eitaa logo
داستانهای آموزنده
14.8هزار دنبال‌کننده
396 عکس
125 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹بازرگانى در زمان مى زیست و مالى فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت انوشیروان غریب بود، تصمیم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولى بدخواهان، نزد پادشاه بدگویى کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمین تو، چنین مال و منال به هم رسانده است 🔹و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش مى گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ مى شود. انوشیروان هم رأى آنها را پسندید و بازرگان را احضار کرد و گفت که اگر مى خواهى، برو؛ ولى بدون اموال. بازرگان گفت: 🔸«آنچه پادشاه فرمود، به غایت صواب است و از مصلحت دور نیست. اما آنچه آورده بودم و در شهر تو به باد رفت، اگر پادشاه دو چندان باز تواند داد، ترک همه مال گرفتم. انوشیروان گفت: اى شیخ! در این شهر چه آورده اى که باز نتوانم داد؟ 🔹گفت : اى مَلِک! جوانى آورده بودم و این مال بدو کسب کرده. جوانى به من باز ده و تمامت مال من باز گیر. انوشیروان از این جواب لطیف متحیّر شد و او را اجازت داد تا به سلامت برفت. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ✍علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد. یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود. 🔹آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند. علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اما الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. 🔸به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت: «حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید». 🔹علی نقی در گونی را باز كرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد. كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت : «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم». ✍خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها حاج آقا محسن قرائتی است. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ خشم امیرالمومنین (ع) از مردان بی غیرت...عصر خلافت امیر مؤمنان علی(ع) بود، به آن حضرت گزارش رسید: که در مسیر راه ها بعضی از مردان و زنان رعایت حریم عفت را نمی کنند، بسیار ناراحت شد. مردم کوفه را جمع کرد، فرمود: «نبّئت انّ نسائکم یدافعن الرّجال فی الطّریق، اما تستحیون؟ لعن اللّه من لایغار؛ ✨✨✨ به من خبر رسیده که زنان شما در مسیر راه ها به مردان تنه می زنند، آیا حیاء نمی کنید، خداوند لعنت کند کسی را که غیرت نمی ورزد.» 📚وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۱۷۴ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸اربعین، عراقی‌ها حال و هوای دیگری دارند! 🔹این داستان را بشنوید، کِیف کنید، گریه کنید. 🔸و ببینید عراقی‌ها برای خدمت به زوار امام حسین از چه چیزها که نمی‌گذرند.... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💐قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 🌺 ✍در زمان خلافت عمر دو زن بر سر كودكى نزاع مى كردند و هر كدام او را فرزند خود مى خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشكلشان را حل كند از اين رو دست به دامان اميرالمومنين عليه السلام گرديد. 🔸اميرالمومنين عليه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصيحت فرمود وليكن سودى نبخشيد و ايشان همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند. 🔹اميرالمومنين عليه السلام دستور داد اره اى بياورند، در اين موقع آن دو زن گفتند : يا اميرالمومنين! مى خواهى با اين اره چكار كنى؟ 🔸امام عليه السلام فرمود : مى خواهم فرزند را دو نصف كنم براى هر كدامتان يك نصف! از شنيدن اين سخن يكى از آن دو ساكت ماند، ولى ديگر فرياد برآورد: 🔹خدا را خدا را! يا اباالحسن! اگر حكم كودك اين است كه بايد دو نيم شود من از حق خودم صرفنظر كردم و راضى نمى شوم عزيزم كشته شود. 🔸آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: الله اكبر! اين كودك پسر توست و اگر پسر آن ديگرى مى بود او نيز به حالش رحم مى كرد و بدين عمل راضى نمى شد. در اين موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به كذب خود اعتراف كرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت عليه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گرديده براى آن حضرت دعاى خير نمود. 📚اذكياء الباب الثانى عشر، ص ۶۶ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم 🌹 ✍خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. 🌹وقتی بازگشت از او پرسیدند : این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ و او گفت : برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. 🌹سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌹حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! 🌹عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، 🌹این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... 🌹سالروز شهادت 🕊شادی روح بلندش صلوات به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣ماجرای درویش پادشاه 🎙سخنران : استاد عالی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🤲بارالها… از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم نكند فرق به حالم .... چه براني، چه بخواني… چه به اوجم برساني چه به خاكم بكشاني… نه من آنم كه برنجم نه تو آني كه براني... نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي در اگر باز نگردد… نروم باز به جايي پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي كس به غير از تو نخواهم چه بخواهي چه نخواهي باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی 📚 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔴 دکتر برنیز سیگل» در کتاب خود می‌نویسد :اگر من به بیمارانم بگویم که سطح خون گلوبین‌های ایمنی خود را بالا ببرند، هیچ یک نمی‌دانند چگونه باید این کار را انجام دهند. 🌸اما اگر به آنها یاد بدهیم که خود و دیگران را دوست بدارند، در حقیقت بطور ناخودآگاه همین تغییرات در بدن آنها رخ خواهد داد. 🌸هنگامی که فرد ابراز محبت می‌کند سیستم ایمنی بدن او این قدرت را پیدا می کند که در برابر بیماری بایستد. 🌸محبت محل عبور موادشیمیایی مغز را تغییر می‌دهد و این امر بر مقاومت بدن تأثیرگذار است. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا با کفش های کسی راه نرفته ای، درباره اش قضاوت نکن... اندرو متیوس تو یکی از نوشته هاش تعبیر زیبا و جالبی از مفهوم عشق ورزیدن به دیگران داشته؛ 🔹برای ابراز عشق به مردم، مجبور نیستید، هر فردی را که می‌بینید ببوسید. برای عشق ورزیدن به دیگران، لازم نیست یک کاسه برنج به آن‌ها بدهید. 🔸" عشق ورزیدن یعنی، درباره‌ی دیگران کمتر قضاوت کردن، و دادن این اجازه به آن‌ها که آنطور که دوست دارند زندگی کنند، و بدون انتقادِ ما "آن کسی باشند که هستند..." 🔹محتاط باشیم؛ در سرزنش و قضاوت کردن دیگران. وقتی نه از دیروز او خبر داریم، نه از فردای خودمان... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚 ✍فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند. 🔹گویند که در آن زمان ، یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد. چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند، اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی می کرد، زیر تازیانه و چکمه های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید. 🔸آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد. ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود : 🔹گفت : «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟» چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند). 🔸آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت : «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم » 📚 حکایتهای شنیدنی، ص257 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔹 خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان اما بقدر فهم تو کوچک می شود و بقدر نیاز تو فرود می آید و بقدر آرزوی تو گسترده می شود و بقدر ایمان تو کارگشا می شود و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می شود و به قدر دل امیدواران گرم می شود 🔹یتیمان را پدر می شود و مادر بی برادران را برادر می شود بی همسر ماندگان را همسر می شود عقیمان را فرزند می شود ناامیدان را امید می شود گمگشتگان را راه می شود در تاریکی ماندگان را نور می شود رزمندگان را شمشیر می شود پیران را عصا می شود و محتاجان به عشق را عشق می شود 🔹خداوند همه چیز می شود همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار 🔸و بپرهیزید، از ناجوانمردیهــا، ناراستی ها ، نامردمی ها! چنین کنید تا ببینید که خداوند چگونه بر سر سفره ی شما با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند و بر بند تاب، با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند 🔹مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟ که به شیطان پناه می برید؟ که در عشق یافت نمی شود که به نفرت پناه می برید؟ که در حقیقت یافت نمی شود که به دروغ پناه می برید؟ که در سلامت یافت نمی شود که به خلاف پناه می برید؟ 🚨و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید که انسانیت را پاس نمی دارید؟! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
شخصی وارد روستایی شد و ادعا کرد طی الارض میکند و از آینده خبر دارد. مردمان زیادی دور وی جمع شدند و وی را بسی عزیز و گرامی داشتند و به وی منزلی دادند تا در آن سکنی گزیند. 🔹مرد باهوشی از اهالی روستا آن شخص را به همراه کد خدا و برخی اهالی روستا برای ناهار به منزلش دعوت کرد. آن مرد برای میهمانان سینی برنج کشید و روی برنج تکه ای مرغ گذاشت. برای سینی آن شخص نیز برنجی کشیده بود که رویش مرغی دیده نمیشد. 🔹بعد با تعجب پرسید : چرا برای سینی غذای من مرغی نگذاشته ای؟ مرد پاسخ داد : چگونه است که جنابعالی طی الارض میکند و از آینده و... خبر دارد ولی از مرغی که زیر برنج در سینی وی گذاشته ام خبر ندارد!؟! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍نقل است که : با هجوم موشها به شهر همدان ، که موجب شیوع بیماری طاعون در این شهر شده بود، پزشک حاذق "ابو علی سینا" به مردم دستور داد برای مقابله با موشها از مار استفاده کنند! 🔹و بعد ها نیز به پاس اینکار در سر راه مارها جام شرابی از انگور سیاه گذاشتند تا از آن بنوشند ، زیرا زهر مارها را بیشتر و خطرناک تر میکرد! از آن پس مار نماد بهداشت و نماد داروخانه های جهان شد، 🔸لذا برخی داشتن و نگهداری مار را نشانه سلامت میدانستند! و به افرادی که زیاد دچار امراض میشدند ، "بی مار" میگفتند! کلمه ایی که تا به امروز نیز پابرجاست و به همین عنوان استفاده میشود! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔹 📕فوت کوزه گری ✍استاد كوزه گري بود كه خيلي با تجربه بود و كوزه هاي لعابي كه مي ساخت خيلي مشتري داشت . شاگردي نزد وي كار مي كرد كه زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي كاري خود را به او ياد داد . 🔹شاگرد وقتي تمام كارها را ياد گرفت . شروع کرد به ايراد گرفتن و گفت مزد من كم است . و كم كم زمزمه كرد : من مي توانم بروم و براي خودم كارگاهي راه اندازي كنم و كلي فايده ببرم . هرچه استاد كوزه گر از او خواهش كرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا كند و كمي كارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد، 🔸پسرك قبول نكرد و او را دست تنها گذاشت و رفت . شاگرد رفت و كارگاهي راه اندازي كرد و همانطور كه ياد گرفته بود كاسه ها را ساخت و رنگ كرد و روي آن لعاب داد و در كوره گذاشت. ولي متوجه شد كه رنگ كاسه هاي او مات است و شفاف نيست . 🔹دوباره از نو شروع كرد و خاك خوبتر انتخاب كرد و در درست كردن خمير بيشتر دقت كرد و بهترين لعاب را استفاده كرد و آنها را در كوره گذاشت ولي باز هم مشكل قبلي بوجود آمد . شاگرد فهميد كه تمام اسرار كار را ياد نگرفته. نزد استاد رفت و مشكل خود را گفت. و از استاد خواهش كرد كه او را راهنمائي كند . 🔸استاد از او پرسيد كه چگونه خاك را آماده مي كند و چگونه لعاب را تهيه مي كند و چگونه آنرا در كوره مي گذارد. شاگرد جواب تمام سوالها را داد . استاد گفت : درست است كه هر شاگردي بايد روزي استاد شود ولي تو مرا بي موقع تنها گذاشتي. بيا يك سال اينجا بمان تا شاگرد تازه هم قدري كار ياد بگيرد و آن وقت من هم تو را راهنمائي خواهم كرد و تو به كارگاه خودت برو . 🔹شاگرد قبول كرد يكسال آنجا ماند ولي هر چه دقت كرد متوجه اشتباه خودش نمي شد. يك روز استاد او را صدا زد و گفت بيا بگويم كه چرا كاسه هاي لعابي تو مات است . استاد كنار كوره ايستاد و كاسه ها را گرفت تا در كوره بگذارد به شاگردش گفت چشمهايت را باز كن تا فوت‌وفن كار را ياد بگيري . 🔸استاد هنگام گذاشتن كاسه ها در كوره به آنها چند فوت مي كرد. بعد از او پرسيد : ” فهميدي ؟ شاگرد گفت : نه. استاد دوباره يك كاسه ديگر برداشت و چند فوت محكم به آن كرد و گردوخاكي كه از آن برخاسته بود به شاگرد نشان داد و گفت : 🔹اين فوت و فن كار است ، اين كاسه كه چند روز در كارگاه مي ماند پر از گرد و خاك مي شود در كوره اين گرد و خاك با رنگ لعاب مخلوط مي شود و رنگ لعاب را كدر مي كند. وقتي آنرا فوت مي كنيم گرد و غبار پاك مي شود و لعاب خالص، پخته مي شود و رنگش شفاف مي شود. حالا پي كارت برو كه همه كارهايت درست بود و فقط همين فوت را كم داشت . 🔸اين ضرب المثل اشاره به كسي دارد كه بسيار چيزها مي داند ولي از يك چيز مهم آگاهي ندارد . ضرب المثلهایی كه به اين موضوع اشاره دارند عبارتند از : 👈فلاني هنوز فوتش را ياد نگرفته 👈اگر كسي فوت اين كار را به ما ياد مي داد خوب بود. 👈برو فوت آخري را ياد بگير 👈همه چيز درست است و فقط فوتش به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام احمد غزالی روزی در مجلس وعظ گفت: ای مسلمانان، هرچه من در چهل سال از سر این منبر شما را می‌گویم، فردوسی در دو بیت گفته است، اگر بر آن عمل کنید رستگار خواهید شد : ز روز گذر کردن اندیشه کن پرستیدنِ دادگر پیشه کن به نیکی گرای و میازار کس ره رستگاری همین است و بس به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝 چه زیبا میگوید: ✍آدمهایی هستند در زندگیتان؛ نمی گویم خوبند یا بد.. چگالی وجودشان بالاست... ، ، ، محبت داشتنشان و هر جزئی از وجودشان امضادار است... یادت نمی رود "هستن هایشان را..." بس که حضورشان پر رنگ است. ردپا حک می کنند، اینها روی دل و جانت... بس که بلدند "باشند"... این آدمها را، باید قدر بدانی... وگرنه دنیا پر است از آن دیگرهای بی امضایی که شیب منحنی حضورشان، همیشه ثابت است... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔸بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 🔹پرورش بلند همتی در کودکسـعدالدین تفتازانی از پایه گذاران فن بلاغت در عالم اسلام است. روزی خواست از اندازه همت فرزند خود, آگاه شود. برای همین به اوگفت : پسرم ! هدف تو از تحصیل چیست ؟ پسر گفت : تمام همت من این است که از نظر معلومات به پایه شمابرسم. پدر از کوتاهی فکر فرزند متاثر شد و با تاسف گفت : اگر همت توهمین است ، هرگز به نیمی از مـراتب علمی من نخواهی رسید، زیرا افق فکر تو بسیار کوتاه است . من سعدالدین که پدر تو هستم آوازه عـلـمی امام صادق (ع ) را شنیده و از مراتب دانش او آگاه بودم . در آغاز تحصیل تمام هم من این بود که به پایه علمی این شخصیت بی همتا برسم . من با این همه همت بلند، به این درجه از علم رسـیده ام که مشاهده می کنی و می بینی که هرگز در خور قیاس با مقام علمی آن پیشوای بزرگ نیست. تو که اکنون چنین همت کوتاهی داری به کجا خواهی رسید ؟ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌ هر کسی به عنوان شیعه اگر این سخن امیرالمؤمنین علیه‌السلام را بشنود که می‌فرمایند : کاری با فرزندم مهدی می‌کنند که هُوَ الشرید الطرید الفرید الوحید. آواره ، طرد شده ، يکه و تنها می‌شود 👈 باید به مظلومیت و غربت امام عصر عجل‌الله پی ببرد و ایشان را یاری کند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 📝 "" 📚 باب اول : در سیرت پادشاهان 🌺 ✍سرهنگى پسرى داشت كه در كاخ برادر سلطان مشغول خدمت بود. با او ملاقات كردم، ديدن هوش و عقل نيرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى، آثار بزرگى در چهره اش ديده مى شود. 🔸بالاى سرش ز هوشمندى  🔹مى تافت ستاره بلندى   🔸اين پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت، زيرا داراى جمال و كمال بود كه خردمندان گفته اند: توانگرى به هنر است نه به مال و بزرگى به عقل است نه به سن و سال. مقام او در نزد شاه موجب شد، آشنايان و اطرافيان نسبت به او حسادت ورزند و او را به خيانتكارى تهمت زدند و در كشتن او تلاش بى فايده نمودند. 🔹چرا که : "آنجا كه يار، مهربان است، سخن چينى دشمن چه اثرى دارد؟" شاه از آن پسر پرسيد : چرا با تو آن همه دشمنى مى كنند؟ او در پاسخ گفت : زيرا من در سايه دولت شما همه را خشنود كرده ام مگر حسودان را كه راضى نمى شوند مگر اينكه نعمتى كه در من است نابود گردد. 🔸توانم آن كه نيازارم اندرون كسى 🔹حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است 🔸بمير تا برهى اى حسود، كين رنجى است 🔹كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رَست 🔸شوربختان به آرزو خواهند 🔹مُقبلان را زوال نعمت و جاه 🔸گر نبيند به روز، شب پره چشم 🔹چشمه ی آفتاب را چه گناه ؟ (۱) 🔸راست خواهى هزار چشمِ چنان 🔹كور، بهتر كه آفتاب سياه   ۱_ اگر شب پره لياقت ديدار خورشيد ندارد، از رونق بازار خورشيد كاسته نخواهد شد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری تاریخی از مجلس شورای ملی و صحبت های قاطعانه يك نماینده (محسن پزشكپور) در حضور وزیر خارجه وقت در مخالف با واگذاری بحرین ؛ با بغض و اشک برای واگذاری بحرین اعتراض میکند. ⚡️سالروز ننگین اهدای بحرین توسط پهلوی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🍂🌺🍂🍂🌺 📝#‍داستان_ضرب_المثل‌ها 🔸ما صد نفر بودیم تنها ، آنها دو نفر بودند همراهآورده اند كه ... در زمان قاجاریه یك فوج سرباز مأمور شدند كه برای سركوب یك عده اشرار از مركز به طرفی عزیمت كنند. 🔹در عرض راه همین كه لشگر به گردنه ای رسید، دو نفر دزد مسلح از ترس جان خود به آنها حمله و شلیك كردند . سربازها بر اثر ظلم و فساد حاكم بر مملكت انگیزه و شجاعتی برای تفنگها در خود نداشته و از شدت ترس و وحشت تفنگها را بر زمین ریختند و دستها را بالا بردند و تسلیم شدند . 🔸دزدان چون بر جسارت خود را فزودند و از پشت سنگر فرود آمدند، تمامی نقدینه و اشیاء سبك و سنگین قیمت آنها را گرفتند و از پی كار خود رفتند. وقتی خبر این واقعه به سلطان رسید سربازان را احضار كرد و از آنها با خشم و غضب پرسید : چگونه دو نفر توانستند شما یكصد نفر سرباز مسلح را لخت كنند ؟ 🔹اندام تمامی سربازان به لرزه افتاد و سخت دستخوش وحشت و دهشت گردید. در جواب دادن در ماندند ولی یكنفر كه جرأت بیشتری داشت ، قدم پیش نهاد و به عرض رساند، قربان ما صد نفر بودیم تنها ، آنها دو نفر بودند همراه. 🚨این مثل را وقتی می آورند كه بی نظمی بر یك گروه حاكم باشد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃 🔸 ✍شاه اسماعیل اول سرسلسله ی دودمان صفوی که در تاریخ ما به عنوان جوانی بی باک و دلیر، که بعد از مدت ها، نواحی مختلف ایران را باهم متحد کرد، اغلب به یاد آورده می شود. اما شاه اسماعیل با وجود تمام خدماتی که انجام داد، بخش تاریکی نیز دارد که کمتر به آن توجه شده است. 🔸شاه اسماعیل برای رسیدن به این اتحاد از هیچ جنایتی فروگذار نبود، چنانچه بعد از فتح تبریز نه تنها سلطان یعقوب آق قویونلو و خاندانش بلکه تمام کسانی که به او وفادار بودند از زن، مرد، کودک و حتی سگ های آنها را نیز از دم تیغ گذراند. 🔹فهرست شکنجه های که در زمان شاه اسماعیل توسط قزلباش ها اجرا می شد بسیار طولانی است و گفتن آنها چیزی جز تشویش خاطر به دنبال نمی آورد، اما در اینجا به یکی از بی رحمانه ترین آنها که به صورت یک اصطلاح رایج در آمده است اشاره می کنیم. 🔸از جمله شکنجه های روحی که شاه اسماعیل به مخالفان خود وارد می آورد، این بود که در مقابل چشمان محکوم بیچاره، جنازه پدرش را از خاک در آورده و آنرا به آتش می کشیدند،بعد هم محکوم را به هلاکت می رساندند، به نظر می‌رسد دو اصطلاح معروف"پدرت را در می آورم" و "پدرسوخته" از همین جا و این شکنجه خاص آمده باشد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚 🌺دوست خدادر بازار«مدینة»غلامی را می‌خواستند بفروشند. غلام یک شرط برای خریدش معین کرده بود که هرکس میخواهد بخرد، در پنج وقت باید آزادش بگذارد، تا به نماز جماعت در«مسجد مدینه»حاضر شود و پشت سر پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله» نماز بگذارد. بالاخره یک نفر حاضر شد با آن شرط غلام را بخرد. 🔹غلام در پنج وقت آزاد بود و در آن اوقات به مسجد می‌رفت و در نماز جماعت شرکت می‌نمود. چند روز پیامبر اکرم«ص»مشاهده فرمود که آن غلام سیاه به مسجدنمی آید، لذا احوال او را پرسید. اصحاب عرض کردند که وی مریض شده و در خانه به بستر افتاده است. حضرت فرمود : 🔸«می خواهم از وی عیادت نمایم. » پیامبر«ص» در زمانی که اعراب ارزشی برای غلام قائل نبودند، به عیادت غلام سیاه رفت و از او دلجویی فرمود. چند روز بعد به حضرت خبر دادند که غلام در حال مرگ است. پیامبر«ص»بر بالین غلام تشریف برد. غلام پس از زیارت رسول خدا «ص» چشم از جهان فرو بست و به سرای جاوید شتافت. 🔹حضرت رسول«ص»جنازه را به کسی نداد و خود شخصا امور غسل و تجهیز و کفن و دفن غلام را به عهده گرفت و انجام داد. این رفتار پیامبر اکرم«ص»با غلام، باعث شد که عده ای از مهاجرین و انصار به حضرت اعتراض نمایند که چرا بیش از اندازه به غلام توجه jفرموده است. پیامبر اکرم«ص»در پاسخ آنان این آیه را تلاوت فرمود: «... هماناگرامی ترین شما نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست [۱] [۲] » 📚[۱] : سوره حجرات آیه۱۳ [۲] : آدابی از قرآن به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید @Dastanhaeamozande