eitaa logo
داستانهای آموزنده
16هزار دنبال‌کننده
452 عکس
153 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰می‌دونستید دیشب ، شب دوم اکتبر ۲۰۲۴ هست، چه شبی بود؟! 🗓دوم اکتبر ۲۰۲۴ مصادف با اول تیشری سال ۵۷۸۵ عبری و نخستین روز ، آغاز سال جدید یهودی است. روش هاشانا یکی از مهم‌ترین اعیاد یهودیان است که دو روز به طول می‌انجامد و به عنوان "" و "" شناخته می‌شود. بر اساس اعتقادات یهودی، در این روز خداوند سرنوشت انسان‌ها را برای سال آینده تعیین می‌کند. که بحمدالله به دست بچه های سپاه پاسداران سرنوشت امسال این ها رقم خورد🇮🇷 🎉دمیدن شوفار (نوعی شیپور از شاخ قوچ) یکی از اصلی‌ترین اعمال مذهبی روش هاشانا است که در مجموع ۱۰۰ بار در طول این دو روز دمیده می‌شود تا مردم را به توبه و بازگشت به خداوند فرا بخواند. ( دیشب موشک ها بجای شوفار براشون دمیدن 😅)

🔸جشن روش هاشانا همچنین آغاز دوره  است که ۱۰ روز بعد تا  (روز کفاره) ادامه دارد.
این روز در قوانین یهودی به عنوان یکی از "یوم توف" یا روزهای مقدس محسوب می‌شود.
در طول این چند روز جشن، یهودیان از خداوند می‌خواهند تا آنها را در "کتاب زندگی" ثبت کند و از گناهان گذشته توبه می‌کنند، به امید سالی پربرکت و پر از موفقیت😄✌️

به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✍می گویند روزی ناصرالدین شاه به کریم شیره ای گفت نام ابلهان عمده تهران را بنویس ! کریم گفت به شرط آنکه نام هر کسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نکنی ! شاه به کریم شیره ای قول داد. 🔸کریم در اول لیست اسم ناصرالدین شاه را نوشت ! شاه عصبانی شد و خطاب به کریم گفت : اگر ابلهی و حماقت مرا ثابت نکنی میر غضب را احضار می کنم تا گردنت را بزند ! کریم گفت : مگر تو براتی پنجاه هزار تومانی به پرنس ملکم خان نداده ای که برود در پاریس آن را نقد کند و بیاورد؟! 🔹ناصرالدین شاه گفت : بلی همین طور است. کریم گفت : من تحقیق کرده ام، پرنس همه املاک و اموال خود را در این مملکت نقد کرده و زن و فرزند و دلبستگی هم در این دیار ندارد، اگر آن وجه را به دست آورد و دیگر به مملکت برنگردد و تو نتوانی به او دست یابی چه می گویی!؟ 🔸ناصرالدین شاه گفت : اگر او این کار را نکرده و آن پول را پس بیاورد تو چه خواهی گفت ؟ کریم شیره ای گفت : آن وقت نام شما را پاک می کنم و نام او را در اول لیست می نویسم!! 🔹کریم شیره‌ای دلقک مشهور دربار ناصرالدین شاه قاجار بود. محبوبیتش نزد شاه باعث شد که زمانی که وی مُرد سه روز عزای عمومی اعلام شود. او در اصفهان زندگی می‌کرده‌ است و همه او را با نام کریم پشه می‌شناختند (به خاطر نیش و کنایه ‌هایش) 📚منبع : کریم شیره‌ای؛ دلقک مشهور دربار ناصرالدین شاه قاجار به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍معروف است که يك روز سفیر انگلیس در دهلی از مسیری در حال گذر بود که یک جوان هندی لگدی به گاوی زد گاوی که در هندوستان مقدس است! فرماندار انگلیسی پیاده شده و به سوی گاو میدود و گاو را میبوسد و تعظیم می کند! 🔹بقیه مردم حاضر که می بینند یک غریبه اینقدر گاو را محترم می شمارد در جلوی گاو سجده میکنند و آن جوان را به شدت مجازات می کنند. همراه فرماندار با تعجب میپرسد: چرا این کار را کردید؟! فرماندار می گوید: لگد این جوان آگاه می رفت که فرهنگ هندوستان را هزار سال جلو بیندازد، ولی من نگذاشتم! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✨﷽✨ ✍عبيد بن زراره میگويد : از امام صادق علیه السلام پرسيدم: ؟ آن حضرت فرمودند : گناهان کبيره در نوشتار علی بن ابی طالب (ع) هفت چيز است: ❶کفر به خداوند، ❷کشتن انسان، ❸عاق پدر و مادر شدنּ، ❹ربا گرفتن، ❺خوردنּ مال يتيم به ناحق، ❻فرار از جهاد ❼تعرب بعد از هجرت 🔸عبيد میگويد : از امام پرسيدم : گناه يك درهم از مال يتيم خوردن بزرگتر است يا ترک نماز؟ حضرت فرمودند : ترک نماز عرض کردم: شما ترک نماز را از گناهان کبيره به حساب نياورديد!!! حضرت فرمودند : اولين گناه کبيره چه بود؟ عرض کردم : کفر به خداوند فرمودند : شکی نيست که تارک نماز کافر است. 📚وسائل‌الشيعه ج11ص254 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📝داستان‌ ابوالقاسم‌ بختیار اولین‌ پزشک ایرانی 📚یکی از خان های بختیاری هر روز که فرزندانش را به مدرسه میفرستاد، خدمتکار خانه به نام ابوالقاسم را با فرزندانش میفرستاد تا مراقب آنها باشد. ابوالقاسم هر روز فرزندان خان را به مدرسه میبرد و همان جا میماند تا مدرسه تعطیل میشد و دوباره آنها را به منزل میبرد. دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل میکردند یک کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) بود که مدیریت آن بر عهده دکتر جردن بود. 🔹دکتر جردن قوانین خاصی وضع کرده بود. مثلا برای دروغ، ده شاهی کفاره تعیین کرده بود. اگر در جیب کسی سیگار پیدا میشد یک تومان جریمه داشت! میگفت لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است! القصه... دکتر جردن از پنجره دفتر کارش میدید که هر روز جوانی قوی هیکل، چند دانش آموز را به مدرسه می آورد. 🔸یک روز که ابوالقاسم در شکستن و انبار کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد. دکتر جردن از کار ابوالقاسم خوشش آمد و او را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمیدهد؟ ابوالقاسم گفت چون سنم بالا رفته و پول کافی برای تحصیل ندارم و با داشتن سه فرزند قادر به انجام دادن این کار نیستم. 🔹دکتر جردن با شنیدن این حرفها، پذیرفت که خودش شخصا، آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد بر عهده بگیرد! او بعلت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. و سرانجام در سن 55 سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت. 🔸دکتر ابوالقاسم بختیار، اولین پزشک ایرانی است که تا سن 39 سالگی تحصیلات ابتدایی داشت!! جالب اینکه فرزندان اون نیز پزشک شدند! دکتر ساموئل مارتین جردن معلم آمریکایی از سال 1899 تا 1940 ریاست کالج آمریکایی را در تهران بر عهده داشت. او ايران را وطن دوم خود می ‌ناميد و همواره از آن به نيكی ياد می‌كرد. 🔹جردن به دانش آموزانش میگفت من میلیونر هستم زیرا هزارها فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیونها ارزش دارند. به پاس خدمات بی حد این مرد بزرگ، خیابانی در تهران بنام خیابان جردن برای بزرگداشت و زنده نگاه داشتن نام او نامگذاری شد. سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍میگویند روزی امیرکبیر که از حیف و میل شدن سفره‌های دربار به تنگ آمده بود. به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد گه برای یک روز آنچه رعیت میخورند میل ڪند، شاه پرسید : مگر رعیت ما چه میخورند؟؟؟ امیرکبیر گفت : ماست و خیار ناصرالدین شاه سرآشپز را صدا زد گفت: که برای ناهار فردایمان ماست و خیار درست کنید. 🔹سر آشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارک‌چی برای ماست خیار شاهی داد :ماست پر چرب اعلا ✦ خیار قلمی ورامین ✦ گردوی مغز سفید بانهپیاز اعلای همدان ✦ کشمش بدون ‌هسته ✦ نان دو آتیشۀ خاش‌خاش ✦ سبزی‌های بهاری اعلا و ... . ناصرالدین شاه بعد از اینگه یک شکم سیر ماست و خیار خورد. 🔸به امیرکبیر گفت : رعایای پدرسوخته چه غذاهایی میخورند ما بی‌خبریم. اگر کسی از این همه نعمت رضایت نداشت فلکش کنید!! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📝 ✍آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست و روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت: بهلول چه می کنی؟ بهلول جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار می دهند. 🔹هارون گفت: آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟ بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. آنگاه بهلول گفت: ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم. 🔸و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی. هارون قبول نمود. آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت. و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد. 🔹سپس بهلول گفت: ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است. آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
▪️در زمانی که برده داری در آمریکا رایج بود، زن سیاه پوستی بنام ، گروهی مخفی راه انداخته بود و بردگان را فراری می داد. بعدها از او پرسیدند: سخت ترین مرحله کار شما برای نجات بردگان چه بود؟ او عمیقا به فکر فرو رفت و گفت : قانع کردن یک برده به اینکه تو برده نیستی، و باید آزاد باشی…! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره، دو کبک بریان قرار دارد. پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم. 🔸اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت : شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر آن مرد را بزنند. از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو زجو بهر دنیا نقد ایمان می دهی گوهری دارب و ارزان می دهی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝 🔵این قسمت : صافیشخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت: گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت؛ همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟ آن شخص گفت : کدام سه صافی؟ ⚠️از میان صافی واقعیت؛ یعنی آیا مطمئنی چیزی که تعریف میخواهی تعریف کنی، واقعیت دارد؟ گفت: "نه" من فقط آن را شنیده‌ام، شخصی آن را برایم تعریف کرده است. سری تکان داد و گفت: ⚠️آیا آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی، گذرانده‌ای؟ یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت داشته باشد، باعث خوشحالی‌ من می شود؟ گفت : دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، ⚠️آیا از صافی سوم یعنی فایده، رد شده است؟ یعنی چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟ گفت : نه، به هیچ وجه! همسایه گفت : پس اگر این حرفی که میخواهی بگوئی نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌ کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝 ✍در جریان جنگ دوم ایران و روس، هنگامی كه قوای روسیه وارد تبریز شدند، فرماندهان قشون روس تصمیم گرفتند به سوی میانه پیشروی و تمام منطقه آذربایجان را به تصرف خود در آورند. در این وضعیت كه روس‌ها منزل به منزل پیشروی می‌كردند دولت ایران مجبور شد شرایط صلحی را كه دولت روسیه تحمیل می‌كرد كاملاً بپذیرد. 🔸فتحعلی شاه قاجار، برای خاتمه جنگ و انعقاد پیمان صلح، روز معینی را مشخص و به بزرگان و اكابر و اعاظم قوم و درباریان و اشراف و نمایندگان اقشار مختلف مردم بار عام داد. برای اینكه مراسم "روز سلام" به خیر و خوشی برگزار گردد قبلاً تعهداتی اندیشیدند و دستوراتی صادر گردید راجع به اینكه در مقابل هر جمله از فرمایشات شاه چه پاسخی باید داده شود! 🔹در وقت مقرر و ساعت معهود، شاه آمد و بر تخت سلطنتی جلوس كرد و فرمود: «اگر ما امر كنیم كه ایالات جنوب و ایالات شمال همراهی كنند و یك مرتبه به روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این اقوام بی ایمان در بیاورند، چه پیش خواهد آمد؟» مخاطبان تعظیم سجده مانندی كرده و گفتند: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!» 🔸شاه مجدداً گفت: «اگر فرمان قضا، ‌شرف صدور یابد كه قشون خراسان با قشون آذربایجان یكی شود و توامان به این گروه بی‌دین و ملحد حمله كنند چه خواهد شد؟» جملگی عرض كردند: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!» فتحعلی شاه مجدداً پرسید: «اگر توپچی‌های خمسه را به كمك توپچی‌های مراغه بفرستیم تا با توپ خود تمام دار و ندار این كفار را با خاك یكسان كنند چه خواهد شد؟» 🔹باز جواب آمد كه: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!» خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر رد و بدل شد و جواب آمد: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!» دو نفر از درباریان متملق كه در سمت چپ و راست شاه ایستاده بودند خود را به روی پای قبل عالم انداخته گفتند: «قربان! مكش! مكش! كه عالم زیر و رو خواهد شد!» 🔸شاه كه تا این لحظه بر روی تخت نشسته و پشت به دو عدد متكای مروارید دوزی شده الماس نشان داده بود از اظهارات چاپلوسانه مشتی درباری و نزدیكان مافنگی خود به هیجان آمده، ناگهان روی دو زانو بلند شد، شمشیر خود را که به كمر بسته بود به قدر یك وجب از غلاف بیرون كشید و این شعر را با صدای بلند خواند: كشم شمشیر مینایی كه شیر از بیشه بگریزد زنم بر فرق پاسكویچ كه دود از پطر برخیزد 🔹دو نفر از درباریان متملق كه در سمت چپ و راست شاه ایستاده بودند خود را به روی پای قبل عالم انداخته و گفتند: «قربان! مكش! مكش! كه عالم زیر و رو خواهد شد! شاه قاجار پس از لحظه‌ای سكوت، گفت: «حالا كه این طور صلاح می‌دانید ما هم دستوری می‌دهیم با این قوم بی‌ایمان كار را به مسالمت ختم كنند و مجدداً شمشیر را غلاف كرد!» و بدین شکل عهدنامه ترکمانچای امضاء شد. ▪️قاجار ؛ سلسله نالایق و خوشگذرانی که ایران را ویران کرد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💥 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیماز عطای سلمی - که یکی از مشاهیر اهل حال است - نقل کرده اند که او در اوایل، نساجی می کرد. روزی یک پارچه درست کرد که به اعتقاد خودش در نهایت محکمی و بی هیچ عیبی بود. پارچه را نزد بزازان برد که بفروشد. 🔹آن ها قیمتی کمتر از قیمت عطای سلمی برای پارچه قرار دادند و عیب هایی گرفتند که هیچ یک از عیب ها در او پیدا نبود. عطا که این را می شنود، شروع می کند به گریه کردن. بزاز از گفته خود پشیمان می شود و از او عذرخواهی می کند و می گوید هر قیمت که بگویی می دهم. 🔸عطا می گوید : گریه من از کمی قیمت نیست؛ بلکه از این است که با وجود سعی و تلاش، پارچه ام معیوب است و من از عیب های آن غافل بوده ام، شاید عمل های من نیز مثل این پارچه معیوب باشد و من از آن غافل باشم. 📚ترجمه مصباح الشریعه، ص 57 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande