🌴 شوق زیارت
✍ گزارش تنها خبرنگاری که همراه سپاه محمد رسولالله (ص) به فرماندهی #حاج_احمد_متوسلیان به لبنان بود:
➖ ... در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ ، ساعت هشت و نیم شب به وقت تهران وارد دمشق شدیم. پلکان به در هواپیما متصل شد. در این لحظات، مقامهای بلند پایۀ سوری از جمله - رفعت اسد؛ برادر رئیس جمهور و معاون فرمانده کل ارتش سوریه - برای خوشامدگویی وارد هواپیما شدند. ابتدا سفیر ایران در دمشق صحبت کرد و خوش آمد گفت و پس از آن، برادر #احمد - فرمانده قوای محمّد رسول الله (ص) - سخنرانی ایراد کردند. وقتی از هواپیما پیاده و سوار اتوبوس شدیم٬ چیزی که از همان اول حیرت ما را برانگیخت٬ تقاضایی بود که رانندۀ اتوبوس از ما داشت. او از ما عکس امام خمینی را میخواست. نیروهای ایرانی به وسیله ی اتوبوس و کامیون هایی که صف به صف پشت سر هم ایستاده بودند، از فرودگاه انتقال داده شدند.
در بین نیروهای رزمنده ایرانی. چند داوطلب از دو کشور لیبی و الجزایر نیز حضور داشتند.
🔹از فرودگاه، عازم محله ی شیعه نشینی در حاشیۀ دمشق به نام #زینبیه شدیم. در مدخل حرم مطهر حضرت زینب (س) از خودروها پیاده شدیم. از این لحظه بود که نیروهای ایرانی٬ دوان دوان و شتابان خود را به سمت ضریح پرداخت کردند و گریه و ناله و ضجه ها بود که فضا را تکان میداد.
🔸پس از زیارت حرم مطهر حضرت زینب (س) و اقامه ی نماز جماعت، قصد رفتن کردیم که در بین راه مورد استقبال شدید مردم قرار گرفتیم. زنان در یک سو و مردان در سوی دیگر، کودکان و نوجوانان هم در میانشان، شعار های بسیار تند و کوبنده و انقلابی میداند و چنان ابراز احساسات می کردند که همه را به گریه انداخته بودند. برای ما سوال بود که چگونه در نقطه دور از میهن اسلامی مان این چنین توسط مسلمانان سوریه مورد استقبال واقع میشدیم.
▪️به خاطر اشک شوق و سرعت ماشین و هیجان جمعیت، نتوانستیم آن طور که باید ذره ای از شادی مردم را با دوربینهای خود ثبت و ضبط کنیم. هر چند شب بود و دیروقت، ولی از هر جا که رد می شدیم، مورد استقبال شدید مردم سوریه قرار میگرفتیم. در مسیر عزیمت به پادگانی که در کنار شهر برای نیروهای ایرانی آماده کرده بودند، هنگامی که از روبروی «شهرک دانشگاهی دمشق» رد می شدیم، چراغهای تمامی آپارتمانهای شهرک روشن بود و از پنجره های آن، ساکنانش که تمامی دانشجو و استاد بودند، سر بیرون آورده، برای نیروهای ایرانی با دست زدن و سوت کشیدن، ابراز احساسات می کردند.
🔺سرانجام در کنار شهر، به پادگان رسیدیم و در آن مستقر شدیم.
📚 منبع : کتاب #همپای_صاعقه
🆔 @Defa_Moqaddas
⚪️ وسایل تیپ را جمع کنید؛ باید برویم لبنان...
▫️ عباس برقی از همرزمان صمیمی و باوفای #حاج_احمد_متوسلیان می گوید:
...برادرهای ما گرم کار شناسایی بودند که پیامی از #حاج_احمد به دستمان رسید. #حاجی در این پیام، خیلی کوتاه و صریح نوشته بود؛ تصمیم گرفته شده که ما برای #جنگ_با_اسرائیل ٬ عازم #لبنان بشویم. سریع وسایل و تجهیزات تیپ را جمع کنید و بیایید تهران، پادگان امام حسین علیه السلام.
بلافاصله ظرف دو - سه روز، کلیۀ تجهیزات و وسایل تیپ را جمع کردیم و عازم پادگان امام حسین (ع) شدیم.
هنگامی که به تهران رسیدیم، در پادگان امام حسین (ع) باخبر شدیم که #حاج_احمد به اتفاق #حاج_همت و یک تعداد دیگر از برادران تیپ، برای اقدامات اولیه به #لبنان رفته اند و به زودی برای اعزام ما به آنجا، به ایران باز خواهند گشت.»
سعید قاسمی؛ مسئول واحد اطلاعات #تیپ_27 نیز در این باره می گوید:
«...طبق دستور #حاج_احمد داشتیم توی جبهۀ شلمچه در اطراف کانال پرورش ماهی، کار شناسایی را انجام می دادیم که سردار عزیزمان #حاج_حسین_همدانی آمد و دستور شفاهی #احمد_متوسلیان را به ما ابلاغ کرد.
دستور این بود: ظرف مدت ۲۴ ساعت، کلیۀ وسایل و تجهیزات خودتان را جمع آوری کنید. می خواهیم برویم #لبنان .
با تعجب به «حاج حسین همدانی» گفتیم: حاجی، چی داری میگی؟ نکنه داری با ما شوخی می کنی!؟
ایشان خیلی جدی گفتند: #احمد تأکید کرده ظرف ۲۴ ساعت، کلیۀ تجهیزات تیپ را همراه بچه ها جمع کنید و به سرعت به تهران انتقال دهید.
واقعاً ما توی پوست خودمان نمی گنجیدیم؛ جنگ ما یک پله خودش را بالاتر کشیده و #جهاد ما وارد فاز جهانی شده بود. خلاصه به سرعت نیروها و امکانات تیپ را جمع آوری کردیم و خودمان را به تهران رساندیم و رفتیم پادگان امام حسین (ع)؛ مقصدی که #حاج_احمد برای ما در نظر گرفته بود.»
📙 #همپای_صاعقه ، صفحات ۷۷۴ و ۷۷۵
👈 ادامه دارد...
🆔 @Defa_Moqaddas
🌴 #پیش_به_سوی_سوریه
🔹 نیروهای اعزامی، صبح روز جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۶۱ به فرمان #حاج_احمد_متوسلیان در پادگان امام حسین (ع) گرد آمدند. سعید قاسمی؛ مسئول وقت واحد اطلاعات عملیات #تیپ_27 می گوید:
«... هیچوقت فراموش نمی کنم. قریب به هزار نفر بودیم. حدود هشتصد نفر از نیروهای کادر #سپاه و مابقی بچه های تکاور تیپ ۵۸ ذوالفقار ارتش بودند که در محوطۀ زمین صبحگاه پادگان امام حسین علیه السلام صف کشیده بودند.
در مقابل ما و روی جایگاه علاوه بر #حاج_احمد و #حاج_همت ، تیمسار ظهیرژاد و تعدادی از فرماندهان محترم ارتش هم حضور داشتند؛ اصحابی که دیگر گمان نکنم احدی بتواند مثل و مانند آنها را در یک جا گردآوری کند. #حاج_احمد در جمع این رزمندگان، سخنرانی هیجان انگیزی ایراد کرد. پشت میکروفن، با چهره ای برافروخته و لحنی حماسی گفت:
«برادران، این راه، راهی بی بازگشت است! کسی که با ما می آید، تا آخر خط همراه ما باشد. اگر در آنجا عملیاتی انجام بدهیم، ممکن است حتی جنازۀ هیچ یک از #شهدای_ما به ایران برنگردد. تنها دالان هوایی تهران به دمشق، از فراز ترکیه می گذرد و این کشور، به علت عضویت در پیمان نظامی ناتو و روابط گرمی که با #اسرائیلی_ها دارد، به محض اطلاع از حضور قوای نظامی جمهوری اسلامی در دمشق، قطعاً این تنها دالان هوایی را هم، به روی هواپیماهای ترابری ما خواهد بست. شاید ما اولین و آخرین مجموعه رزمندگانی باشیم که به #سوریه خواهیم رفت؛ بنابراین، برادرانی که با ما بیایند که تا آخر، پای کار خواهند بود.»
🔸 #حاج_احمد با حرف هایش آب پاکی را روی دست همه ریخت. جواب سخنان او را بچه ها با وصیت نامه هایی که از جیب بلوز فرمشان بیرون کشیدند و به سویش گرفتند، دادند. همه اشک شوق می ریختند. پادگان از فریادهای #یا_حسین بچه های #سپاهی و #ارتشی به با لرزه درآمده بود. حتی به چشم های #احمد ، #همت و تیمسار ظهیرنژاد هم اشک نشسته بود.
بعد از وداع با نیروها، قرار شد که فردای آن روز، #حاج_احمد خود به همراه اولین هواپیمای حامل تعدادی از نیروهای اعزامی، راهی #سوریه شود.
👈 ادامه دارد...
📚 #همپای_صاعقه ، صفحات ۷۷۵ و ۷۷۶ با اندکی تصرف
🆔 @Defa_Moqaddas
🌴 شوق زیارت
✍️ گزارش تنها خبرنگاری که همراه سپاه محمد رسولالله (ص) به فرماندهی #حاج_احمد_متوسلیان به لبنان بود:
➖ ... در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ ، ساعت هشت و نیم شب به وقت تهران وارد دمشق شدیم. پلکان به در هواپیما متصل شد. در این لحظات، مقامهای بلند پایۀ سوری از جمله - رفعت اسد؛ برادر رئیس جمهور و معاون فرمانده کل ارتش سوریه - برای خوشامدگویی وارد هواپیما شدند. ابتدا سفیر ایران در دمشق صحبت کرد و خوش آمد گفت و پس از آن، برادر #احمد - فرمانده قوای محمّد رسول الله (ص) - سخنرانی ایراد کردند. وقتی از هواپیما پیاده و سوار اتوبوس شدیم٬ چیزی که از همان اول حیرت ما را برانگیخت٬ تقاضایی بود که رانندۀ اتوبوس از ما داشت. او از ما عکس امام خمینی را میخواست. نیروهای ایرانی به وسیله ی اتوبوس و کامیون هایی که صف به صف پشت سر هم ایستاده بودند، از فرودگاه انتقال داده شدند.
در بین نیروهای رزمنده ایرانی. چند داوطلب از دو کشور لیبی و الجزایر نیز حضور داشتند.
🔹از فرودگاه، عازم محله ی شیعه نشینی در حاشیۀ دمشق به نام #زینبیه شدیم. در مدخل حرم مطهر حضرت زینب (س) از خودروها پیاده شدیم. از این لحظه بود که نیروهای ایرانی٬ دوان دوان و شتابان خود را به سمت ضریح پرداخت کردند و گریه و ناله و ضجه ها بود که فضا را تکان میداد.
🔸پس از زیارت حرم مطهر حضرت زینب (س) و اقامه ی نماز جماعت، قصد رفتن کردیم که در بین راه مورد استقبال شدید مردم قرار گرفتیم. زنان در یک سو و مردان در سوی دیگر، کودکان و نوجوانان هم در میانشان، شعار های بسیار تند و کوبنده و انقلابی میداند و چنان ابراز احساسات می کردند که همه را به گریه انداخته بودند. برای ما سوال بود که چگونه در نقطه دور از میهن اسلامی مان این چنین توسط مسلمانان سوریه مورد استقبال واقع میشدیم.
▪️به خاطر اشک شوق و سرعت ماشین و هیجان جمعیت، نتوانستیم آن طور که باید ذره ای از شادی مردم را با دوربینهای خود ثبت و ضبط کنیم. هر چند شب بود و دیروقت، ولی از هر جا که رد می شدیم، مورد استقبال شدید مردم سوریه قرار میگرفتیم. در مسیر عزیمت به پادگانی که در کنار شهر برای نیروهای ایرانی آماده کرده بودند، هنگامی که از روبروی «شهرک دانشگاهی دمشق» رد می شدیم، چراغهای تمامی آپارتمانهای شهرک روشن بود و از پنجره های آن، ساکنانش که تمامی دانشجو و استاد بودند، سر بیرون آورده، برای نیروهای ایرانی با دست زدن و سوت کشیدن، ابراز احساسات می کردند.
🔺سرانجام در کنار شهر، به پادگان رسیدیم و در آن مستقر شدیم.
📚 منبع : کتاب #همپای_صاعقه
🆔 @Defa_Moqaddas