویش بیرون می آمد، پرسید: "انفرادی بود؟" گفتم :" بله ، چهار ماه" اولی که صدای کلفتی داشت ، پرسید: "جرمت چیه " گفتم :" قتل. محکومیتم هم بیست ساله." می خواستم بگویم چه کسی را کشتم ، که میان حرفم آمد و گفت :" برای تعریف کردن ، عجله نکن ، زیاد فرصت داری. بهتره اول خودمون رو معرفی کنیم." "من بروس هستم. تا همر دارم ف باید توی زندون باشم . الان پنجاه سالمه." آن که صدای خفه ای داشت، با من دست داد و گفت:"اسم من برایانه به جرم قتل ، به بیست سال محکومم کردن ده سالش گذشته . وقتی پنجاه و دوساله شدم، آزاد می شم." جوانی که بالای تخت دراز کشیده بود و بیش از سی سال نداشت، خودش را پایین انداخت و با لودگی و خوشمزگی گفت:" منم از زیارت شما خوشوقتم . مال هر کشوری باشی، باالخره باید با تو زندگی کینم. اسم من جرجه؛ به جرج بی خیال معروفم . با اجازه شما پنج سال دیگه آزادم." بروس که خودش را رئیس و فرمانده اتاق می دانست، گفت :" قصه هر کدوم از ما مفصله. به نوبت برات تعریف می کنیم چرا افتادیم زندون." جرج گفت: "خب ، حالا تو بگو کی هستی؟" گفتم :" اسم من خسروست ایرونی هستم. پنج سال تو لندن پزشکی خوندم و تازه فارغ التحصیل شده بودم که ناخواسته دستم به خون یکی از همشهریای شما آلوده شد." جرج یک مرتبه نیشش را تا بناگوش باز کرد و بار دیگر با من دست داد. مثل عشق لاتی های تهرونی گفت: " بار دیگه خوشوقتی خودم رو از این که با یه پزشک هم اتاق هستم ، ابراز می کنم." از او تشکر کردم. به شوخی گفت:"حتما ً یه فکری هم برای گلوی صاب مرده این برایان می کنی که از سرشب تا صبح خرخر می کنه، دکتر" از او خوشم آمد. واقعاً بی خیال بود. در زندان عمومی ، وجود بروس و جرج و برایان تا حدودی مرا از آن همه یکنواختی بیرون آورد. شوخی های بامزه جرج با برایان و سربه سرگذاشتن او با بروس، باعث شده بود بعد از چهارماه خنده روی لب های من بنشیند. آن شب صحبت چندانی درباره خودمان نکردیم بیشتر حرف هایمان راجع به مقررات زندان و بدخلقی رئیس بند بود. هنگام خواب فهمیدم جرج درست می گوید. برایان ، وقتی به پشت می خوابید مثل ماشین چمن زنی خرخر می کرد. جرج که طبقه دوم تخت من می خوابید، دائم می غلتید. بروس چنان می خوابید که گویی مرده بود. از همه ناراحت کننده تر، صدای پای نگهبانی بود که هر پانزده دقیقه یک بار ، از جلوی سلول عبور می کرد. همان طور که رئیس بند گفته بود، یک روز در میان ، به مدت دو ساعت ، زندانبان را برای هواخوری به حیاط عمومی می بردند. علاوه بر مامورینی که با باطوم در اطراف محوطه آماده بودند تا به جان زندانی خطاکار بیفتند داخل چهار برجک، نگهبانانی مجهز به مسلسل و گاز اشک آور کشیک می کشیدند تا که در صورت ل*** ، اقدام به تیراندازی یا پرتاب گاز اشک آور کنند. مقررات اجازه نمی داد چند نفره و یا حتی دو نفره قدم بزنیم یا صحبت کنیم. حتی با هم اتاقی هایمان نمی توانستیم حرف بزنیم . روز اول ، چون ماهیچه های پایم حرکت نداشت، اول کمی نرمش کردم و سپس با قدم های آهسته، چند بار دور محوطه دویدم . بغد از چهار ماه که تمام وقت زیر سقف بودم ، هوای آزاد برایم صایی داشت. دو ساعت بعد ، با صدای سوت گروهبانی که سرنگهبان بود، همگی به صف شدیم سه نگهبان جداگانه ما را شمارش می کردند و بعد از این که مطمئن شدند همه چیز مرتب است، در یک ستون خیلی منظرم ، ما را به بند برگرداندند. از وقتی به بند عمومی آمده بودم، دیگر مجله سینمایی برایم نمی آوردند. فقط هفته ای دو مجله علمی - پزشکی و چند روزنامه داشتم. ظاهرا ً علت قطع مجله سینمایی ، عکس های تحریک کننده زنان هنرپیشه بود...... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
رفته رفته با هم بندانم آشنا می شدم. در مدتی کمتر از سه ماه ، هرچه خاطره تلخ و شیرین داشتیم، برای هم تعریف کردیم. بروس در تعلیم و پرورش اسب استاد بود. می گفت زیاده طلبی باعث شد دست به کارهای خلاف بزند. آخرین جرمش سرقت بانکی در حومه لندن بوده که دو نفر ضمن سرقت ، کشته شدند و او را به حبس ابد محکوم کردند. بروس ، روزها ، چهار الی پنج ساعت در اصطبل زندان کار می کرد و روزی یک پوند مزد می گرفت. زنش از او جدا شده بود. دو پسر داشت پانزده ساله و بیست ساله گاهی آن دو به ملاقاتش می آمدند معتقد بود اگر هر چهار نفر تصمیم قطعی بگیریم ، نقشه خوبی برای فرار دارد ولی هیچ کدام از ما پیشنهاد او را جدی نمی گرفتیم ، به خصوص جرج که پنج سال بیشتر از محکومیتش نمانده بود و هرگز اقدام به فرار نمی کرد. برایان آرایشگر بود. دوستان ناباب او را به دام قاچاق مواد مخدر انداخته بودند. در یک درگیری بین قاچاقچیان و پلیس، پنج نفر از نیروهای پلیس کشته شده بود، به گفته خودش هرگز تیری به سوی پلیس شلیک نکرده بود. ده سال از محکومیتش را پشت سر گذاشته بود. از بیماری آسم رنج می برد. من با شناختی که از بیماری آسم داشتم ، بعید می دانستم تا ده سال دیگر زنده بماند. برایان ف روزها در آرایشگاه عمومی زندان کار می کرد و بابت آن روزی 80 پنس مزد می گرفت. جرج قبل از این که به زندان بیفتد ، در یکی از شرکت های بیمه کار می کرد. جرمش اختلاس در اموال شرکت بود، حدود یک میلیون پوند دزدی کرده بود. می گفت "زندگی آرومی داشتم . من و دختری که قرار بود با هم ازدواج کنیم، اون قدر دلباخته هم بودیم که جونمون رو برای یکدیگه می دادیم. فقط به خاطر این که برای او زندگی خوبی فراهم کنم ، وسوسه شدم." به او پانزده سال زندانی داده بودند که نزدیک به یازده سالش را پشت سر گذاشته بود. جرج آدم شوخ و بامزه ای بود و از هر فرصتی برای بگو و بخند استفاده می کرد. اصلًابه خودش سختی نمی داد و در برابر مشکالت، خونسرد بود. فقط خواهرش به ملاقاتش می آمد. کاری که به درد زندان بخورد ، نمی دانست. هفته ای دو روز نظافت بند به عهده او بود. من هم تا حدودی سرگذشتم را برای آنها تعریف کردم. از این که کسی به ملاقاتم نمی آمد تعجب نمی کردند، معتقد بودند اگر زندانی کسی را نداشته باشد، خیالش راحت تر است. برای من که باید بیست سال در زندان می ماندم ، نگه داشتن حساب روزها کاری احمقانه بود. گاهی که بچه ها در خواب بودند، امکان بریدن از گذشته را هم نداشتم یا چیزی برای گفتن نداشتیم، خاطراتی را به یاد می آوردم که مدت ها زا محیط خیالم دور افتاده بود. چهره معصوم مادرم را به یاد می آوردم که می گفت:" مادر ، این دختر لقمه ما نیست. تو باید با کسی ازدواج کنی که حرف تو رو بفهمه." گاهی در عالم وهم و خیال صورت پرمحبت خواهرهایم را می دیدم که به طرفم می دویدند و خنده کنان برایم اغوش باز می کردند و برای تسلی دلم ، کلماتی شیرین به زبان می آوردند. گاهی جمشید ، برادرم را به نظر می آوردم که عاقلانه تر از من فکر کرد و عاشق کسی شد که با هم سنخیت داشتند.... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 رستوران رفتید اینو یادتون باشه • اگه تو رستوران تو غذاتون مو یا چیز دیگه پیدا کردین قبل از اینکه پسش بدید حسابی نمک بزنین تا مطمئن شی همون غذا رو براتون نمیارن !! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
❁❁ یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم سال‌ها میشود واز پیرهنش بی خبرم روی قبرم بنویسید ندیده رفتم با تن خسته و با قد خمیده رفتم (س)💔 🍂🕯 🏴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 کبد پرمشغله‌ترین اندام درونی انسان است • بیش از یک لیتر خون در هر دقیقه از طریق کبد فیلتر می‌شود. کبد در حفظ تعادل و تنظیم هورمون‌های بدن نقش دارد. • یک کبد سالم 100% باکتریها و سموم را پیش از آنکه به جریان عمومی خون بدن برسند، از بدن دفع میکند. باید بدانید تمام خون برگشتی از دستگاه گوارش که حاوی مواد غذاییست ابتدا به کبد می‌رود. • برای بهبود عملکرد کبد از این منابع استفاده کنید. سیر، چغندر، هویج، سبزیجات برگ دار سبز، روغن زیتون، آووکادو، لیمو، گردو و زردچوبه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الحی القیوم یکی، در پیش بزرگی از فقر خود شکایت می کرد و سخت می نالید گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟ گفت: البته که نه، دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی کنم. گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می کنی؟ گفت: نه گفت: گوش ودست و پای خود را چطور؟ گفت: هرگز گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است باز شکایت داری و گله می کنی؟! بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش تر و خوش بخت تر از بسیاری از انسان های اطراف خود می بینی پس آنچه تو را داده اند، بسی بیش تر از آن است که دیگران را داده اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش تری هستی؟! 📚برگرفته از: غزالی، کیمیای سعادت، ج 2، ص 38 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌