eitaa logo
داستانهای آموزنده
16.3هزار دنبال‌کننده
478 عکس
160 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🚫نهى از منکر امام (علیه السلام) 🔖ابوبصیر گوید: در کوفه براى زنى قرآن مى خواندم. یک بار در موردى با او شوخى کردم ! بعد از مدتى که به خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: کسى که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظر لطف نمى کند. 🔸چه سخنى به آن زن گفتى ؟ از روى شرم و حیا سر در گریبان افکندم و توبه کردم . 📌امام باقر علیه السلام فرمود: شوخى با زن نامحرم را تکرار نکن. 📚بحارالانوار، ج 46، ص 297. ↶【به ما بپیوندید 】↷ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📝ماجرای ناصرالدین شاه با ملا علی کنی !!! ✍ناصرالدین شاه ، به ملا علی کنی (ره) گفت : این مسخره بازی ها چیست که شما اخوند ها در آور ده اید : مگر چند تا لفظ چه تاثیری دارد که با (انکحت و زوجت ) زنی حلال می شود و با چند کلمه ، زنی حرام می شود . 🔹ملا علی کنی ، وقتی این را شنید ، شروع کرد به ناسزا گفتن و چند فحش ناموسی جانانه ، نثار ناصرالدین شاه کرد . شاه عصبانی شد و در حالی که صورتش سرخ شده بود گفت : آقا از شما بعید است، چرا فحش می دهید ؟ 🔸ملا علی خندید و گفت : شما که گفتید چند کلمه هیچ تاثیری ندارد، پس چطور شد که همین کلمه شما را عصبانی کرد ! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📜 ✍سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت: 🔹در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی وجود دارد مانند، مبارزه ی دو گرگ! 🔸که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی 🔹و دیگری سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است. 🔸کودک پرسید: پدر کدام گرگ پیروز می شود؟ 🔹پدر لبخندی زد و گفت: گرگی که تو به آن غذا می دهی.👌 🚨مواظب گرگ های اطرافمون باشیم👍 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر زیبا گفته مولانا غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت نخور!!! به خدا حسرت دیروز عذاب است مردم شهر به هوشید؟؟؟ هر چه دارید و ندارید بپوشید و بخندید که امروز، سر هر کوچه خدا هست!!! روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست!!! نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست و خدا هست و خدا هست......! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 🚨 ✍گالیله در غم‌انگیزترین لحظه‌ی شکست، سنتِ دیرینِ قهرمان‌سازی را درهم می‌شکند. هنگامی که شاگردان خشمگین و بی‌تابش به طعنه می‌گویند: "بدبخت ملتی که قهرمان ندارد"، گالیله، درهم شکسته و ناتوان، تنها و بی‌یاور، جوابی بی‌نظیر میدهد: "بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد". 🔹همین است ؛ اگر ملتی بدبخت و درمانده نباشد چه حاجتی به قهرمان دارد؟ چه بدبختی از این بالاتر که مردمی بنشینند و منتظرِ قهرمانی باشند؟ 📚 زندگی گالیله ✍ برتولت برشت به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
‍ 🔴 وضعیت زنان در آخرالزمانبه نقل از رسول اکرم(ص) : 🔸جامه ی کافران بپوشند. 🔹خود را به شکل مستبکران درآورند. 🔸بر زین ها سوار شوند. 🔹به همسران خود تمکین نکنند. 🔸درآمد شوهرانشان آنها را کفاف ندهد. 🔹فاسد می شوند. 🔸برای طمع دنیا در داد و ستد همسرانشان شرکت می کنند. 🔹خود را به صورت مردان در می آورند. 🔸جامه ی مردان را می پوشند. 🔹بی حیا می گردند. 🔸سرشان را چون کوهان شتر درست می کنند. 🔹در عین لباس پوشیدن اندامشان آشکار است. 🔸زنان از این که همسران شان با همجنس خود رابطه دارند آگاهند ولی به روی خود نمی آورند. 🔹در بهترین خانه ها زن تشویق به فسق و فجور می شود. 🔸رابطه ی نامشروع به صورت یک فضیلت بازگو می گردد. 🔹اختلاطشان با مردان زیاد می شود. 🔸با همسرانشان با خشونت رفتار می کنند. 🔹حکومت می کنند. ✍به نقل از امیرالمؤمنین(ع): 🔹زینت های خود را آشکار می کنند. 🔸از دین خارج می شوند. 🔹به سوی لذت ها و شهوت ها می شتابند. 🔸محرمات الهی را حلال می شمارند. 🔹پدر و مادر در نزد وی خوار شمرده می شوند. 🔸زنها از مردان درخواست ازدواج می کنند. قضاوت با خودتون؛ببینید کجای زمان هستید به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔴 جوان پرهیزگار و بیدار ✍مردی از انصار می گوید : روز بسیار گرمی همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله در سایه درختی قرار داشتیم، مردی آمد و پیراهن از بدن خارج کرد، و شروع کرد روی ریگهای داغ غلطیدن. گاهی پشت و گاهی شکم ، و گاهی صورت بر آن ریگها می گذاشت و می گفت : 🔹ای نفس ! حرارت این ریگها را بچش که عذابی که نزد خداست از آنچه من به تو می چشانم عظیم تر است . رسول خدا صلی الله علیه و آله این منظره را تماشا می کرد ، وقتی کار آن جوان تمام شد و لباس پوشید ، و رو به ما کرد که برود ، نبی اسلام با دست به جانب او اشاره فرمودند و از او خواستند که نزد حضرت بیاید ، 🔸وقتی نزدیک حضرت رسید به او فرمودند : ای بنده خدا ! کاری از تو دیدم که از کسی ندیدم ، علت این برنامه چیست ؟ عرضه داشت : خوف از خدا ، من با نفس خود این معامله را دارم تا از طغیان و شهوت حرام در امان بماند ! 🔹پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : از خدا ترسانی و حق ترس را رعایت کرده ای ، خداوند به وجود تو به اهل آسمانها مباهات می نماید ، سپس به اصحابش فرمودند : ای حاضرین ! نزدیک این دوستتان بیایید تا برای شما دعا کند ، همه نزدیک آمدند و او بدین صورت دعا کرد : 🤲اَللّٰهُمَّ اجْمَعْ امْرَنا عَلَی الْهُدیٰ وَ اجْعَلِ التَّقْویٰ زادَنا وَ الْجَنَّهَ مَآبَنا . خداوندا ! برنامه زندگی ما را بر هدایت متمرکز کن ، تقوا را زاد ما و بهشت را بازگشتگاه ما قرار بده 📚امالی صدوق : 340 ، المجلس الرابع و الخمسون ، حدیث 26 ؛ بحار الأنوار : 67 / 378 ، باب 59 ، حدیث 23 📚مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚 حکایتی‌ بسیار زیبا وخواندنی ✍طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت: چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم. 🔹چون طلبکار را با زبان کمی آرام کرد دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانه اش میگذشتند نشانش داد و گفت: ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان، چیزی از پشمشان به خار و خاشاک دیوارهای کاه گلی این گذر گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمع آوری آنها میکنم. 🔸بقدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز میدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پای دار قالی مینشانم تا فرشی بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو میکنم. طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت: 🔹مرد حسابی طلب سوخته رو به این راحتی زنده کردی، تو نخندی من بخندم....؟ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
زنبور پرواز كنان به سرعت در حال رفتن بود، حضرت جبرئيل از او پرسيد: كجا می‌روى؟ گفت: خداوند متعال به همه دنيا خبر داده كه يك عاشق دارم كه مى‌خواهند او (ابراهيم را) را در آتش بسوزانند، ما هم مى‌دانيم كه آتش را آب خاموش مى‌كند؛ دهانم را پر از آب كرده‌ام و مى‌خواهم روى آتش نمرود بريزم. پرسيد: چه مى‌گويى؟ تو با اين جثه كوچك، چه قدر مى‌توانى آب در دهانت جا بدهى و آن را روى آتش بريزى؟ زنبور گفت: من به اندازه استعدادم مكلف به خاموش كردن اين آتش هستم، بايد كمك كنم، اگر نكنم قيامت مسئول هستم؛ مى‌خواهم مرا هم جزء خاموش‌كنندگان به حساب آورند و عمل صالح انجام دهم. إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيّبُ وَ الْعَمَلُ الصلِحُ يَرْفَعُهُ 🔸👌 یادمان باشد ... ما فقط وظیفه داریم کار درست را در هر شرایطی، هر مکانی و هر زمانی انجام دهیم؛ مدیریت کارها با ... ☑️یک رای داریم، روز جمعه با انتخاب اصلح آخرت خود را آباد کنیم ، به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔴 اگر خدا بخواهد...اگر خدا بخواهد اشرف مخلوقات، پیامبر(صلی‌الله علیه وآله وسلم) را در غار با سست‌ترین خانه «أوهن البیوت» که همان تار عنکبوت است، حفظ می‌کند! 🔸اگر خدا بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ «وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ»، به وسیله آب که به آن می‌نازید؛ «وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی»، غرق می‌کند. 🔹اگر خدا بخواهد درخت خشک، میوه‌دار می‌شود؛ «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَبًا جَنِیًّا». 🔸اگر خدا بخواهد برادران یوسف او را به ته چاه می‌اندازند، «اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا» اما او عزیز و حاکم مصر می‌شود. 🔹اگر خدا بخواهد ابراهیم را از آتش سخت نمرود نجات می‌دهد، «قُلْنا يا نارُ کُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‏ إِبْراهيمَ» ما خطاب كرديم كه ای آتش سرد و سالم برای ابراهيم باش. ✍فقط باید کاری کنید تا خدا بخواهد... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💞💞 ✍زنی ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﻳﮏ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭﺷﺪ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻮﯼ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺁﺏ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ . 🔹زن ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ . ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﻳﺪ ﻣﻬﺮﻩ ﭼﺮﺥ ﺑﺮﻭﺩ . ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﻴﻦ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻧﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ گفت: ﺍﺯ ٣ ﭼﺮﺥ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺷﻴﻦ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﻳﮏ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎﺯﮐﻦ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ٣ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﻴﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺳﯽ . 🔸ﺁﻥ زن ﺍﻭﻝ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺩﻳﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﯽ ﺍﻭ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺯﺍﭘﺎﺱ ﺭﺍ بست!!! ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺧﻴﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﺟﺎﻟﺐ ﻭ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ . ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﻮﯼ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ انداختنت؟؟؟ 🔹ﺩﻳـــﻮﺍﻧــــﻪ ﻟـــﺒــﺨــﻨـــﺪﯼ ﺯﺩ گــفــت: ﻣـــﻦ ﮐــﺎﺭﻣــﻨـــﺪ ﺍﻳـــﻨــﺠــﺎﻡ ... 👌یادمون باشه زود قضاوت نکنیم🌺 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande