eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.9هزار دنبال‌کننده
447 عکس
150 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بي خواص - سليمان بن صرد خزاعي_1034069322755997934.mp3
839K
🏴عبرتهای عاشورا| «سلیمان بن صُرَد خزاعی» ▪️چطور شد که جامعه‌ی اسلامی به محوریّت پیامبر(ص)، بعد از پنجاه سال کارش به آن‌جا رسیدکه فرزند همین پیغمبر را با فجیعترین وضعی کشتند؟! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معروف است كه.. خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد به قومت بگو آماده شوند! 🍂موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد... 🍂مدتی گذشت اما قحطی نیامد ؛ موسی علت را از خدا پرسید؟ خدا به او گفت : من دیدم که قوم تو به هم کردند؛ من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟! ✍به همدیگه کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه!🥀 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌹اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ 🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌹 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌹 وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🏴 فرا رسیدن روزهای غم بار تاسوعا و عاشورای حسینی و شهادت مظلومانه حضرت ابوالفضل العباس (ع) علمدار کربلا و سالار شهیدان و سرور آزادگان حضرت امام حسین (ع) و یاران با وفایش را بر دوستان و عزیزان و شیفتگان حسینی تسلیت و تعزیت عرض می نمایم. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍂🌺🍃🌸 ♦️دکتر شریعتی می گوید در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم 🔹 اول : حسین (ع) حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود تا آخر می‌‌ایستد ! خودش و فرزندانش شهید می‌شوند. هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد. از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌ ! 🔹دوم: یزید همه را تسلیم می‌خواهد. مخالف را تحمل نمی‌‌کند. سرِ حرفش می‌‌ایستد. نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد. بی‌ آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که می‌‌خواهد برسد. 🔹سوم: عمرِ سعد به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم خدا را می‌خواهد هم خرما، هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت. هم می‌خواهد حسین (ع)را راضی‌ کند هم یزید را ، هم اماراتِ ری را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را ، نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد ، نه‌ از خوشنامی، هم آب می‌خواهد هم آبرو، 🔹دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی 🔹ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست ! 🚨من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم....❗️ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
‍ 🍃🌸🍃🌺🍂🌸 💠میدونی ضرب المثل از کجا اومده؟؟روی دستش "پسرش" رفت ولی "قولش نه" نیزه ها تا "جگرش" رفت ولی "قولش نه" 🔹این چه خورشید غریبی است که با حالِ نزار پای "نعش قمرش" رفت ولی "قولش نه" 🔸شیر مردی که در آن واقعه "هفتاد و دو" بار دست غم بر "کمرش" رفت ولی "قولش نه" 🔹هر کجا می نگری "نام حسین است و حسین" ای دمش گرم "سرش" رفت ولی "قولش نه" ▪️«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ» به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚 مفضل بن قیس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی، او را آزار می داد. 🔹یک روز در محضر امام صادق (علیه السلام) لب به شكایت گشود و بیچارگی های خود را مو به مو تشریح كرد. گفت فلان مبلغ قرض دارم، نمی دانم چه جور ادا كنم؟ فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم. بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده ام. 🔸به هر در بازی می روم، به رویم بسته می شود. در آخر از امام تقاضا كرد درباره اش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فروبسته او بگشاید. امام صادق (علیه السلام) به كنیزكی كه آنجا بود فرمود : برو آن كیسه اشرفی را كه منصور برای ما فرستاده بیاور. 🔹كنیزک رفت و فورا كیسه اشرفی را حاضر كرد. آنگاه به مفضل بن قیس فرمود : در این كیسه چهارصد دینار است و كمكی است برای زندگی تو. گفت مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود. 🔸امام فرمود : بسیار خب، دعا هم می كنم، اما این نكته را به تو بگویم، هرگز سختی ها و بیچارگی های خود را برای مردم تشریح نكن. اولین اثرش این است كه : 🔹وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شكست یافته ای. 🔹در نظرها كوچک می شوی و شخصیت و احترامت از میان می رود. 📚 بحارالانوار، جلد 11، صفحه 114 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
Mohammad Al Jannami - Rih Aldomoo (320).mp3
7.97M
▪️حی على العزاء بشتابید به سوی عزاداری یا حسین یاحسین یا حسین یاحسین حی على البکاء به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
⭕️امان نامه برای فرزندان ام البنین سلام الله علیهاشمر با حضرت ام البنین سلام الله علیها از یک قبیله بودند. عصر تاسوعا شمر در برابر یاران امام حسین علیه السلام ایستاد و فریاد کشید: «پسران خواهر ما کجا هستند؟» منظور او حضرت عباس علیه السلام و برادران ایشان یعنی عبدالله، عثمان و جعفر بود. 🔺حضرت عباس و برادران ایشان که نزد اباعبدالله علیه السلام نشسته بودند سکوت کردند و جواب شمر را ندادند. امام حسین علیه السلام فرمودند : «پاسخ او را بدهید، هرچند که فاسق است.» حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و برادران ایشان از خیمه بیرون آمده و فرمودند: «چه می‌گویی؟» 🔸شمر گفت : «ای پسران خواهر ما! شما در امان هستید. خودتان را به‌خاطر حسین به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید درآیید تا در امان باشید.» ♦️حضرت عباس علیه السلام و برادرانشان پاسخ دادند : «دستت بریده شود ای شمر. امان‌نامه آورده‌ای؟ خداوند تو و امان‌نامه‌ات را لعنت کند. ای دشمن خدا! از ما می‌خواهی که برادرمان حسین (ع) فرزند فاطمه زهرا س و رسول خدا ص را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیغمبر را امانی نباشد؟!» 🔸شمر با شنیدن پاسخ کوبنده حضرت عباس علیه السلام و برادرانش در حالی که خشمگین بود و ناسزا می‌گفت، به لشکرگاه خودش برگشت. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍يک شب شاه عباس لباس درويشى پوشيد مقدارى غذا در کشکولش ريخت و راه افتاد دور شهر. رسيد به خرابه‌اى ديد چهار درويش دور هم نشسته و يک‌خورده نان خشک در ميان گذاشته‌اند و مى‌خورند. رفت جلو و بعد سلام و عليک کشکولش را گذاشت جلو اينها و گفت: از اين غذا بخوريد. سهم شماست. درويش‌ها خوردند و سير شدند. بعد نشستند به صحبت کردن. 🔹شاه عباس گفت: حالا هر کسى هر حُسنى داره بگه. 🔸اولى گفت : من با اين خنجرم هر ساعت يک فرسخ زير زمين نقب مى‌زنم. 🔸دومى گفت : بار هفت شتر قوى‌هيکل را مى‌کشم. 🔸سومي گفت : من زبان حيوانات را مى‌فهمم.' 🔸چهارمي گفت : من هر کسى را به هر لباسى باشد مى‌شناسم. 🔸بعد، از شاه عباس پرسيدند: تو چه حسنى داري؟ شاه عباس گفت : من، اگر دست به سبيل راستم بکشم دنيا آباد مى‌شه، اگر دست به سبيل چپم بکشم دنيا خراب مى‌شه. 🔹شاه عباس تو اين فکر بود که يه جورى اينها را آزمايش کند، بفهمد راست راستى حسن‌هائى که گفتند دارند يا نه. اين بود که رو کرد به آنها و گفت : شما با اين حسن‌هائى که داريد چرا بايد نان خشک بخوريد. آن همه طلا و پول در خزانه شاه عباس است. برويم و خزانه را خالى کنيم. 🔹درويش‌ها اول مخالفت کردند. اما آن‌قدر شاه عباس گفت و گفت تا راضى شدند. شاه عباس آنها را برد تا نزديک خزانه و خطى کشيد و به آن که خنجر داشت گفت: از اينجا نقب بزن، برو جلو. مرد شروع کرد و فورى کار را تمام کرد. شاه عباس فهميد که او راست گفته است. 🔹در همين موقع صداى سگ خزانه بلند شد و بوقلمونى هم صدا کرد. شاه عباس به آنکه گفته بود، زبان حيوان‌ها را مى‌فهمد گفت: چه مى‌گويند؟ گفت : سگ مى‌گويد کجا دارند مى‌آيند و بوقلمون مى‌گويد صاحبش با آنهاست. شاه عباس گفت : چرت و پرت مى‌گويند. 🔹اما فهميد که او هم راست گفته است. شاه‌ عباس، درويشى را که گفته بود بار هفت شتر را مى‌کشد تو خزانه فرستاد و گفت هر چه هست بردار و بيار. درويش رفت و هر چه بود بر پشتش گذاشت و آورد. بردند همه را توى يک قبر کهنه ريختند و رويش را پوشاندند صبح فردا شاه عباس لباس پادشاهى‌اش را پوشيد و به مأمورانش نشانى قبر کهنه را داد و گفت که بروند طلا و جواهرات خزانه را بياورند. رفتند و آوردند. 🔹بعد شاه عباس دستور داد بروند در فلان جا و چهار درويش را کت‌بسته بياورند. رفتند چهار درويش را دستگير کردند و آوردند. شاه عباس رو کرد به چهار درويش و گفت: شما خجالت نمى‌کشيد که مدح مولا مى‌گوئيد و دزدى هم مى‌کنيد. آنکه هر کس را در هر لباسى مى‌شناخت، فهميد که شاه عباس هم درويش ديشبى است که مهمانشان شده بود، 🔹گفت : خواهش مى‌کنم دستتان را بکشيد به سبيل راستتان. شاه عباس لبخندى زد، فهميد که آن مرد هم راست مى‌گفته است. اما خواست يک امتحان ديگر هم از او بکند. اين بود که دستور داد چهار درويش را به زندان بيندازند. بعد هم رفت و لباس زنانه پوشيد، حلوائى درست کرد و به زندان رفت. 🔹به نگهبان‌هاى زندان گفت : من اين حلوا را نذر زندانى‌ها کرده‌ام. رفت تو زندان و به هر زندانى يک‌خورده حلوا داد. رسيد به چهار درويش به آنها گفت: من شنيده‌ام که شما درويش هستيد و دزدى کرده‌ايد. آنکه هر کس را در هر لباسى مى‌شناخت گفت تا ما باشيم و به حرف تو گيس‌بريده گوش نکنيم. 🔹شاه عباس چيزى نگفت. فهميد که درويش راست راستى هر کس را در هر لباسى مى‌شناسد. رفت به قصرش. لباس پادشاهى پوشيد و دستور داد چهار درويش را بياورند. بعد به آنها گفت : اين بار شما را مى‌بخشم. اما شما که درويش هستيد نبايد از اين کارهاى زشت بکنيد. آن درويشى که قيافه‌شناس بود گفت: 🔹خواهش مى‌کنم دستتان را بکشيد به سبيل راستتان. شاه عباس ديگر يقين کرد که آنها هر چه گفته‌اند راست بوده است. به هر کدامشان يک ده داد. چهار تا دخترهايش را هم عقد کرد و داد به چهار درويش و گفت: بريد به خوشى و خرمى زندگى کنيد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔆 رفتار بسیار درس‌آموز امام سجاد علیه السلام با دشمن زمین‌خورده. ✍هشام بن اسماعیل (حاکم مدینه در زمان عبدالملک بن مروان در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. با خاندان حضرت علی(ع) و مخصوصا امام علی بن الحسین زین العابدین(ع)، بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود. 🔸ولید پس از به قدرت رسیدن، هشام را معزول ساخت و به جای او عمربن عبدالعزیز، پسر عموی جوان خود را حاکم مدینه قرار داد. عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان بن حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدی دیده یا شنیده، بیاید و داد دل خود را بگیرد. 🔹مردم دسته دسته می‌آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل می‌شد. خود هشام بن اسماعیل بیش از همه نگران امام علی بن الحسین(ع) و علویین بود. با خود فکر می‌کرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن همه ستم‌ها و سبّ و لعن‌ها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود. 🔸ولی از آن طرف، امام به علویین فرمود : خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد، انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم. هنگامی که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام بن اسماعیل می‌آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. 🔹هر لحظه انتظار مرگ را می‌کشید؛ ولی بر خلاف انتظار وی، امام طبق معمول -که مسلمانی به مسلمانی می رسد - با صدای بلند فرمود: «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و برحال او ترحم کرده، به او فرمود : «اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم». پس از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت او را موقوف کردند. 📚استاد مطهری، داستان راستان، ج۱، ص۲۹۰-۲۸۹(با تلخیص) به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande