#حاج_حسین آمد لب استخر
نشست و لبخندی زد.
بچهها يكي يكي آمدند دور او
حلقه زدند.
با او صحبت و شوخي ميكردند.
كار به جايي رسيد كه
حاجي را با لباس در استخر انداختند
شهيد عرب هم آنجا بود.
.
ولي از دست بچهها فرار كرد.
حاجي از آب بيرون آمد،
يك چوب برداشت و
به دنبال بچهها دويد.
.
حسين هنگام كار و رزم قاطع بود
و هنگام شوخی و صحبت
با نيروها، میگفت، ميشنيد
و ميخنديد.
#تبسم میكرد
ولي قهقهه نميزد.
اما مانع خنده كسي هم نمیشد. .
@Defa_Moqaddas
نیمه شب بود که
بیسیم چی سراسیمه
ما رو ازخواب بیدار کرد
و گفت:
عراقیا اون طرف
رودخونه منطقه ی کفیشه
رو تصرف کردن ...
.
.
پنج شش نفر شدیمـ
چسبیده به #حسین و نیمـ خیز
خودمون رو
به ساحل رسوندیمـ
بعدش سوار
قایق پارویی شدیمـ و
به اون طرف کارون رفتیمـ
عراقیا
.
یکی دو مرتبه دیگه
همـ شانس خودشون رو
برای تصرف این
منطقه امتحان کرده بودن ...
تو چند ساعتی که
طول کشید تا اوضاع
سر و سامون بگیره
#حاج_حسین ی لحظه همـ
در اون چه انجام میداد
تردید نداشت
انگار برای #حاج_حسین
دستور العملِ قدمـ به قدمـ
رو نوشته بودن ...
.
.
#شجاعت داشت
برجبهه ی خود
#شناخت_کافی داشت
#توکل می کرد
و میرفت جلو
@Defa_Moqaddas