eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 شبه به نیمه رسیده بود و خواب به چشمانم نمی‌آمد و درگیر فکر و خیال شده بودم. با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. با آن که کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم.» با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. شمع نیم سوخته‌ای که به روی طاقچه راهرو بود را در جیب گذاشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری را در سرتاسر مسیر احساس می‌کردم. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و درگی نمودم. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم و پا به داخل گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پایم، مرا کمی به وحشت انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش درون سرداب می‌پیچید و فضای ترسناکی ایجاد می‌کرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید؛ برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا چند برابر کرد و ضربان قلبم را بالا برد. دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم. احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشسته بود و نمی‌دانستم چکار کنم. پای مرد خنجر به دست که به کف سرداب رسید،‌ نعره زنان به سوی من حمله کرد و در همان لحظه شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد نیز در تاریکی سرداب به دنبال من دوید و گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند. در آن لحظه به امام زمان (عج) توسل نمودم و بلند فریاد زدم: «یا امام زمان». صدایم درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد که در همان لحظه مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بی‌هوش بر زمین افتاد و من نیز که تمام توانم را از دست داده بودم دچار ضعف شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به روی زمین افتادم. کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا می‌زند. چشمانم را که باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم به زانو مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم. مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بود. در حالی که سر به زانوی آن مرد داشتم به من گفت: «خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید می‌کند ‌تنها به اینجا بیایی، بهتر است بیشتر احتیاط کنی. اگر تعدادی از شیعیان حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند باعث می‌شود که همه شیعیان با آرامش و امنیت بیشتری بتوانند به زیارت بیایند.» سپس در مورد کتاب «ریاض العلماء» میرزا عبدالله افندی گفت: «ای کاش این کتاب ارزشمند پیدا شود و در اختیار اهل علم و دیگر مردم قرار گیرد.» حرف‌هایش که به اینجا رسید، یک لحظه در فکر فرو رفتم که چگونه ممکن است فردی به یک‌باره در این سرداب تاریک ظاهر شود و نام مرا بداند و حتی چطور ممکن است که فردی بادیه نشین، میرزا عبدالله افندی و کتابش را بشناسد؟ و چطور توانست با یک نهیب، آن مرد قوی هیکل را آنگونه نقش بر زمین کند؟. هنوز در این افکار غوطه‌ور بودم که ناگهان متوجه شدم از آن مرد مهربان خبری نیست. به خود آمدم و فریاد زدم: «ای وای، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زده‌ام اما او را نشناخته‌ام. غم عالم بر دلم نشست، با دیده‌ای اشکبار، از سرداب به قصد زیارت حرم عسکریین خارج ‌شدم تا بلکه یار را در آن‌جا بجویم در حالی که هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بی‌هوش در کف سرداب افتاده بود. 📚منبع: کتاب تشرفات مرعشیه، تألیف حسین صبوری ~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 روزی مردی از خوارج با چاقویی آغشته به زهر در دست، به یارانش گفت: «قسم به خدا، نزد این کسی که می پندارد فرزند رسول خداست و وارد در دستگاه طاغوت زمان شده، می روم و از دلایل اینکارش می پرسم؛ اگر جواب قانع کننده ای ندهد، مردم را از وجودش راحت می کنم.» وقتی نزد امام رضا علیه السلام رفت، حضرت فرمود: «به شرط اینکه بعد از پذیرفتن جواب، چاقویی را که در جیب گذارده ای شکسته و به کنار بیاندازی، و پاسخ سؤالت را می دهم.» او از این بیان امام رضا علیه السلام شگفت زده شد و چاقو را در آورد و شکست و پرسید: «با اینکه دستگاه طاغوت زمان نزد شما کافرند، چرا وارد دستگاه حکومتی ایشان شدی؟ تو پسر رسول خدا هستی.» امام رضا علیه السلام فرمود: «نزد تو اینها کافرترند یا عزیز مصر و مردمش؟ به هر حال اینها به گمان خودشان یکتا پرست می باشند و لیکن آنها نه خداوند یکتا را پرستیده و نه او را می شناختند. یوسف که خود پیغمبر و فرزند نبی بود، به عزیز مصر که کافر بود فرمود: " از آنجا که من دانا به امور و امانتدار هستم، مرا سرپرست گنج ها و معادن بگردان. " یوسف همنشین فراعنه بود و حال آنکه من فرزندی از فرزندان رسول خدا هستم؛ مأمون با اجبار و زور مرا به اینجا کشاند. به نظر شما چکار می کردم؟» آن مرد گفت: «من گواهی می دهم که تو فرزند رسول خدا و راستگو و درست کرداری.»  📚مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 404 📚بدرقه ی یار، ص49 ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۰۹۴
Farahmand.Ziarat.Aminallah.mp3
1.93M
زیارت امین‌الله التماس دعا
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از ۱۲ امام فقط امام رضا (ع) این حرفو زده دفتر جرم مرا روز جزا باز مکن!
💠مأمون گفته بود امام را پشت سر هارون خاک کنند. کلنگ زمین را نشکافت . اباصلت می‌گفت:”امام روزی خاک چهارگوشه را بویید ، گفت :این گوشه مدفن من است، اگر همه ی کلنگ های خراسان را بیاورند، سه طرف دیگر شکافته نخواهد شد.” مجبور شدند امام را جلوی هارون دفن کنند. قبر امام قبله ی هارون شده بود.                                                               📚 برگرفته از کتاب «آفتابِ هشتمین» از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب ~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
💠 هجرت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و لیلةالمبیت - شب اوّل ماه ربیع الاوّل ▪️شب اوّل ربیع الاوّل، شبی است که پیامبر بزرگوار اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از سیزده سال تلاش و تکاپو در جهت ابلاغ رسالت در مکّه، به سمت مدینه هجرت کردند‌. ▪️و نیز شبی است که‌ امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بنا به توصیۀ رسول الله در جای آن حضرت خُفتند؛ تا آن توطئه‌ای که برای از بین بردن پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تدارک دیده شده بود، که قرار بود چهل مرد جنگی از چهل قبیلۀ مختلف نیمه شب به خانۀ حضرت یورش برند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در بستر به شهادت برسانند، واقع نشود. ▪️امیرالمؤمنین علیه السّلام بعد از اطمینان یافتن از اینکه اگر به جای پیامبر بخوابند، پیامبر از دست کفّار و مشرکین جان سالم به در می‌برند، با طیب خاطر و نهایت سرور و شادی در جای پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آرمیدند و نیمه‌های شب وقتی که آن چهل تن با شمشیرهای آخته یورش آوردند و بر سر بستر حاضر شدند تا پیامبر را به شهادت برسانند، امیرالمؤمنین علیه السّلام سر از بالین برداشتند و فرمودند: با من چه کار دارید؟ گفتند: رسول الله کجاست؟ حضرت فرمودند: مگر پیامبر را دست من سپرده بودید که سراغ آن حضرت را از من می‌گیرید؟ اوّل حتّی قصد به شهادت رساندن امیرالمؤمنین علیه السّلام را کردند؛ امّا بعد منصرف شدند. گفتند: سریعتر برویم پیامبر را پیدا کنیم. ▪️قرآن از این ایثار فوق‌العادۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام برای حفظ جان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به عظمت تجلیل کرده و در آیۀ دویست و هفتم سوره بقره می‌فرماید: « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ » از مردم کسی هست (یعنی امیرالمؤمنین علی علیه السّلام) که جان خود را در راه بدست آوردن رضایت الهی ایثار می‌کند و به خدای متعال می‌فروشد و خدا نسبت به بندگان رئوف و مهربان است. ▪️پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همان شب از مکّه خارج شدند و به سمت مدینه حرکت کردند. ▪️حضرت در بین راه در غاری توقّف داشتند؛ که آنجا هم با یک معجزۀ الهی، عنکبوتی بر در غار تاری تنید و کبوتری هم در آستانۀ ورود به غار تخمی گذاشت. وقتی مشرکین جای پای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و همراه او را تعقیب کردند و به در غار رسیدند، با این صحنه که مواجه شدند یقین کردند که ماه‌ها و چه بسا سال‌ها کسی وارد این غار نشده است. ▪️کسی که همراه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود از ترس به شدّت می‌لرزید. قرآن کریم به صراحت می‌فرماید: پیامبر اکرم به آن کسی که از اصحاب و همراه ایشان بود فرمودند: نترس! غمگین نباش! خدا با ماست؛ چرا خودت را گم کرده‌ا‌ی؟ ▪️حال مقایسه کنید، امیر المؤمنین علی علیه السّلام را که با آن شهامت در بستر شهادت آرمیده‌ا‌ند و جانشان را سِپر جان رسول الله کرده‌اند، با این کسی که همراه پیامبر راه افتاده است و در داخل غار طوری خودش را گم کرده و باخته است که پیامبر ناگزیر برای اینکه او جزع و فزع نکند و از این طریق محلّ اختفای رسول الله لو نرود، او را به سکوت، آرامش، نترسیدن، غم نخوردن و امثال اینها توصیه می‌کنند. هجرت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب اوّل ماه ربیع الاوّل سال اوّل هجری از مکه آغاز شد