eitaa logo
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام ) می‌گوید: حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می‌رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می‌شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می‌رسید. انگار با جیک‌جیک خود، چیزی می‌گفت. امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند: « سلیمان! این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده‌است. زودباش به آن ها کمک کن!» با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله‌های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم... با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می‌گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!» 📚مشرق @Dastanqm
هجده دانه رطب 💕 ابن علوان می‌گوید: در خواب دیدم که کسی می‌گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به بصره آمده اند! » پرسیدم: «کجا هستند؟ » گفت: «در خانه ی فلانی». رفتم و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دیدم که نشسته اند و اصحابشان همراه آن حضرت اند. در مقابل پیامبر طبقی از رطب بود. ایشان مرا که دید مشتی رطب برداشت و به من مرحمت کرد. آن‌ها را شمردم؛ هجده دانه بود. از خواب برخاستم... 💞 شنیدم که امام رضا علیه السلام به بصره آمده‌اند، پرسیدم: «کجا هستند؟ » گفتند: «در خانه ی فلانی». رفتم و ایشان را در همان‌جایی دیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دیده بودم. یارانش با او بودند و نزد آن حضرت طبقی رطب بود. امام رضا علیه السلام مرا که دیدند، مشتی رطب برداشتند و به من دادند، شمردم؛ هجده دانه بود. گفتم: «کاش بیشتر بدهید! » فرمودند: «اگر جدّم بیشتر داده بود، من هم می‌دادم». [۱] ---------- [۱]: . مسند الامام الرّضا علیه السلام، ج ۱، ص ۵۴ اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم @Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*از عامربن عبدالله بیوردی نقل است که: در حرم شریف امام رضا علیه السلام مردی ترک‌زبان را دیدم که بالای سر امام به زبان ترکی گریه می‌کرد و این‌طور دعا می‌کرد:پروردگارا اگر فرزندم زنده است فاصله میان من و او را بردار و اگر از دنیا رفته است مرا از محل دفنش اگاه ساز، چون زبان ترکی می‌دانستم پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفت: سالهاست فرزندم را گم کرده‌ام چون شینده‌ام دعا دراین مکان مستجاب است آمده‌ام دعا کنم خداوند مشکلم را حل کند وقتی با هم خارج شدیم جوانی به ما برخورد. همین‌که مرد چشمش به او افتاد شروع به گریه کرد. هر دو یکدیگر را شناختند آن جوان پسرش بود که سالها انتظار دیدنش را داشت و در حرم دعا می‌کرد که خدا او را به وی برساند . مرد ترک‌زبان گفت: من در این مرقد شریف چیزی دیدم که یقینم را محکم کرد. (عیون اخبار الرضا، ج 1، ص320.) 📚مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل‌البیت علیهم‌السلام @Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیر مؤمنان علی (ع) : «هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید». (بحارالانوارج۷۲، ص۳۳.)
✔️✔️ مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بود و از این‌که توفیق پیدا نمیکرد امام را ببیند، رنج می‌برد. مدّت‌ها ریاضت کشید.شب‌ها بیدار می‌ماند و دعا و راز و نیاز می‌کرد.معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان را خواهد یافت.این مرد عابد مدّت‌ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادت‌ها و شب‌زنده‌داری‌ها و… صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود).تا این‌که روزی، به او الهام شد: «الان حضرت بقیة الله، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل‌ساز نشسته است. اگر می‌خواهی او را ببینی، به آنجا برو!»او حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن‌جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند. اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند: ✔️به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن!در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت: ❓ آیا ممکن است برای رضای خدا ، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم.پیرمرد قفل‌ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی‌عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می‌خرم.زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی‌انصافی است. اگر می‌خواهی بفروشی، من هفت ریال می‌خرم، و باز تکرار می‌کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان‌تر خریداری می‌کنم. پیر زن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچ‌کس این قفل را سه ریال از من نخرید. تو اکنون می‌خواهی هفت ریال از من بخری..؟! به‌هرحال پیرمرد قفل‌ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت،امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند:مشاهده کردی؟! این‌گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم.از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می‌شناسد.از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچ‌کس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی‌که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد،هر هفته به سراغش می‌آیم و با هم گفت‌وگو می‌کنیم. امیر مؤمنان علی (ع) : «هر کس با مردم به‌انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید». (بحارالانوارج۷۲، ص۳۳.) و چه عزتی بالاتر از ملاقات با قطب عالم امکان حضرت امام زمان عج!!؟؟ منابع: کیمیای محبت رمز مشرّف شدن به محضر امام زمان(عج)، ص۱۴ عنایات حضرت مهدی(ع) به علما و طلاب، ص۲۰۴-۲۰۲ سرمایه سخن، ج۱ ملاقات با امام عصر، ص۲۶۸ حضرت باران ( مهدی صاحب زمان) @Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، جوانی از «انصار» در مسیر خود با زنی روبرو شد، چهره آن زن، نظر آن جوان را به خود جلب کرد، و چشم خود را به او دوخت، هنگامی که زن رد شد، جوان همچنان با چشمان خود او را بدرقه می‌کرد درحالی‌که راه خود را ادامه می‌داد، تا این که وارد کوچه تنگی شد و همچنان به پشت سر خود نگاه می‌کرد، ناگهان صورتش به دیوار خورد و تیزی استخوان یا قطعه چوبی که در دیوار بود، صورتش را شکافت! وقتی جوان به خود آمد، دید خون از صورتش جاری است و به لباس و سینه‌اش ریخته! (سخت ناراحت شد) با خود گفت: به خدا سوگند من خدمت پیامبر می‌روم و این ماجرا را بازگو می‌کنم، هنگامی‌که چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او افتاد فرمود چه شده‌است؟ و جوان ماجرا را نقل کرد، در این هنگام آیه زیر نازل شد: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ...[1] به مؤمنان بگو چشم های خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند...[2] [1] . نور/ 30. [2] . تفسیر نمونه، ج 14، ص 466. 📚راسخون @Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم صلوات الله علیه: «هر جمعه ارواح مومنین مقابل خانه هایشان می‌آیند و هر یک با آواز حزین و گریه‌٬ فریاد می‌زند‌٬ ای اهل و اولاد من‌! ای پدر و مادر من !‌ای خویشان من به ما مهربانی کنید و با آنچه ما برای شما گذاشتیم که اکنون حساب و کتاب و عذابش برای ماست و نفعش برای شما برای ما نیز درهمی یا قرص نانی یا جامه و لباسی هدیه و خیرات کنید تا خداوند از لباس‌های بهشتی به شما بپوشاند. آن گاه رسول خدا (ص) گریه کرد تا حدی که دیگر قدرت بر سخن گفتن نداشت. سپس فرمود: این برادران مرده شما می‌گویند: وای بر ما اگر از آن‌چه که در دست ما بود در راه خدا انفاق می‌کردیم الآن به شما محتاج نبودیم. آن‌گاه با حسرت و پشیمانی برمی‌گردند. در خاتمه فرمودند : زود برای مردگانتان صدقه بفرستید.» محدث قمی، مفاتیح الجنان، بخش زیارت قبور مؤمنین @besharat_ir @Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«إِنِّی أُحِبُّ أَنْ یَتَأَذَّى الرَّجُلُ بِحَرِّ الشَّمْسِ فِی طَلَبِ الْمَعِیشَة» 🔶 ابى عمرو شیبانى گفت: حضرت صادق علیه السلام را دیدم که در دست بیلى و بر تن روپوشى خشن داشت و در باغ خود کار می‌کرد. عرق از پشت مبارکش می ریخت. عرض کردم: فدایت شوم اجازه دهید کمک کنم. ♦️ فرمود: من دوست دارم که مرد در راه جستجوى معیشت از حرارت آفتاب رنج ببرد. (کافی چاپ إسلامیه ج ‏5 ص 76 باب ما یجب من الاقتداء ...). 📚سایت فرهنگی تبلیغی حرم رضوی @Dastanqm
«أَعْطِهِمْ أُجُورَهُمْ قَبْلَ أَنْ یَجِفَّ عَرَقُهُم‏» 🔵 شعیب گفت: چند نفر کارگر براى حضرت صادق علیه السّلام گرفتم که در باغش کار کنند. قرار شد تا عصر کار کنند بعد از تمام شدن وقت که از کار دست کشیدند. امام علیه السّلام به معتب فرمود: اجرت اینها را قبل از اینکه عرقشان خشک شود بده. ‏(کافی چاپ إسلامیه ج ‏5 ص 289 باب کراهة استعمال الأجیر ...). 📚سایت فرهنگی تبلیغی حرم رضوی @Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️☑️ یک‌بار حضرت علی علیه السلام مقداری جو از یک یهودی به وام گرفت، یهودی در گرو وام چیزی طلبید، علی علیه السلام چادری پشمین متعلق به فاطمه سلام الله علیها را نزد یهودی به گرو نهاد. یهودی آن را در اطاقی گذاشت و چون شب شد زن او برای کاری به آن اطاق وارد شد و مشاهده کرد نوری در آنجا می‌درخشد که همه اطاق، از آن روشن است. نزد شوهر خود بازگشت و خبر داد که در آن اطاق نوری بزرگ و درخشان دیده است، یهودی از گفتار زنش شگفت‌زده شد و فراموش کرده‌بود که در آن اطاق چادر فاطمه سلام الله علیها است. باشتاب برخاست و به آن اطاق آمد و مشاهده کرد نور چادر حضرت زهرا (س) است که از هر سو پرتو افکن است، چنان‌که گویی ماه درخشانی از نزدیک می‌تابد! تعجب کرد و بیش از پیش در محل چادر خیره شد و دریافت که آن نور از چادر فاطمه (س) است. از خانه بیرون آمد و نزد وابستگانش شتافت و زنش نیز وابستگان خود را خبر کرد و حدود هشتاد تن از یهودیان گردآمدند و این موضوع را مشاهده کردند و . منتهی الآمال، ص 160. 📚رهروان ولایت @Dastanqm
پدرم تعریف می‌کرد در زمان کشف حجاب به حدی فشار به مردم آورده بودند که زن های سادات تا حدود 6 ماه از خانه بیرون نیامدند و برای این که ارتباط بگیرند با اقوام و همسایه‌ها، داخل خانه‌ها درب کوچکی درست کرده بودند که به خانه‌های مجاور راه داشت و از این طریق رفت‌وآمد می‌کردند. (بوشهر) پایگاه تحلیلی خبری صراط @Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://www.aparat.com/v/Dhstv سخنان شیخ حسین انصاریان درباره و داستان حضرت موسی و دختران شعیب @Dastanqm
مادربزرگم تعریف می‌کردند که در زمان کشف حجاب که نیروهای امنیتی به زنان محجبه حمله می‌کردند ایشان یک حقه‌ای به کار می‌بردند که حجاب‌شان حفظ شود. به بهانه شستن ظروف و لباس، لباس‌ها را روی سرشان می‌گذاشتند و یک تشتی هم روی آن می‌گذاشتند و وانمودمی‌کردند برای شستن لباس بیرون می‌روند. درصورتی‌که این لباس‌ها کاملاً موهایشان را می‌پوشانده است و با همین ترفند به خانه بستگان می‌رفتند. (سمنان) پایگاه تحلیلی خبری صراط @Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〽️〽️ در آغاز، تمام سطح زمین را آب‌های حاصل از باران‌های سیلابیِ نخستین فراگرفته‌بود. این آب‌ها، به‌تدریج در گودال‌های زمین جای گرفتند و خشکی‌ها از زیر آب سربرآوردند و روزبه‌روز گسترده‌تر شدند. از طرف دیگر، زمین در آغاز به صورت پستی‌ها و بلندی‌ها یا شیب‌های تند و غیرقابل سکونت بود. بعدها باران‌های سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات زمین را شستند و دره‌ها گستردند. اندک‌اندک زمین‌هایِ مسطح و قابل‌استفاده برای زندگی انسان و کشت و زرع به‌وجودآمد. مجموع این گسترده شدن، نام گذاری می‌شود. 📚پایگاه اطلاع رسانی حوزه @Dastanqm