داستان های عبرت آموز
تانیایۍگرهازکاربشروانشود!
دردماجزبهظهورتومداوانشود!
#عشق_جانم
#امام_زمانم
منتظر بودم بیایی تا ببینی سالهاست
بی تو من آن کهنه فانوسم که روشن نیستم
#عشق_جانم
#امام_زمانم
عالیجناب؛
ساده بگویم مجال نوشتن نیست،
خسته و ناندار و کدر و بیجانیم.
رحمی.. رحمتی.. ادرکنی...
#امام_زمانم
3.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز جمعه روز زیارتی
🌸 حضرت ولیعصر(عج)
#امام_زمانم
3.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز جمعه روز زیارتی
🌸 حضرت ولیعصر(عج)
#امام_زمانم
3.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز جمعه روز زیارتی
🌸 حضرت ولیعصر(عج)
#امام_زمانم
وارد میوهفروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب رو پرسیدم.
فروشنده گفت:
موز ۱۶ تومن و سیب ۱۰ تومن.
گفتم:
از هر کدوم دو کیلو به من بده.
پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید:
محمدآقا سیب چند؟
میوهفروش پاسخ داد:
مادر کیلویی سه تومن!
نگاه تعجبزدهام رو به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش منو به آرامش دعوت کرد. صبر کردم.
پیرزن گفت:
محمدآقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همهشون سیب رو دهدوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
محمدآقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و اونو راهی کرد.
سپس رو به من کرد و گفت:
این پیرزن بهتازگی پسر و عروسش رو تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه یتیم! من چند بار خواستم بهش کمک کنم و میوه مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد.
به همین خاطر هیچوقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره.
راستش رو بخوای من به هرکسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود.
دلم میخواست روی میوهفروش رو ببوسم. میوهها رو خریدم. سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان خجل بودم.
با خودم میگفتم:
ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم رو با #امام_زمانم معامله میکردم.
#تلنگر