CQACAgQAAx0CVc35HwAClaFkDgxQbmNCjnRocFMvn1u8oWX5cwACfAcAAnfvUFC7F9qESIv7pi8E.mp3
1.54M
🎼داستان تکان دهنده
"برخورد عجیب زن آلمانی با یک #مداح_ایرانی"
جمع شدن شیرفروش های آلمان
🎤 حاج آقای دارستانی
🍃پیشنهاد ویژه برای دانلود
#کوتاه_شنیدنی
#نماهنگ
#کلیپ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
به یاد دارم در ایام نوجوانی منزلمان محل رفت و آمد فقراء و نیازمندان بود. روزی کفشهای میهمانان را دم درب اتاق جفت کردم. مرحوم پدرم (ره) از من خواست دیگر تا زمانی که او اشاره نکرده است کفشهای هیچ میهمانی را جفت نکنم. در بیان علت گفت: پسرم! نیازمندان و فقراء برخیشان کفشهای مناسبی ندارند پس ممکن است راضی نباشند که صاحبخانه از اسرار آنان باخبر شود و چه بسا احساس شرم هم بکنند، پس کفشهایشان را جفت نکنیم از ما راضیتر هستند.
🛖گاهی به منزل برخی فقراء که میرفتیم حتی نزدیک صبح هم که بود وقتی مینشستند پدرم طلب آب خنک میکردند. برای من سؤال بود پدرم اصلا آبخور نبودند، پس این کارشان حکمتی داشت. فهمیدم علت این بود که برخی نیازمندان که احتمال میدادند حتی قند و چای هم در خانه نداشته باشند برای اینکه چای درست نکنند و شرمنده نباشند پدرم آب طلب میکردند تا بر آنان نشان دهد که واقعا میل صرف چای ندارد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆لغزيدن عالم
🌴ابوحنيفه از عالمان بزرگ و نامى اهل سنت است و يكى از چهار امام آنان. در سال 80 هجرى به دنيا آمد و هفتاد سال بعد، يعنى در سال 150 هجرى درگذشت . وى مؤسس مذهب حنفى، يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنت در فقه است .
🌴نوشتهاند: روزى از جايى مىگذشت . كودكى را ديد كه پا در گل فرو كرده و ايستاده است . ابو حنيفه به آن كودك گفت: مراقب باش كه در گل فرود نيايى و نيفتى .
🌴كودك گفت: افتادن من چندان مهم نيست، كه اگر بيفتم، فقط خوود را گلى و خاك آلود خواهم كرد . اما تو خود را نگه دار كه اگر پاى تو بلغزد و بيفتى، مسلمانان نيز بلغزند و بيفتند و گناه همه بر تو است .
🌴 ابوحنيفه از زيركى آن كودك به شگفت آمد و بگريست .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🍀مکاشفه پدر آیت الله مرعشی درباره حضرت معصومه علیها السلام
✍آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی می فرمود:"علت آمدن من به قم این بود که پدرم سید محمود مرعشی نجفی (که از زهاد و عباد معروف بود) چهل شب در حرم حضرت امیر علیه السلام بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند، شبی درحال مکاشفه حضرت را دیده بود که به ایشان می فرماید: "سید محمود چه می خواهی؟" عرض می کند:می خواهم بدانم قبر فاطمه زهراء علیها السلام کجاست؟ تا آن را زیارت کنم. حضرت فرموده بود:"من که نمی توانم«برخلاف وصیت آن حضرت» قبر او را آشکار کنم."
عرض کرد: پس من هنگام زیارت چه کنم؟
حضرت فرمود:"خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه علیها السلام را به فاطمه معصومه علیها السلام عنایت فرموده است، هر کس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا علیها السلام را درک کند به زیارت فاطمه معصومه علیها السلام برود."
📗بر ستیغ نور(شرح حال آیت الله مرعشی نجفی) ص71
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
✍همسرِ سلیمان او را ترک کرده و هر اندازه سلیمان التماس کرده، برای برگشت او کارساز نشده است. او شاکی است که زندگی او را یک پیامک ویران کرد و این چگونه با عدالت الهی سازگار است؟ می گویم تا در مورد عدالت خدا چیزی نمی دانی حق قضاوت نداری. صبر کن تا مدد الهی برسیم.
در اصول کافی از امام صادق علیه السَّلام آمده است : خداوند چهل گناه بزرگ از بنده خود می پوشاند و چون گناهان بزرگ اش فراتر رفت، ( توبه و استغفاری نکرد و عمل صالحی برای جبران اش انجام نداد) حق تعالی فرشتگان خود امر می کند بالهای خود کنار زنید تا این بنده من رسوایی اش که با گناهانی که داشت ، آشکار شود.
آقا سلیمان ، طبق قرآن اجنه و شیاطین از فرشتگان الهی به شدت می ترسند پس وقتی که انسان گناهی می کند و شیطان در صدد است با خواطر زدن در گوش برخی یاران شیطانی انس خودش ، آن انسان را رسوا کند، چون برابر امر خدا فرشتگان بال رحمت بر او گسترانیده اند، لذا اگر ابلیسی بخواهد آبروی انسان را ببرد ، از ترس فرشتگان نمی تواند سخنی با خواطر جابجا کند. اما وقتی فرشتگان بال خود بر اثر امر الهی کنار زدند، ابلیس بازیگر میدان می شود و آبروی انسان می برد.
از امام رضا علیه السَّلام سوال کردند: چگونه سارقی را برای سرقت کوزه ای دست باید قطع کرد؟ فرمودند: خداوند هرگز گناه کسی را در بار اول فاش نمی سازد مگر چهل بار آن گناه را کرده و توبه ای نکرده باشد.
گفتم سلیمان!! بی تردید تو خطاهای دیگری کرده ای و این پیامک همان اتمام پایان پوشاندن 40 گناه کبیره تو بود.... تاملی کرد و گفت: به راستی حقیقت بر من روشن کردی من با زنان زیادی رابطه نامشروع داشتم متکبر بودم و بسیاری را ترسانده ام.... در این داستان خداوند پرده محافظت خود از گناهان من برداشت و رسوا شدم.... او مرا رسوا نکرد بلکه پرده ستر خود از من برداشت که حق من بود.
در اصول کافی از امام صادق علیه السَّلام آمده است وقتی اعمال رسوا کننده کردی دندان های ات به خنده آشکار مکن و هر کس گناه کرد ، شب را نباید ایمن بخوابد یعنی باید استغفار کند و پشیمان باشد در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است ،خواب های آشفته در شب ، مجازات الهی برای گناهان روز است.
در خاتمه برای روشن شدن امر مدد الهی مثالی می زنم . محسن چندین بار است که از مغازه های محل دزدی می کند و خداوند به دست فرشتگان از رحمت اش اجازه نداده است اجنه و شیاطین راز او فاش کنند و آبروی او ببرند. اما روزی که اراده خدا و امر خدا بر فرشتگان است که سایه بال های ستر خود از گناهان محسن بردارند، محسن علی رغم رعایت محاسبات و نهایت تیزهوشی به مغازه ای در خلوت بازار برای دزدی رفته است، شیطان در گوش پلیسی که گوشه دیگر شهر است نجوا می کند ، به آن بازار برود... و چون فرشته، دیگر بال رحمت بر سر محسن ندارد به راحتی جن یا همان شیطان را اجازه می دهد در گوش مردم خواطر خود را ردّ و بدل کند تا شیطان که از بردن آبروی کسی خوشحال می شود کامروا گردد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#روزهایانتظار
🌱چه می خواهد لب تشنه به غیر از لطف بارانی
چه می خواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی
🌱به دامان تو دست انداختم شاید که این دفعه
بگیرد دامنت دستی از این آلوده دامانی...
🌱به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمی گیرد
خطایش را زلیخا کرد، یوسف گشت زندانی...
🌱دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه فقط برگرد
گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی...
#اللهمعجللولیکالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره نوه امام از ماجرای عصبانیت ایشان!
♨️ توصیه امام خمینی به خواندن #مناجات_شعبانیه
🎙 #حجت_الاسلام_راجی
ایام پایانی ماه شعبان را از دست ندهیم👌
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'
° #داستان اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande 📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'° #داستان اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عجیب اما واقعی
🌹مزار شهید سید احمد پلارک در میان سی هزار شهید آرمیده در گلزار شهدا از ویژگی بارزی برخوردار است.تربت پاک این بسیجی شهید همیشه معطر به رایحه مشک است و این عطر همواره از مرقد او به مشام میرسد.
شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های پشت خط به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بوده و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامیکه او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
بعد از بمب باران، هنگامیکه امداد گران در حال جمع آوری زخمیها و شهیدان بودند، با تعجب متوجه میشوند که بوی گلاب از زیر آوار میآید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
هنگامیکه پیکر آن شهید را در بهشت زهرای تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار مزار این شهید احساس میشود و نیز سنگ قبر این شهید پلارك رو خشك كنید، از طرف دیگر سنگ نمناك میشود.
•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️ تا توانی #دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
ﺭﻭﺯی ﻣﺮﺩی ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ظرفی ﭘﺮ ﺍﺯ #ﺍﻧﮕﻮﺭ 🍇 ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ #تبسمی ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ،
🔻ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ #ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ #ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ .
🤔ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ #ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ #ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !!
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ #ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ #واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ #ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ .
🔸ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ "
🔹هیچگاه ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺭا نشکنید...💔❌
•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🖇 خاطرهای تکان دهنده از جشن تکلیف دختر 9 ساله !
✿ در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچهها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچهها نماز مي خواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچهها برای دوشنبهي هفتهي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.»
〽️ من همان جا غصهدار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نميشد و خبري از نماز نبود.
◇ روزهای بعد، بچهها یکییکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه ميآوردند.
مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریهکنان از دفتر بیرون آمدم.
◇ فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.»
ولی من میدانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست.
❗️ بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوشکلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچهها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما میدهد.
آن روز خیلی به ما خوش گذشت.
◇ به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجادهام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد.
◇ من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اينگونه نشد.
اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشهای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!
◇ بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
◇ اذان صبح از حسینیهای که نزدیک خانه ما بود به گوش میرسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریهام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.
〽️ پدر و مادرم هر دو مرا صدا میکردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کردهاند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يكدفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیدهایم.!
〽️ خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم میبرند، میگفتند شما در دنیا نماز نخواندهاید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال ميكردند و ما هم گریه میکردیم، جیغ میزدیم و هر چه تلاش میکردیم فایدهای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم.
❗️ خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانهی اینها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.»
❗️ آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزههای خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آنها را مورد عنايت قرار داد.
این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.
◇ اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را میگذراند.
❗️ وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچهای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفتهاند.
یک هفتهای میشد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.
❗️ حال من ماندهام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسي از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايي هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامي ميدارم و هر سال که میگذرد برکت را به واسطهی نماز اول وقت در زندگی خود احساس میکنم.
خواهر کوچک شما ـ التماس دعا
📚 کتاب پر پرواز ، ص 122
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌼خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت(ره) :
✍آمده بود و با اصرار میگفت: آقا، دستورالعمل بدهید! پاسخی نشنید.باز تکرار کرد: «به من یک دستورالعملی بدهید!»آقا با تندی گفت: «دستورالعمل؟! دستورالعمل؟! دستورالعمل که چیزی نیست؛ کو عملکننده آقا؟!» مرد، باز خواستهاش را تکرار کرد.
اینبار آقا گفت: «یک حرفی به شما میزنم که اگر هزار سال هم بگردید، همین است؛ و غیر از این نیست: بروید و گناه نکنید!»
📚 به شیوه باران، ص21
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💠پسری که پدرش را از عذاب قبر نجات داد💠
🌺 رسول خدا (ص) فرمودند:
حضرت عيسی (ع) از كنار قبری عبور كردند، ديدند كه صاحب آن قبر را عذاب میكنند.
سپس در سال آينده از كنار آن قبر عبور نمودند، ديدند كه صاحب آن قبر را عذاب نمیكنند.
گفت: بار پروردگارا!
من سال قبل که از اينجا عبور میكردم، ديدم صاحبش معذّب است، ولی الان ديدم عذاب از او برداشته شده است.
❇️ خداوند فرمود: ای روحالله!
💢 از اين مرد يك فرزندی به بلوغ رسيده،
آن فرزند صالح و نيكوكردار است که راهی را برای مردم هموار نمود و يتيمی را مسكن داد،
💢 پس من به بركت عمل فرزندش از گناه او درگذشتم و اورا بخشیدم و عذابش برداشته شد.
📕امالی صدوق مجلس ۷۷ ص
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#جرعهای_از_معرفت
💠استاد فاطمی نیا رحمة الله علیه:
🔸ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ:
ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ و ﮔﻔﺖ:پسر جواني دارم كه مريض است و پزشكان از درمانش نااميد هستند؛ براي شفايش چكار كنيم؟
🔸ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ.
ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: نميشود كاري کرد!
🔸پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟
شيخ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ است ﻭ به خاطر اين ظلم ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪه نمي ماند! پسر شما دل حيواني را سوزانده و آن مادر هم آه كشيده است!
🔸ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ جوان ﺩﻝ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍند ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ، ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ!
ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ؟
ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ باشید.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🖇 خاطرهای تکان دهنده از جشن تکلیف دختر 9 ساله !
✿ در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچهها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچهها نماز مي خواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچهها برای دوشنبهي هفتهي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.»
〽️ من همان جا غصهدار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نميشد و خبري از نماز نبود.
◇ روزهای بعد، بچهها یکییکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه ميآوردند.
مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریهکنان از دفتر بیرون آمدم.
◇ فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.»
ولی من میدانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست.
❗️ بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوشکلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچهها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما میدهد.
آن روز خیلی به ما خوش گذشت.
◇ به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجادهام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد.
◇ من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اينگونه نشد.
اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشهای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!
◇ بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
◇ اذان صبح از حسینیهای که نزدیک خانه ما بود به گوش میرسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریهام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.
〽️ پدر و مادرم هر دو مرا صدا میکردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کردهاند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يكدفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیدهایم.!
〽️ خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم میبرند، میگفتند شما در دنیا نماز نخواندهاید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال ميكردند و ما هم گریه میکردیم، جیغ میزدیم و هر چه تلاش میکردیم فایدهای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم.
❗️ خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانهی اینها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.»
❗️ آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزههای خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آنها را مورد عنايت قرار داد.
این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.
◇ اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را میگذراند.
❗️ وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچهای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفتهاند.
یک هفتهای میشد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.
❗️ حال من ماندهام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسي از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايي هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامي ميدارم و هر سال که میگذرد برکت را به واسطهی نماز اول وقت در زندگی خود احساس میکنم.
خواهر کوچک شما ـ التماس دعا
📚 کتاب پر پرواز ، ص 122
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_اموزنده
🔆سبب برترى
🌾ابوالقاسم، جنيد بن محمد بن جنيد، ملقب به سيد الطائفه، از بزرگان و مشاهير عرفان است . اصلش از نهاوند و مقيم بغداد بود . وى خواهرزاده سرى سقطى است . سى بار پياده به حج رفت . پايه طريقت و شيوه عرفانى او ((صحو)) يعنى هشيارى و بيدارى است؛ بر خلاف پيروان بايزيد بسطامى كه ((سكر)) يعنى ناهشيارى را پايه طريقت خود قرار دادهاند . وى در طريقت عرفانى خود، سخت پايبند شريعت بود . اكثر سلسلههاى عرفانى، خود را به او منسوب مىكنند . جنيد، در سال 297 ه.ق درگذشت.
نقل است كه جنيد مريدى داشت كه او را از همه عزيزتر مىشمرد و گرامىاش مىداشت . ديگران را حسد آمد . شيخ از حسادت ديگر مريدان، آگاه شد .
🌾گفت: ادب و فهم او از همه بيشتر است . ما را نظر در آن (ادب و فهم ) است . امتحان كنيم تا شما را معلوم گردد .
🌾فرمود تا بيست مرغ آوردند و گفت: هر مرغ را، يكى برداريد و جايى كه كسى شما را نبيند، بكشيد و بياريد. همه برفتند و بكشتند و باز آمدند، الا آن مريد، كه مرغ را زنده باز آورد.
شيخ پرسيد كه چرا نكشتى؟
🌾گفت:شيخ فرموده بود كه جايى بايد مرغ را كشت كه كسى نبيند، و من هر جا كه مىرفتم حق تعالى مىديدم .
🌾شيخ رو به اصحاب كرد و گفت: ديديد كه فهم او چگونه است و فهم ديگران چون؟
🔅همه استغفار كردند و مقام آن مريد را بزرگ داشتند .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#صلوات_روی_جنازه....
🌷پیش از اعزام به جبهه در یکی از پایگاههای آموزشی علاوه بر آموزش اسلحه و ادوات جنگی به آموزشهای عقیدتی باتوجه به علاقه وافری که داشتم نیز میپرداختم، یک شب، حین صحبت با یکی از دوستان همرزم متوجه شدم که او با یک انگیزهی غیرمعنوی راهش را انتخاب کرده و دلخوش بود به اینکه بعد از شهادتش جنازهاش را روی دست بلند میکنند و صلوات میفرستند.
🌷هر شب با هم به بحث مینشستیم تا اینکه به این نتیجه رسید که تا پایان دوران آموزشی در پادگان بماند و پس از آن برود و تا روح معنوی پیدا نکرده و انگیزه الهی بر نیتش مسلط نشده به جبهه نرود. تا اينکه پس از مدتی دوباره او را دیدم از دیدنش خیلی خوشحال شدم، چون از زبانش شنیدم که گفت: پس از فکر کردن روی کارم بالأخره آماده شدم و نه تنها خودم بلکه به همراه برادرم به جبهههای جنگ روانه شدیم که اخیراً برادرم شهید شده و ما مفتخریم که خانواده شهید هستیم.
🌷من هم از دیدنش و هم از رشد معنویاش بسیار خوشحال شده و خدا را شکر کردم که با لطف خدا لسان قاصرم در ارشاد ذهنی و روحی یکی از برادران همرزمم مؤثر واقع شده بود.
#راوی: رزمنده دلاور محمدحسین سرایداران، جانباز جنگ تحمیلی دانشگاه علوم پزشکی شیراز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
تفکـــــــــــر
حکمت عبادت چیست
✅روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی می رسد؟ که چنین امر و اصرار بر عبادت اش دارد؟
حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم.
روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد.
با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود.
می دانی موسی ع از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر ، خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
📖وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ
و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست.
📖زخرف 36
📚الانوار النعمانی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✅این هم بگذرد...
✍ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎی ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ می گریست. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می گذرد ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ می فروختم، ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ : ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می گذرد.
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی،
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی،
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#خاطرات_شهید
●بچه های یگان حاج اصغر یک سر و گردن از هر نظر از بچه های سایر یگان ها بالاتر بودند. اصلا یگان ها اسم داشتند و این یگان هم اسم داشت اما همه به نام حاج اصغر می شناختندش،«فوج حاج اصغر». نوجوانی سوری بود به اسم محمد که بعدا اسم جهادی کمیل را گرفت.
●محمد معنای واقعی #جنگ_زده بود.پدر و مادرش در فوعه و کفریا در محاصره بودند و خبری ازشان نبود و وضع مناسبی نداشتند. حاج اصغر محمد را جذب کرده و زیر بال و پر گرفته بود. یک جور هایی برایش هم برادر بود ، هم پدر و هم فرمانده. در مدت کوتاهی ، محمد که حتی تحصیلات دانشگاهی نداشت تبدیل شد به کمیلی که نخبه کار اطلاعات عملیات بود. آن هم اطلاعات جنگ های چریکی و شهری که بسیار پیچیده است.
●فرمانده منطقه میگفت من روز اولی که یگان را به حاج اصغر تحویل دادم نه یک قبضه اسلحه به او دادم و نه یک دستگاه خودرو. #همه_را_خودش_ساخت...
#شهید_اصغر_پاشاپور🕊🌹🕊
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❣#سلام_امام_زمانم❣
اَلسَّلاَمُ عَلَي بَقِيَّهِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَي عِبَادِهِ الْمُنْتَهِي إلَيْهِ مَوَارِيثُ الأَْنْبِيَاءِ وَ لَدَيْهِ مَوْجُودٌ آثَارُ الأَْصْفِيَاءِ، اَلْمُؤْتَمَنِ عَلَي السِّرِّ وَ الْوَلِيِّ لِلْأَمْرِ
💎سلام بر باقي مانده خدا در كشورهايش و حجّت او بر بندگانش، آنكه ميراث پيامبران به او رسيده، و آثار برگزيدگان نزد او سپرده است. آن امين بر راز، و ولي امر.
📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج)
#سلام✋
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎥
#پیشنهاد_مشاهده
ماجرای اعتراض علامه امینی به امام علی علیه السلام
استاد عالی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌸🍃🌸🍃
روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!
همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...
در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت!
کسی پرسید : این عتیقه چیست !؟
شیطان گفت : این نا امیدی است...
شخص گفت : چرا اینقدر گران است !؟
شیطان با لحنی مرموز گفت :
این موثرترین وسیله من است !
شخص گفت : چرا اینگونه است !؟
شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم...
این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
⭕️همیشه بهانهای برای شکرگزاری هست
🔹حاجاکبر استادکار پدرم در جوانی بود. مردی بسیار مؤمن و صاحب سخاوت که زمین خانهای که ساکن آن هستیم هدیه او به پدرم بود.
🔸اکنون حاجاکبر در پیری بر اثر بیماری دیابت دچار نابینایی شده است.
🔹عید نوروز برای عید دیدنی به زیارت او میرویم. در را که میزنیم دقایقی طول میکشد تا حاجاکبر دم در بیاید و در را بر روی ما باز کند.
🔸پدرم با دیدن چشمهای نابیناشده اربابش در سکوت اشک میریزد.
🔹ارباب متوجه میشود و میگوید:
هرگز بر من اشک مریز، من خدا را شاکرم که در اواخر عمرم بینایی خود را از دست دادهام و چه منتی بر من نهاد که من اکنون چهره فرزندانم را به یاد دارم.
🔸من رنگها را میشناسم. امروز نعمت خدا را فهمیدهام که نابینایان مادرزادی چه میکشند؟
🔹آری! انسان بخواهد شاکر باشد همیشه برای شکر خویش بهانهای دارد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت آتش توسط حضرت زهرا (س)
🎬 روایت استاد عالی از هدایت شهید برونسی توسط حضرت زهرا(س) در حضور امام خامنهای و شهید حاج قاسم سلیمانی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴کمک رسانی خالصانه
✍وقتی #حضرت_موسی علیه السلام به خاطر مصونیت از شرّ طرفداران فرعون از مصر به مَدْین هجرت کرد در راه دختران شعیب را دید که در کناری منتظر ایستاده اند تا آب بردارند و چوپان ها برای گوسفندان خود آب می کشند. موسی به کمک آن ها رفت و برای آن ها آب کشید.
دختران شعیب کمک موسی علیه السلام را به پدر خود گزارش دادند و یکی از آن ها به دستور پدر به دنبال موسی علیه السلام رفت و او را به منزل خود دعوت کرد. دختر شعیب علیه السلام از جلو حرکت کرد و موسی به دنبال او می رفت، باد به شدّت می وزید و لباس های آن دختر را به این سو و آن سو می برد. وقتی موسی علیه السلام این صحنه را مشاهده کرد از او درخواست کرد از پشت سر حرکت کند و او را به سوی منزل راهنمایی کند تا چشم او از نگاهبه #نامحرم محفوظ بماند.
وقتی موسی علیه السلام وارد منزل شد، شعیب علیه السلام بر سر سفره شام نشسته بود، به او گفت: ای جوان! بر سر سفره بنشین و شام بخور.
موسی علیه السلام گفت: «اَعوذُ بِاللَّه» (به خدا پناه می برم)
شعیب علیه السلام: چرا این جمله را بر زبان آوردی؟ مگر تو گرسنه نیستی؟
موسی علیه السلام: بله گرسنه هستم. امّا می ترسم این غذا در برابر کمکی باشد که به دخترانت کرده ام. مااز خاندانی هستیم که چیزی از عمل آخرت را به سراسر زمین که پر از طلا باشد نمی فروشیم. شعیب گفت: نه واللَّه. منظور من معاوضه با کار شما نیست؛ بلکه این عادت من و پدرانم می باشد که مهمان را گرامی می داریم و به او طعام می دهیم. موسی علیه السلام نشست و غذا خورد.
📚بحارالانوار، ج 13، ص 2
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
ربنا آتنا في الدنيا حسنة ...
✍ روزی حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سراغ مردی از اصحاب را گرفت و پرسید : فلانی در چه حال است؟
☘ گفتند : مدتی است رنجور و بیچاره شده ، و چونان مرغ بال و پر شکسته زار و پریش گشته ، و زندگانی به سختی میگذراند.
☘ حضرت به حال او ترحم کرد و برخاست و به قصد عیادت او ، روانه منزل وی شد.
☘ مرد بیمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود ، و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به فراست دریافت که بیماری و ابتلای او مستند به یک امر عادی نیست ، این بود که از وی پرسید : آیا در حق خود نفرین کرده ای؟
☘ بیمار فکری کرد و گفت : بله، همین طور است، من در مقام دعا گفته بودم : پروردگارا ، اگر بناست ، در جهان آخرت ، مرا به خاطر ارتکاب گناهانم کیفر دهی ، از تو میخواهم که در کیفر من تعجیل فرمایی و آن را در همین جهان قرار دهی.
✍ حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : ای مرد! چرا در حق خود چنین دعایی کردی؟
☘ مگر چه میشد ، از پروردگار کریم هم سعادت دنیا و هم سعادت و نیکبختی سرای دیگر را خواستار میشدی ، و در نیایش خود این آیه را میخواندی :
🤲 ربنا آتنا في الدنیا حسنة و في الآخرة حسنة و قنا عذاب النار .
👌 مرد مبتلا دعا را خواند و صحیح و سالم گشت ، و با سلامتی بازیافته همراه ما از منزل خارج شد.
📒 الإحتجاج ، طبرسی ، ص 223 .
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
85-Tasharofe Farde Lal_Haj Qodratollah Latifinasab.mp3
5.15M
🔸مرد لالی که با امام زمانش حرف زد!
🔸قدرت تکلّمش را از دست داده بود.
دوا و دکتر فایده نداشت.
حتی خارج هم رفت.
دست خالی برگشت.
ناامید از همه جا، با خودش عهدی کرد:
چهل هفته، شب چهارشنبه، مسجد جمکران.
هفته آخر رسید.
اعمال مسجد را انجام داد.
ناگهان احساس کرد سیّدی در کنارش نشسته...
#داستان_تشرف
📚 به نقل از مرحوم لطیفی نسب
(رییس هیات امنای مسجد مقدس جمکران)
#معجزات_حضرت
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَج
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 نجات شهید ثانی در بیابان توسط امام زمان
✍شهید ثانی به همراه کاروانی در حال سفر بود. در بین راه به جایی به نام رمله رسیدند. شهید خواست به مسجدی که معروف است به جامع ابیض برود، بخاطر زیارت کردن انبیایی که در آنجا مدفون هستند. پس دید که در، قفل است و در مسجد هیچ کسی نیست.
پس دستش را بر روی قفل گذاشت و کشید. به اعجاز الهی در باز شد. او داخل شد و در آنجا مشغول به نماز و دعا گردید و بخاطر توجّه وی بسوی خداوند متعال، متوجّه حرکت کاروان نشد و از قافله جا ماند.
پس متوجّه شد که کاروان رفته و هیچ کسی از آنها نمانده است. نمی دانست چه کار باید بکند و در مورد رسیدن به آنها فکر می کرد، با توجّه به اینکه وسایل او نیز بار شتر بوده و همراه کاروان رفته است.
بنابراین شروع کرد پیاده به دنبال کاروان راه رفتن تا اینکه از پیاده راه رفتن خسته شد و به آنها نرسید و از دور هم آنها را ندید.
وقتی در آن وضعیّت سخت و دشوار گرفتار شده بود ناگهان مردی را دید که به طرف او می آمد، و آن مرد بر سوار استری بود. وقتی آن سوار به او رسید گفت: «پُشت سر من سوار شو.»
پس شهید ثانی را پشت خود سوار کرد و مثل برق در مدّت کوتاهی او را به کاروان رساند و او را از استر پیاده کرد و فرمود: «پیش دوستانت برو.» و او وارد کاروان شد.
شهید می گوید: «در جستجوی آن بودم که در بین راه او را ببینم ولی اصلاً او را ندیدم و قبل از آن هم ندیده بودم.»
📚 منبع : نجم الثاقب
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande