eitaa logo
داستانهای آموزنده
18.5هزار دنبال‌کننده
584 عکس
190 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🌺🍃🌸🍂🌺 📝(ع) 🔹زنی که شش ماهه بچه به دنیا آورد ✍در روایت آمده است که شخصی از افراد لشگر که هیثم نام داشت وقتی از سفر بازگشت زنش بعد از شش ماه بچه ای را به دنیا آورد. هیثم وجود این فرزند را از خود انکار کرد و او را نزد عمر آورد و داستان خود را برای عمر بیان کرده و گفت : شش ماه نیست که از سفر برگشته ام اما زنم در این مدت فرزندی به دنیا آورده است که این فرزند نمی تواند از من باشد. 🔹عمر دستور داد که زن را سنگسار کنند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیش از سنگسار زن، عمر را دید و به او فرمود : ای عمر ! مواظب باش که این زن زنا نکرده است. خداوند در قرآن مي فرمايد: وَحَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا مدت حمل تا از شیر بازگرفتنش سی ماه است. و نیز می فرماید : وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ 🔸مادرانی که می خواهند شیردادن را به فرزندان خود کامل سازند، دو سال تمام شیرشان بدهند. پس هرگاه زنان اطفال را مدت دو سال که بیست‌و‌چهار ماه بوده باشد، شیر بدهند. برای مدت حمل بیش از شش ماه زمان نمی ماند. در این هنگام عمر زن را آزاد کرده و آن طفل را از پدرش دانست و گفت : لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر (اگر علی نبود، عمر هلاک می‌شد.) 📚قضاوت‌ها و معجزات حضرت علی علیه السلام، جابر رضوانی ص۱۱۱ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝(ع) 🔹زنی که فرزند خود را انکار می‌کرد ✍از سلمان فارسی روایت شده که جوانی نزد عمر آمد و گفت : مادرم مرا از خود رانده و میراث پدرم را از آن خود کرده است در حالی که من امروز در نهایت احتیاج هستم. عمر دستور داد تا مادر آن جوان را آوردند و از او پرسید : چرا فرزندت را از خود می رانی؟ زن گفت : این پسر دروغ می گوید. من دختری بکر هستم که هنوز شوهر ندیده‌ام عمر گفت : شاهد هم داری؟ گفت : بلی! 🔹زن به هفت نفر از زنان همسایه، هر کدام ده دینار داد تا بیایند و شهادت بدهند که او باکره است. آنها نیز آمدند و شهادت دادند. جوان گفت : به خدا سوگند! دروغ می گویند، همانا پدر من سعد‌بن‌مالک‌مزنی است و من در سال قحطی متولد شده‌ام و مرا با شیر گوسفند بزرگ کرده‌اند تا اینکه به سن رشد رسیدم؛ پدرم به سفر رفت و دیگر برنگشت. من از رفقای او سئوال کردم گفتند : پدرت از دنیا رفت. 🔸مادرم چون از مرگ پدرم آگاه شد، برای اینکه تمام میراث را بخورد، مرا انکار و از خود دور کرد و من امروز در نهایت فقر و بیچارگی هستم. عمر گفت : این مشکلی است که آن را نبی یا وصی نبی حل می کند. برخیزید به در خانه علی برویم، سپس به جانب خانه آن حضرت به راه افتادند. آن جوان ناله می کشید و می گفت : کجاست برطرف کننده‌ی غم و اندوه‌ها و کجاست خلیفه‌ی بر حق این امت؟ 🔹چون به در خانه‌ی آن حضرت رسیدند و جريان را برای آن حضرت تعریف کردند؛ حضرت فرمود : به در مسجد رسول خدا بروید تا من حاضر شوم. سپس به قنبر فرمود که برو مادر این جوان را بیاور. زمانی که او را حاضر کردند و آن حضرت به مسجد آمد به آن زن فرمود : چرا فرزندت را از خود نفی می کنی؟ آن زن عرض کرد : یا اباالحسن ! من باکره هستم و بشری هم مرا لمس نکرده است از کجای دارای فرزند شدم. 🔸حضرت‌علی (ع) فرمود : من برطرف کننده‌ی تاریکی‌ها هستم و از نیت تو هم آگاهم. زن گفت : یا اباالحسن! اگر باور نمی‌کنید دستور دهید تا قابله بیاید و مرا معاینه کند. قابله‌ای را آوردند. وقتی آن زن را به خلوت برد، النگوی خود را که از طلای خالص بود از بازویش باز کرد و به قابله داد و از او خواست به دروغ شهادت به باکره بودنش بدهد. قابله نزد امیرالمؤمنین (ع)آمد و عرض کرد : این زن باکره است و مردی او را لمس نکرده. 🔹حضرت علی(ع) فرمود : ای پیرزن ! دروغ می‌گویی. ای قنبر! این پیرزن را تفتیش کن. چون او را تفتیش کردند بازوبند طلا را از کتف او بیرون آوردند. صدای تکبیر بلند شد و همهمه درمیان مردم افتاد. حضرت فرمود : ما هستیم خزائن علوم نبوت، سپس آن زن را حاضر کرد و فرمود: ای زن !منم ابوالحسن، منم زین العابدین و منم قاضی الدین،می خواهم تو را به عقد این جوان در بیاورم و از تو می خواهم که او را برای شوهری بپذیری. 🔸آن زن گفت : مگر شریعت رسول خدا (ص) باطل شده است ؟ حضرت (ع) فرمود: برای چه؟ گفت : می خواهی مرا به عقد پسرم در بیاوری؟ حضرت(ع) فرمود : جاءالحق و زهق الباطل ای زن ! چرا قبل از این اقرار نکردی؟ عرض کرد : ای مولایم! برای میراث شوهرم که می خواستم آن را فقط برای خودم داشته باشم. حضرت فرمود : اکنون به درگاه خداوند متعال استغفار و توبه کن. 🔹پس حضرت بین آنها صلح برقرار کرد و پسر را به مادرش سپرد. 📚الفضائل،ص۱۰۵_بحارالانوار، ج ۴۰، ص۲۶۹ قضاوت‌ها و معجزات حضرت‌علی(ع)، جابر رضوانی ص۱۰۲،۱۰۳ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝(ع) 🔹قضاوت آن حضرت درباره گاوی که خری را کشت. ✍شیخ مفید روایت می‌کند که دو مرد برای حل دعوا درباره گاوی که خری را کشته است به نزد رسول خدا (ص) آمدند. یکی از آن دو مرد گفت : ای رسول خدا (ص) ! گاو این مرد خری را کشته است. رسول خدا (ص) فرمود : نزد ابوبکر بروید تا در میان شما حکم کند. آن دو نزد ابوبکر رفتند. 🔹ابوبکر گفت : چرا رسول خدا (ص) را گذاشتید و نزد من آمدید؟ گفتند : رسول خدا به ما چنین فرمود که نزد تو بیاییم. ابوبکر گفت : حیوانی حیوانی را کشته است و چیری بر صاحب گاو نیست. آن دو نفر نزد رسول خدا برگشته و حکم ابوبکر را به آن حضرت خبر دادند. 🔸حضرت فرمود : نزد عمر بروید. عمر هم همان حکم را گفت. وقتی به خدمت رسول خدا برگشتند، ایشان فرمود : نزد علی بن ابی طالب (ع) بروید. چون به خدمت آن حضرت رسیدند، فرمود : اگر گاو به جایگاه خر رفته، صاحب گاو باید قیمت آن خر را بدهد و اگر خر به جایگاه گاو رفته، بر صاحب گاو چیزی نیست. 🔹آن دو مرد نزد رسول خدا آمده و چگونگی قضاوت امیرالمؤمنین را به پیامبر خبر دادند. رسول خدا (ص) فرمود : علی به حکم خداوند در میان شما حکم فرموده است. 📚منبع : بحار،ج۴۰،ص ۲۴۶؛ ارشاد،ج۱،ص ۱۹۷ قضاوت‌ها و معجزات حضرت‌علی(ع)،ص۸۳ ،۸۴ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande