eitaa logo
داستانهای آموزنده
14.8هزار دنبال‌کننده
398 عکس
126 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 ✍درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟ 🔸درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ درویش گفت : 🔸همین قلیان ، مرا بس است ! چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.❗️ پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد ! 🔸روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . . به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande