eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 خُدایا جُورِی دَسـتَم را بِگیر وَ بُـلَندَم ڪُن ڪہ هَمہ اَطرافیانَم یادِشـاڹ بِـمانَد مـَڹ هَـم خُدایے دارَم....!!! یادِشـاڹ بِـمانَد ژِسـٺِ خـدایے بَـرازَنده بَـنده ے خُـدا نِیست...!!! یادِشـاڹ بِـمانَد حَـرفهایِشان تـــا هَمیشـہ دَر خــاطِرم خواهَد مـاند....!!! حٺـے اَگـر بہ رُویــِشان لَبخـند بـِزَنم وَ هـِیچ نـــَگویم...!!! یادِشــــاڹ بِـمانَد هَـمانُگونہ ڪـِہ دِلمَ را شِــڪَستند با حَــــرف هایِشــــاڹ.....!!! تــو آن بالا همــہ را شِـنیده اے....!! 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵ .
💕 داستان کوتاه "محمد ابراهيم خان معمار باشی" ملقب به "وزير" نظام مردی زيرک بود و مدتی حكومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حكومتش شهر تهران در "نهايت نظم و آرامش" بود. روزی يكی به وزير نظام شكايت كرد كه چون "عازم زيارت مشهد" بودم، خانه ام را براي نگهداری به فلان شخص دادم. اكنون كه "مراجعت" كردم مرا به خانه راه نمیدهد و میگوید كه من متصرفم و "تصرف قاطع ترين" دليل مالكيت است. وزير نظام بر "صحت ادعای شاكی" يقين حاصل كرد و شخص غاصب را احضار نمود تا "اسناد مالکیت" را ارائه دهد. آن مرد شانه بالا انداخت و گفت: "سند و مدرک لازم ندارد، خانه مال من است زيرا متصرفم." حاكم گفت: در تصرف تو بحثی نيست، فقط ميخواهم بدانم كه چگونه آن را تصرف كردی؟! او كه خيال میكرد وزير نظام از صدای كلفت و کلمات مسجعی که از ته گلو میگفت از وی حساب میبرد با "بی پروايی" دوباره جواب داد: از آسمان افتادم توی خانه و متصرفم. "از متصرف مدرک نمیخواهند." وزير نظام ديگر "تأمل" را جايز نديد و فرمان داد او را همان جا به "چوب و فلک" بستند تا از هوش رفت. پس از آنكه به هوش آمد به وی گفت: میدانی كه چرا مجازات شدی؟!! * برای اینکه من بعد هر وقت خواستی از آسمان بيفتی، به خانه خودت بيفتی نه خانه مردم... * 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵
برای تمام رنج هایی که میبری، صبر کن... صبر، اوج احترام به حکمت خداوند است... ‌ 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵
🔹به نقل از یکی از علما👇 ✅ شیطان می گوید: 🍃کسی که صدای اذان را می شنود و نماز نمی خواند...پدرمن است 🍃کسی که اسراف می کند برادر من است 🍃کسی که زودتر ازامام به رکوع می رود پسر من است 🍃خانمی که با آمدن مهمان اعصاب خرابی می کند مادر من است 🍃خانمی که بدون حجاب می گردد خانم من است 🍃کسی که بدون بسم الله غذا می خورد اولاد من است 🍃 کسی که این حرفها را به دیگران برساند دشمن من است. 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
📒🌙 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﺮ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻬﺮ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﺮﺥ ﻫﺎﯼ ﺍﻗﺘصادی ﺩﺭﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﮕﺮﺩﺵ ﺩﺭآﯾﺪ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﭘﺮﺍ ﻭ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺳﺎﺧﺖ ! ﺳﺎﻟﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﺌﺎﺗﺮﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻫﺎﺭﺍ ﺗﺮﻣﯿﻢ ﮐﺮﺩ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻧﺴﺎﺧﺘﯿﺪ..؟! ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﺎ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ها ویران میمانند. متفاوت بخوانید 💛🗯 @Dastanvpand
الهی تو این لحظه هیچ قلبی گرفته نباشه و هر چی خوبیه برای همه شما خوبان رقم بخوره آرامش مهمون همیشگی دلاتون @Dastanvpand ❤️
💜زنجیر عشق💜 یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی‌گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست. وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟" او رو به زن کرد و گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده‌ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همانطور که من به شما کمک کردم. اگر شما واقعا می‌خواهی که بدهیت رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!" چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی‌توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می‌بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی‌دانست واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می‌خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده‌ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!" همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می‌کرد، به شوهرش گفت: "دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه" 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
💎 در ایام ولادت آقا (عج) حاجت روا شوید❤️♨️👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4276617233C0033f4d699 قرعه کشی کربلا👆👆 ⛔️ظرفیت محدود عجله کنید فقط ۱۰ نفر اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سه شنبه تون گلبارون 💜از خدا برایتان 🌸یک روز زیبا و 💜سرشاراز موفقیت 🌸همراه با دنیا دنیا آرامش 💜سبد سبد خیر و برکت 🌸بغل بغل خوشبختی 💜و یک دنیا عاقبت بخیری 🌸و یک عمر سرافرازی خواهانم 💜روزتون زیبا و در پناه خدا 🌸امروزتون قشنگـــــ🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#کانال_داستان 👇🌷 💓👉 @Dastanvpand 👈💓
خدای من برای ابراز عشقم به تو هیچ چیز را قابل نیافتم.. ولی ساده می گویم که ❣دوستت دارم❣ الهی به امید تو بسم الله الرحمن الرحیم سلام صبحتون بخیر #کانال_داستان 👇🌷 💓👉 @Dastanvpand 👈💓 🍀🌹🌺☘🌷🍀🌹🌺☘🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با توکل به اسم الله 🌾روزمون را آغاز میکنیم 🌸براتون روزی عالی 🌾پراز لطف و رحمت الهی 🌸پراز خیر و برکت و سلامتی 🌾به دور از غصه و غم آرزومندم 🌸شروع روزتون پراز بهترینها #کانال_داستان 👇🌷 💓👉 @Dastanvpand 👈💓
❤ دو مدافع ❤ 1⃣ قسمت اول آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری زیاد برام  مهــم نبود کہ قــرارہ چ اتفاقی بیوفتہ حتی اسمشم نمیدونستم ، مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد.... فقط بخاطــر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی .... ترجیح میدادم بهش فکر نکنم _عادت داشتم پنج شنبہ ها برم بهشت زهرا  پیش🌹 شهید گمنام 🌹 شهیدی ک شده بود محرم رازا و دردام رفیقی ک همیشہ وقتی ی مشکلی برام پیش میومد کمکم میکرد ... 🌹فرزند روح الله🌹 این هفتہ  بر عکس همیشه چهارشنبہ بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا چند شاخه گل گرفتم کلی با شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصی داشتم پیشش _بهش گفتم:شهید جان فردا قـــراره برام خواستگار بیاد..... از حرفم خندم گرفت ههههه خوب ک چی الان این چی بود من گفتم.. ... من ک نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما.... احساس کردم یہ نفر داره میاد ب ایـن سمت پاشدم دیر شده بود سریع برگشتم خونه تا رسیدم مامان صدااااام کرد -اسمااااااااء _(ای وای خدا ) سلام مامان جانم❓ _جانت بی بلا فردا چی میخوای بپوشی❓ _فردا❓ _اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا اها..... یه روسری و یه چادر مگه چہ خبره یه آشنایی سادست دیگہ عروسی ک نیست.... این و گفتم و رفتم تو اتاقم ی حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود⁉️ وای خدا فردا رو بخیر کنه با ایـن مامان جان مـن... همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد.... با‌ما‌همراه‌باشید🌷 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
2⃣ قسمت دوم ❤️دو مدافع❤️ چیزے ‌نمونده بود ڪ از راه برســـن من هنوز آماده نبودم  مامان صداش در اومد _اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو.😠   _وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا... (یدفہ زنگ و زدن )😶 دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم😓 سریع حاضر شدم  نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے سنم و یکم برده بود بالا 😣 با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ🏃 عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد 😠 گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده😑 خندیدم 😄 گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت ☹️ صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ مهمونارو میشناسہ همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من چاے و ریختم مامان صدام کرد _اسماء جان چایے و بیار☕️ خندم گرفت مثل این فیلما 😂 چادرمو مرتب کردم  وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم به جناب خواستگار ک رسیدم کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون 😳  آقاےسجادے❗️😳 ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕 ینی این اومده خواستگارے من❓😱 واے خدا باورم نمیشہ😶 چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم   مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود😩😥 اما چاره اے نبود باید میرفتم .....🚶🚶 باماهمرا‌ه‌باشید🌷🌷🌷 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
جملاتی زیبا از مولا علی (ع) : ۱_ مردم را با لقب صدا نکنید ! ۲_ روزانه از خدا معذرت خواهی کنید . ۳_ خدا را همیشه ناظر خود ببینید . ۴_ لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید ! ۵_ بدون تحقیق قضاوت نکنید ... ۶_ اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود . ۷_ صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید ! ۸_ شجاع باشید، مرگ یک‌بار به سراغتان می‌آید ! ۹_ سعی کنید بعد از خود، نام نیک به جای بگذارید ... ۱۰_ دین را زیاد سخت نگیرید ...! ۱۱_ با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید ! ۱۲_ انتقادپذیر باشید . ۱۳_ مکار و حیله گر نباشید ...! ۱۴_ حامی مستضعفان باشید ... ۱۵_ اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید ! ۱۶_ نیکوکار بمیرید ... ۱۷_ خود را نماینده خدا در امر دین بدانید ! ۱۸_ فحّاش و بذله گو نباشید ! ۱۹_ بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید ! ۲۰_ رحم دل باشید ... ۲۱_ با قرآن آشنا شوید ... ۲۲_ تا میتوانید به دنبال حل گره مردم باشید ... 📜 : جمع آوری شده از ( نهج البلاغه ) 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵ .
سلامتی اونایی که جای اعتقاد به بهشت و جهنم و اون دنیا به یه کم انسانیت توی این دنیا معتقد هستند 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵
🔰🔰🔰 🔴 داستان حمام مَنجاب 💠 يكى از پولداران خوشگذران روزى جلوی درب خانه‌اش نشسته بود. زنی به حمام معروف یعنی مَنجاب مى‌رفت، ولی راه حمام را گم كرده و خسته شده بود، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد: حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جاست. آن زن به گمان اينكه حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد، آن مرد سریع درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى كرد. زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است، چاره‌اى جز حيله نديد و گفت: من هم به پیشنهاد تو دارم، ولى چون كثيف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم. مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و و غذا تهيه كرد و برگشت، اما زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى‌خواند: چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست؟ مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه (لا اله الا الله محمّد رسول الله) می‌كردند اما او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور در حسرت آن زن را مى‌خواند، و با اين حال از دنيا رفت. 💠 مانوس شدن با خیالات و اوهام، در تصمیم‌گیری و انسان نقش بزرگی دارد. 📙 كتاب عالم برزخ ص ۴۱ ↶【به ما بپیوندید 】↷ 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
می‌گویند روزی ملک‌الشعرای بهار، در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی، چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد. کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ ملک الشعرای بهار گفت: برخاسـت خروس صبح برخیز ای دوست خون دل انگور فکن در رگ و پوست عشق من و تو صحبت مشت است و درفش جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست جوانی خام، که در مجلس حاضر بود گفت: این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده‌اند. اگر راست می‌گویید، من چهار کلمه انتخاب می‌کنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید. سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه، اره، کفش و غوره. بدیهی‌ست آوردن این کلمات دور از ذهن، در یک رباعی کار ساده‌ای نبود، لیکن ملک‌الشعرا شعر را این‌گونه گفت: چون آینه نورخیز گشتی احسنت چون ارّه به خلق تیز گشتی احسنت در کفش ادیبان جهان کردی پای غوره نشده موَیز گشتی احسنت! 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵ .
اگر ديدی مردم از تو خوششان می‌آید پس بدان آنها از نعمتی که خداوند به توعطا کرده خوششان آمده و از عيوبی که خداوند آنها را پوشانده خبر ندارند پس خدا را شکر کن و مغرور نشو 🌼🌸 @Dastanvpand
خدای من برای ابراز عشقم به تو هیچ چیز را قابل نیافتم.. ولی ساده می گویم که ❣دوستت دارم❣ الهی به امید تو بسم الله الرحمن الرحیم سلام صبحتون بخیر #کانال_داستان 👇🌷 💓👉 @Dastanvpand 👈💓 🍀🌹🌺☘🌷🍀🌹🌺☘🌷
پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد: گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌. این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌،خرگوشی ،بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش می آورد‌. اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از آغل‌ گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌ گوسفندان ‌ما نمیشد‌. ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ وکاملا" مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند. یک‌بار و در غیاب ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از ‌بره‌ها را کشتند! ما صبرکردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را گاز می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌آغل ‌ما رفت‌. روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ آغل ‌گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.» این ‌یک ‌گرگ ‌است‌ و با سه‌ خصلت‌: درندگی، وحشی‌بودن‌ و حیوانیت ‌شناخته‌ میشود‌ اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!! "به نقل از دکتر الهی قمشه ای" 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵
❤ دو مدافع ❤️ 3⃣قسمت سوم ســر جـــام نشستہ بودم و تکون نمیخــوردم سجادے وایساده بود منتظر من ک راه و بهش نشون بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد  سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگین و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے من 😳 من دانشجوے  عمران بودم🌆 اونم دانشجوے  برق چند تا از کلاس هامون با هــم بود همیشہ فکر میکردم از من بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید  راهشو کج میکرد 🚶 منم ازش خوشـم نمیومد خیلے خودشو میگرفت.....😣 چند سرے هم اتفاقے صندلے هامون کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد😏 این کاراش حرصم میداد  فکر میکرد کیه❓ البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہ ے خاصے داشت😰 تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بودچند بار عصبانیتشو دیده بودم 😠 غرق در افکار خودم بودم که با صداے مامان ب خودم اومدم🗣 اسمااااااء جان آقاے سجادے منتظر شما هستن از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم😑   مامان با تعجب نگام میکرد 😯 رفتم سمت اتاق بدون اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد 😕 اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد  سرشو انداختہ بود پایـیـن دیگہ از اون جذبہ ے همیشگے خبرے نبود  حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم😅 حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا حسابے آبروم  رفت پیش خوانوادش 😥 برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم 😣 آقاے سجادے بفرمایید از اینور🚶 انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله؟ بلہ بلہ معذرت میخواهم🙏 خندم گرفتہ بوداز ایـن جسارتم خوشم اومد 😂 رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــن داشت میومد 🚶🚶 در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ... 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
❤️ دومدافع ❤️ 4⃣قسمت چهارم وارد اتاق شد  😥 سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو ببینہ محو تماشاے عکسایے بود کـہ رو دیوار اتاقم بود😯 عکس چند تا از شهدا ک خودم کشیده بودم و ب دیوار زده بودم دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم و نگاهش میکردم  😊 عجب آدم عجیبیہ  ایـن کارا ینی چے😑 نگاهش افتاد ب یکے از عکسا چشماشو ریز کرد  بیینہ عکس کیہ رفت نزدیک تر اما بازم متوجہ نشد  ☹️ سرشو برگردوند طرفم خودمو جم و جور کردم بی هیچ مقدمہ ای گفت ایـن عکس کیہ چهرش واضح نیست متوجہ نمیشم چقــدر پررو هیچے نشده پسر خالہ شد اومده با من  آشنا بشہ یا با اتاقـم❓😠 ابروهامو دادم بالاو با یہ لحن کنایہ آمیزے گفتم ببخشید آقاے سجادے مثل اینڪہ کاملا فراموش کردید براے چے اومدیم اتاق😏 بنده خدا خجالت کشید 🙈 تازه ب خودش اومد و با شرمندگے گفت معذرت میخوام خانم محمدے عکس شهدا منو از خود بیخـود کرد بی ادبے منو ببخشید 🙏 با دست ب صندلے اشاره کردم و گفتم خواهش میکنم بفرمایید😊 زیر لب تشکرے کرد و نشست منم  رو صندلے رو بروییش نشستم  😄 سرش و انداخت پاییـن و با تسبیحش بازے میکرد 😔 دکمہ هاے پیرهنش و تا آخر بستہ بود عرق کرده بود و رنگ چهرش عوض شده بود😓 احساس کردم داره خفہ میشہ دلم براش سوخت گفتم اون عکس یہ شهید گمنامہ  چون چهره اے ازش نداشتم ب شکل یک مرد جوون ک صورتش مشخص نیست کشیدم😕 سرشو آورد بالا لبخندے زد و گفت حتما عکس همون شهید گمنامیہ ک هر پنج شنبہ میرید سر مزارش😶 با تعجب نگاش کردم بله❓شما از کجا میدونید؟😱 راستش منم هر... در اتاق بہ صدا در اومد ... 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊آمدی نازترین🎉 🎊یاس معطر باشی 🎊در دل خسته ی ما 🎊عاطفه پرور باشی 🎊آمدی چند 🎊بهاری گل اکبرباشی 🎊نفسی هم شده 🎊همبازی اصغرباشی 🎊میلادحضرت 🎊رقیه مبارک #کانال_داستان 👇🌷 💓👉 @Dastanvpand 👈💓
❤️ ✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ✍ داستان زندگیم رو شروع میکنم تا بدست برسد....😔 👌تا شود برای تمام که‌ بیشتر از گذشته به نزدیک شوند...... ✍ بودم 12 ساله که از چیزی نمیدونستم میدیدم که بعضی وقتها مادرم اگر یادش می افتاد میخوند و پدرمم همینطور... هر چند خانواده ی ما از نظر بسیار پایبند و و بودیم.... اما این فقط به خاطر بود و بس... خانواده ی 7 نفره ای شامل مادر بزرگم ،پدرم ،مادرم ، و 2 فرزند و 2 فرزند بودیم... همه در زندگی ساده ای داشتیم ...تازه به سال اول راهنمایی وارد شدم، شاگرد زرنگی بودم و در درس خوندن به مشکل بر نمیخوردم هیچ وقت از کسی کمک نمیگرفتم ،در میانه سال تحصیلی بودکه متوجه بعضی از طرف برادر بزرگم شدم.... اولین کسی که متوجه شد من بودم... دلیلش رو نمیدونستم... خیلی ساکت بود و زیاد تو فکر میرفت... بعدها شروع به کرد همه داشتیم شاخ در می آوردیم آخه چه به ...! بعد از مدتی بازم این رفتارها ادامه داشت...خیلی بود... برادرم 5 سال از من بزرگتر بود اما خیلی رابطمون خوب بود.‌.. یه شب خیلی دیر اومد خونه دیگه همه از دست کارهاش شده بودن ولی من یکی فقط میخواستم رو بدونم..‌‌. همینکه همه خوابیدن رفتم بالای سرش و صداش زدم دیدم اونم نخوابیده ،ازش سوال کردم‌ چرا اینجوری رفتار میکنی؟ چت شده؟ همینکه اینو شنید ..‌. بهم گفت تو اصلا میدونی من چند سال در زندگی میکردم؟ 💔 ... همینکه این جمله رو شنیدم تکون عجیبی خوردم...حالم بد شد، دنیا دور سرم گیج رفت...تازه فهمیدم چیکار کردم... چند وقت بدون یادی از زندگی کردم... عجب نگون بختی بزرگی بود... منم و با هم شدیم ... اون شب همین حرف بینمون رد و بدل شد...دیگه هیچ حرفی نداشتیم بگیم.‌‌.. منم مثل دادشم شدم مثل اون هی میرفتم تو فکر... تا اینکه تصمیم گرفتم .‌‌.. 😔یا الله با چه رویی رفتم روی جا نماز میدونستم خطا کارم و میتونستم الله اکبر رو احساس کنم ... 😭به خدایم گفتم یاالله با کوهی از اومدم پیشت بالا نمیاد خودت کمکم کن عجب نمازی خوندم کلا داغون شده بودم... شبش رفتم پیش داداشم و بهش گفتم که منم میخوام کنم چیکار کنم؟ خیلی خوشحال شد و تا صبح نخوابید برام حرف زد و در آخر گفت حالا بگو ❤️أشْهَدُ أَنَّ لٰا إلٰه َإلٰا اللّٰه ❤️وأَشْهَدُ أَن مُحَمَّد رَسولَ اللّٰه ☝️️منم گفتم و این کلمه خیلی رو از روی دوشم برداشت...نمیدونم چرا اما احساس میکردم سبک شدم... داشتم... بعدها در احادیث خوندم که میفرماید: هر کسی به الله تعالی ایمان بیاورد تمام قبلش بخشیده میشود حتی اگر به اندازه کوهی باشد.😌 😔خانوادم متوجه شدن که من ...پدرم خیلی با پسرای مسجد بد رفتاری میکرد چون در کل خیلی گمراه بود... ما جزء خانواده هایی بودیم که هر سال یک هفته میگرفتیم و تمام اقوام و همسایه و آشناهامون رو دعوت میکردیم... و های زیادی داشتیم... در حالی که به نماز و چیزهای مهمتر توجهی نداشتیم 😔پدرم بیشتر از همه من شد طوری شد که حتی اجازه در مورد هیچ چیز نداشتم... 😔مادرم با هام میکرد.. پدرم کلا ... و برادر بزرگم هم که اکثر اوقات تو مسجد بود ... به خاطر اینکه با خانواده نکنه همیشه دیر وقت میومد خونه تا همه بخوابن‌...اما من نمیتونستم برم بیرون و پای همه چیز وایسادم.... ✍ ... 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵ .