eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.9هزار دنبال‌کننده
448 عکس
151 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍂🌺🍂🌺 📚دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند. معتصم، دانشمندان را جمع كرد حضرت جوادعلیه السلام را نیز فرا خواند گفت و پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟ قاضی القضات گفت : از مچ دست. معتصم گفت: دلیل آن چیست؟ گفت : چون منظور از دست در آیه تیمم: « فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَاَیْدِیْکُمْ » ؛ 🔻صورت و دستهایتان را مسح کنید ؛ تا مچ دست است. گروهى دیگر گفتند : لازم است از آرنج قطع شود، معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند : منظور از دست در آیه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَاَیْدِیَکُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ » صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید تا آرنج است. 🔻آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد عليه‌السلام) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟ فرمود: فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند. معتصم گفت: به چه دلیل؟ فرمود: زیرا رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‌پذیرد. 🔻صورت (پیشانى)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‌ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خداى متعال مى ‌فرماید: «وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا»‌ سجده گاه‌ها (هفت عضوى که سجده بر آنها انجام مى‌گیرد) از آن خداست، پس هیچ کس را همراه با خدا مخوانید (و عبادت نکنید)» و آنچه براى خداست، قطع نمى‌شود. 🔻معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند. 📚مجمع البیان، ج 10، ص 372  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌺بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌺 💠 ✍ام‌ّداوود، همسر حسن مثنی، علیه‌السلام و مادر رضاعی امام صادق (علیه‌السلام) است. کنیه او از نام فرزندش داوود بن حسن گرفته شده است. نام او حبیبه یا فاطمه بوده است. اعمال ام‌داوود و دعای استفتاح (دعای ام‌داوود) را او از امام صادق علیه‌السلام نقل کرده کرده است. 🔺پسر ام‌داوود در زمان خلافت منصور دوانیقی، اسیر و به عراق منتقل می‌شود و ام‌داوود مدت‌ها از او بی‌خبر می‌مانَد. او برای آزادی پسرش بسیار دعا و و رازو نیاز می‌کند، اما خبری از او به دست نمی‌آورد. به عابدان و صالحان، هم متوسل می‌شود، اما دعاهای آنها نیز مشکل را حل نمی‌کند؛به‌گونه‌ای که از دیدن فرزندش ناامید می‌شود. 🔺تا اینکه روزی برای عیادت امام صادق علیه‌السلام که بیمار بوده، به خانه او می‌رود. امام، سراغ داوود را می‌گیرد و ام‌داوود داستان را برایشان بازگو می‌کند. امام صادق علیه‌السلام، به او می‌گوید: چرا دعای ، را نمی‌خوانی؟ امام صادق علیه السلام، دعا را به او آموخت و فرمود: «این دعا، درهای آسمان را باز میکند و فورا به اجابت می رسد...».👌 🔺ام داوود دستور امام را عملی کرد و همان شب، خواب پیامبر صلی الله علیه وآله را دید که به او مژده اجابت داد. از قضا همان شب، حاکم ظالم، خواب امیرالمومنین علیه السلام را دید که فرمود: «اگر داوود را آزاد نکنی تو را به آتش خواهم انداخت». حاکم هم همان شب، داوود را از زندان آزاد کرد. 🔺به‌ گفته علمای شیعه چون شیخ طوسی، سید بن طاووس و علامه مجلسی، دعای ام‌داوود در رفع گرفتاری‌ها و برآورده‌شدن حاجات و برطرف شدن ظلم و ستم، مؤثر است.  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚داستان زیبای اعمال ام داوود ▫️حجت الاسلام محمدرضا خانی 📌ام‌داوود مادر رضاعی امام صادق علیه‌السلام است.  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🚨؟ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ... ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!! ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل... 🔺ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ... ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!!! 🔺ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میفرمایند : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ مگر آنکه روزی او بر عهده خداست... ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد و آنها صيد تور صيادان شدند!! 🚨آشوب های زندگی حكمت خداست. از خدا، دل آرام بخواهيم، نه دريای آرام! دلتان همیشه آرام....🙏🏻❤️❤️  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 💥 ✍مارگیری در زمستان به کوهستان رفت تا مار بگیرد. در میان برف، اژدهای بزرگ مرده‌ای دید. ابتدا خیلی ترسید، امّا وقتی دید اژدها مرده است، تصمیم گرفت آن را به شهر بغداد بیاورد. تا مردم تعجب کنند، و بگوید که اژدها را من با زحمت گرفته‌ام و خطر بزرگی را از سر راه مردم برداشته‌ام و پول از مردم بگیرد! 🔺او اژدها را کشان کشان تا بغداد آورد. همه فکر می‌کردند که اژدها مرده است. اما اژدها زنده بود ولی در سرما یخ زده بود و مانند اژدهای مرده بی‌حرکت بود. مارگیر به کنار رودخانه بغداد آمد تا اژدها را به نمایش بگذارد، مردم از هر طرف دور از جمع شدند. او منتظر بود تا جمعیت بیشتری بیایند و او بتواند پول بیشتری بگیرد. 🔺اژدها را زیر فرش و پلاس پنهان کرده بود و برای احتیاط آن را با طناب محکم بسته بود. هوا گرم شد و آفتابِ عراق، اژدها را گرم کرد یخهای تن اژدها باز شد، اژدها تکان خورد، مردم ترسیدند، و فرار کردند، اژدها طنابها را پاره کرد و از زیر پلاسها بیرون آمد. مارگیر از ترس برجا خشک شد و از کار خود پشیمان گشت. 🔺ناگهان اژدها مارگیر را یک لقمه کرد و خورد. آنگاه دور درخت پیچید تا استخوانهای مرد در شکم اژدها خُرد شود... دنیا هم مثل اژدها در ظاهر فسرده و بی‌جان است اما در باطن زنده و دارای روح است و اگر فرصتی پیدا کند، زنده می‌شود و ما را می‌خورد. 🚨نفس اژدرهاست کِی او مرده است از غم بی آلتی افسرده است.  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔻بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می‌نمود. شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه را که به همین رنگ است به تو می‌دهم! بهلول چون سکه‌های او را دید دانست که سکه‌های او از مس است و ارزشی ندارد؛ 🔺به آن مرد گفت : به یک شرط قبول می‌نمایم. اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی شیاد قبول کرد و مانند خر عرعر نمود. بهلول به او گفت: تو با این خریت فهمیدی سکه‌ای که در دست من است از طلاست. چگونه من نفهمم که سکه‌های تو از مس است؟  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 ✅ ما را کرددر قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است. یکی از آن صحنه ها که در سوره آمده این است که : اهل بهشت از مجرمان می پرسند : چه عاملی شما را به دوزخ روانه کرد؟ ⚫️ آنها می گویند : ۴ عامل : 🔸۱-« لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ » پای بند به نماز نبودیم. 🔸۲-« لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ » به گرسنگان اعتنا نمی کردیم. 🔸۳-« کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ » ما در جامعۀ فاسد هضم شدیم. (جملۀ غلطِ خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!) 🔸۴-« کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین » قیامت را هم نمی پذیرفتیم. 📚 قصص الصلاة/ص۱۸۹  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🚨شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود. او را خواب دیدم، از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟ گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم، و رنج های عظیم کشیدم. از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر، زبان من از کار باز ماند. با خود می گفتم : واویلاه، 🔺این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر، من مسلمان بودم، و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد، میان من و ایشان حایل شد، و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم، از آن شخص پرسیدم : 🔺تو کیستی –خدا تو را رحمت کند– که من را از این غصه خلاصی دادی ؟ گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستادی آفریده شده ام، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم. 📚 آثار و برکات صلوات ص131 🌺۵صلوات هدیه به امام زمانمون🌺 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌺بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌺 🚨 :هرلحظه و هر زمان در حال از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند. ❶⇦ناظر اول〖خــدا〗 است. 🍀 ألَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؛ ‏آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟ 📖سوره مبارکه علق آیه ۱۴ ⇦ناظر دوم〖ملائک مقرب خدا〗 هستند؛ 🍀 الله تعالی میفرماید : ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید؛ از شما حرکتی سر نمیزند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند. 📖سوره مبارکه قاف آیه ۱۸ ❸⇦سومین ناظر 〖زمین〗 است. 🍀 خداوند در قران کریم میفرماید : یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛ در آنروز زمین هرچیزی که دیده را بیان میکند. 📖سوره مبارکه زلزال آیه ۴ ❹⇦ چهارمین ناظر 〖اعضاء و جوارح خود ما〗 می‌باشند. 🍀 الله سبحان میفرماید : تکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ در آنروز دست‌ها و پاها شهادت می‌دهند که چه کاری کرده‌اند. 📖سوره مبارکه یس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🚨مردی از حکیمی سؤال کرد: اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟ حکیم گفت: روزی در کاروانی مال‌التجاره می‌بردم که در نیم‌روزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت : صدای سُم اسب‌ها را می‌شنوم، بی‌تردید راهزنان هستند. 🔹هرکس هر مال‌التجاره‌ای از طلا و نقره داشت آن را در گوشه‌ای چال کرد. من نیز دنبال مکانی برای چال‌کردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم. پیرمرد گفت : قدری جلوتر برو، زباله‌های کاروانسرا را آنجا ریخته‌اند. زباله‌ها را کنار بزن و مال‌التجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن. 🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگ‌تر از اهل کاروان بودند. وجب‌به‌وجب اطراف کاروانسرا را گشتند. پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند. و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمی‌داد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند. 🔹آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گران‌قدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم. و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمی‌شوند. از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازه‌ای باز کردم و مس‌گری که حرفه پدرانم بود راه انداختم. 🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مس‌گران دیدم که دنبال کار کارگری می‌گشت و کسی به او اعتمادی نمی‌کرد تا مغازه‌اش به او بسپارد. وقتی علت را جویا شدم، گفتند: از اشرار بوده و به‌تازگی از زندان حکومت خلاص شده است. وقتی جوان مأیوس بازار را ترک می‌کرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند. 🔹پس گفتم: شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است. او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود. یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت. 🚨 و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 📌مناظره امام علی علیه‌السلام و جاثلیق مسیحی به روایت سلمان فارسیروزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی آمدند، در حالی که طلا و جواهر و اشیاء گرانبها به همراه داشتند. راهب‌‌‌‌ رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( ابوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سؤال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ 🔺ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است. راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است. راهب سؤال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست. 🔺ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من به همراه جمعی از مسیحیان از روم آمده ام و جواهر و اشیاء گرانبها به همراه آورده ایم و هدف ما این است که ؛ از خلیفه ی مسلمین چند سؤال بپرسیم ، پس اگر توانست به سؤالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او می بخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند. و اگر نتوانست سؤالات ما را پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز می گردیم. 🔺ابوبکر گفت سؤالاتت را بپرس، راهب گفت باید به من امان نامه بدهی تا آزادانه سؤالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سؤالاتت را بپرس. راهب سه سؤالش را مطرح کرد:ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیز است که از آن خدا نیست؟ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیز است که در نزد خدا نیست؟ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمی داند؟ 🔺پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت؛ باید از عمر کمک بخواهم ، پس به دنبال عمر فرستاد و راهب سؤالاتش را مطرح کرد، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس به دنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سؤالات جا خورد و جمعیت گفتند ؛8 چه سؤالیست که میپرسی؟ خدا همه چیز دارد و همه چیز را می داند. راهب ناامید گشته قصد بازگشت به روم کرد، 🔺ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم. سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود به سرعت خود را به امام علی (ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی علیه‌السلام بهمراه پسرانش امام حسن(ع) و امام حسین (ع) میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعتِ حاضر مواجه شدند. 🔺ابوبکر خطاب به راهب گفت، آنکه در جستجویش هستی آمد ، پس هر سؤالی داری از علی(ع) بپرس! راهب رو به امام علی(ع) کرده و پرسید: نامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند : نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است. پس راهب گفت، نسبتت با نبی(ص) چیست؟ 🔺امام علی (ع) فرمودند : او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم. پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی. پس به سؤالاتم پاسخ بده و دوباره سؤالاتش را مطرح کرد. امام علی (ع) پاسخ دادند : فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملکآنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است. آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است. آنچه خدا نمی داند ، شریک و همتا برای خود است. 🔺پس راهب با شنیدن این پاسخ ها، امام علی علیه السلام را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة. به درستی که نامت در تورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی(ع) تقدیم کرد و امام در همان جا اموال را بین مسلمین قسمت کرد. 🚨عزيزان !! تا حد امکان نشر دهید؛چون : 📌پیامبر(ص) فرمود : هرکس فضائل اميرالمؤمنين علی ابن ابیطالب (ع) را نشر دهد، مادامی که از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند. 📚منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande