🔹 خاطره ای از شهید باکری
▫️ده تا کامیون می بردیم منطقه؛ پر مهمات. رسیدیم به شهر بانه. هوا تاریک تاریک شده بود. تا خط هنوز راه بود. دیدیم اگر برویم ، خطرناک است . توی شهر در هر جای دولتی را که زدیم ، اجازه ندادند کامیون را توی حیاطشان بگذاریم . می گفتند « اینجا امنیت نداره ! » مانده بودیم چه کنیم . زنگ زدیم به آقا مهدی و موضوع را بهش گفتیم. گفت « قل هوالله بخونید و بیاین . منتظرتونم.»
@Defa_Moqaddas
🌴سال 63 بوو، قبل از عملیات بدر - رزمندگان لشکر عاشورا در جزیره جنوبی برای باز کردن معبر، عملیاتی ایذایی به فرماندهی مهدی باکری انجام دمیدادند.
در پشت خاکریز، یک بسیجی خیلی خسته بود و چون شب هم نخوابیده بود، سرش را روی گونی داخل سنگر گذاشته و استراحتی میکرد. آقا مهدی هم داشت از طریق بیسیم هماهنگیها را انجام میداد. وقتی دید بسیجی با اون وضع خوابش برده بلافاصله یواشکی سر او را گذاشت روی زانویش و آن بسیجی هم در حدود نیم ساعت راحت خوابید.
باکری عاشق بسیجی ها بودند و همیشه حال و احوال آنها را در زیر نظر داشت و مانند پدری مهربان برای رزمندگان بودند.
@Defa_Moqaddas
💠 نامه قابل تأمل شهیدمهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا خطاب ب فرماندهان و مسئولین تحت امر خود:
بسمه تعالی
قابل توجه کلیه فرماندهان و مسولین واحدها ، گردان محرم
سلام علیکم ، گر چه خودتان آشنا به موارد ذیل هستید ولی چون اکثرا" در نامه های برادران بسیجی نوشته میشود لازم دانستم مجددا" متذکر شوم .
۱_ بعد از همه ی نیروها غذا بگیرید ، کمتر و دقیقاً هم نوع آنها باشد .
۲_ در داشتن وسایل چادر و پتو و غیره فرقی با بقیه نداشته باشید .
۳_ در داشتن مواد غذایی ، کمپوت و میوه و چایی و غیره همانند ، بلکه کمتر از بقیه باشید
۴_ در گرفتن لباس و پوشاک و کفش کمتر از بقیه باشید .
۵_ اولین کسی باشید که در اول وقت در صف مقدم نماز و دعاها می باشد .
۶_ مراسم بزرگداشت و ترحیم و ... برای شخصیت ها و شهدا و غیره بگیرید و فعالانه شرکت کنید .
۷_ در توجیه مسائل به نیروها جهت روشن شدن ، نسبت به مسائل کوتاهی نکنید که عدم توجیه موجب بوجود آمدن خیلی از ابهامات و مشکلات است.
@Defa_Moqaddas
⏳ دوم آبان ماه #سال_1368 - رحلت مجاهد نستوه، آیتالله #میرزا_جواد_آقا_تهرانی
💠 فرماندۀ عزیز!- دوران #دفاع_مقدس
➖ خاطرهای از آیتالله #میرزا_جواد_آقا_تهرانی
🌸 ایشان اعتقاد و احترام عجیبی به رزمندهها داشت. یک شب به تیپ امام جواد(ع) آمد. در جمع نیروها سخنرانی کرد. پس از اتمام سخنرانی، وقت نماز بود. صفوف رزمندهها تشکیل شد، اما آیتالله آقا تهرانی قبول نمیکرد امام جماعت شود. شهید برونسی، فرمانده تیپ به ایشان عرض کرد: آقا! جلو بایستد تا به شما اقتدا کنند.
🍀 میرزا جواد آقا هم در پاسخ فرمود: شما دستور میدهی؟ شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش میکنم.
🌼 علامه گفت: نه خواهش را نمیپذیرم. بچهها گفتند: آقای برونسی! مصلحتاً بگویید دستور میدهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم. شهید برونسی هم همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز!
🌴 بعد از نماز، آقا حال عجیبی داشت. شهید برونسی را کنار کشید و در حالی که اشک میریخت گفت: دوست عزیزم! جواد را فراموش نکن و حتماً ما را شفاعت کن.
▫️ (نقل از: یکی از رزمندگان تیپ جوادالائمه-ع)
@Defa_Moqaddas
⏳ دوم آبان ماه #سال_1368 - رحلت مجاهد نستوه، آیتالله #میرزا_جواد_آقا_تهرانی
💠 نکاتی پندآموز از حضور آیتالله جواد آقا تهرانی در جبهه
🔺 در صف نخست حامیان انقلاب در مشهد به شمار میرفت. نماینده مردم در مجلس خبرگان قانون اساسی بود. در دوران دفاع مقدس نیز، با وجود کهولت سن، بارها در جبهههای جنگ حضور یافت و گرمابخش محافل رزمندگان اسلام بود.
💢 یک بار شهید صیاد شیرازی نزد ایشان رفته و از او دعوت میکند به جبهه بیاید. آن مرحوم میگوید: چون موجب اذیت و آزار دیگران میشوم کمتر به جبهه میآیم.
▫️بسیار ساده و بیآلایش بود. بین رزمندهها که بود، نمیشد او را شناخت. هرگز در طلب نام و شهرت نبود.
🔸در عملیات والفجر مقدماتی با این که 78 سال داشت، به جبهه آمده بود. در آنجا با کمال فروتنی و تواضع نمیپذیرفت به عنوان امام جماعت، پیشاپیش رزمندگان بایستد. میگفت: شماها از من جلوتر هستید!
❇️ روزي به جوانى بسيجى كه اصرار داشت همراه ميرزا عكس بگيرد، فرمود: مشروط به اينكه در قيامت از جواد شفاعت كنی!
▪️به عنوان یک بسیجی، لباس رزم پوشیده و در سنگر میجنگید. یک روز در واحد ادوات، با خمپاره120، 14 گلوله خمپاره به نام 14 معصوم(ع) شلیک کرد. دیدهبان که نمیدانست شلیک کننده چه کسی است، با هیجان از پشت بیسیم گفت: الآن تعدادی خمپاره آمد و درست خورد به هدف! این تا به حال سابقه نداشته!
⭕️ ایشان در جایی نقل میکند: روزی قرار شد خمپاره بزنم. مجبور شدند به علت خمیدگی پشتم، چهارپایه بیاورند و من روی آن قرار گرفتم. یک نفر هم دست روی گوشهایم گذاشت و من گلولهها را توی لوله خمپاره انداختم!
⚪️ بقچهای در کنارش بود. از او سؤال شد :این چیست؟ - پاسخ داد: "در این بسته، کفن من است. هر وقت به جبهه میآیم، آن را با خود میآورم. بارها به دوستان گفتهام در جبهه هرکجا شهید شوم یا بمیرم، همانجا با همین کفن مرا دفن کنید و حق ندارید جنازه مرا به مشهد یا جایی دیگر انتقال دهید.
🆔 @Defa_Moqaddas
نیمه شب بود که
بیسیم چی سراسیمه
ما رو ازخواب بیدار کرد
و گفت:
عراقیا اون طرف
رودخونه منطقه ی کفیشه
رو تصرف کردن ...
.
.
پنج شش نفر شدیمـ
چسبیده به #حسین و نیمـ خیز
خودمون رو
به ساحل رسوندیمـ
بعدش سوار
قایق پارویی شدیمـ و
به اون طرف کارون رفتیمـ
عراقیا
.
یکی دو مرتبه دیگه
همـ شانس خودشون رو
برای تصرف این
منطقه امتحان کرده بودن ...
تو چند ساعتی که
طول کشید تا اوضاع
سر و سامون بگیره
#حاج_حسین ی لحظه همـ
در اون چه انجام میداد
تردید نداشت
انگار برای #حاج_حسین
دستور العملِ قدمـ به قدمـ
رو نوشته بودن ...
.
.
#شجاعت داشت
برجبهه ی خود
#شناخت_کافی داشت
#توکل می کرد
و میرفت جلو
@Defa_Moqaddas