eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
11.5هزار ویدیو
965 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 اسوۀ . . . 🌱 دوران
بر چوبِ حراجش زده‌ایم منطق‌مان را آنگاه که پایِ دل‌ مان لنگ به عشق است ...
🌱 ۲۸ مرداد ۱۳۴۴ - زادروز رزمنده خطه شمال، شهید سیدقاسم پورصادق 🌷 شهادت : دی ماه ۶۶ — شلمچه مزار: گلزار شهدای معتمدی - شهرستان بابل 📄 دست‌نوشته شهید: ✍️ خدایا! من در این دنیای پوچ چیزی ندیدم که خوشایند باشد، خدایا بنده ام بلی بنده تو نه بنده دیگران اما بنده ای که از مولایش فرمان نمی برد بنده بودم اما با هوای نفسم مبارزه نمی کردم خدایا! بنده تو بودم اما از تو فرمانبری نداشتم. خدایا! الان پشیمانم آمدم تا یکبار هم شده برای تو و به راه تو باشم چون درخت اسلام احتیاج به آبیاری دارد، خدایا! آمدم که این جان ناقابلم را هدیه کنم مرا بپذیر ای خدای من. •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ⚪️ کانال دفاع مقدس http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆ا 28 مرداد ماه‎ 🎥 فیلم | قرائت بخشی از زيارت عاشورا توسط آیت‌الله خامنه‌ای 🌸 🍀 در جمع رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ⚪️ کانال دفاع مقدس http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 مادر سردار هور، شهید علی هاشمی امروز به فرزندش پیوست. ◇ عروج این بانو و مادر فداکار و پرهیزگار را به بیت معظم، شهید هاشمی تسلیت عرض می‌نماییم. ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 📹☝️ اولین دیدار جانسوز مادر سردار هور، شهید علی هاشمی با پیکر فرزند شهیدش بعد از ۲۲ سال 🩸 ″ شهید‌ که باشی یک بار شهید می‌شوی مادر شهید که باشی هر روز ... چه دلی دارند مادران شهدا غیر قابل وصف....″ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ⚪️ کانال دفاع مقدس
دفاع مقدس
🔹 مادر سردار هور، شهید علی هاشمی امروز به فرزندش پیوست. ◇ عروج این بانو و مادر فداکار و پرهیزگار را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرازی از سخنرانی سردار شهید علی هاشمی فرمانده دلاور قرارگاه فوق سری نصرت مستقر در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در جمع رزمنده ها و فرماندهان یگان ها 🌴 دوران جنگ تحمیلی •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ⚪️ کانال دفاع مقدس
دفاع مقدس
🎥 فرازی از سخنرانی سردار شهید علی هاشمی فرمانده دلاور قرارگاه فوق سری نصرت مستقر در منطقه عملیاتی ج
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 یک فیلم کمتر دیده شده از سردار آشنای هور 🔹 در این فیلم سردار شهید علی هاشمی به همراه سردار مهدی کیانی و سردار احمد غلامپور دیده میشوند. 🔹 بخشی از وصیت نامه شهید علی هاشمی " فرمانده ی سرّی ترین قرارگاه اطلاعات جنگ، قرارگاه نصرت ": مرگ می‌آید، ولی چه بهتر که خودمان به سراغ مرگ برویم در خون بغلتیم، نه اینکه مرگ به سراغ ما بیاید و در رختخواب ذلت بمیریم. 🔹 سردار هور وقتی به فرماندهی سپاه‌ششم منصوب شد، کلید فرماندهی را به رئیس ستادش داد، نمی‌خواست پشت میز فرماندهی بنشیند! می‌گفت هرکس می‌خواهد مرا ببیند بیاید در جزیره مجنون ... •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ⚪️ به کانال دفاع مقدس بپیوندید
چه می جویی؟عشق!این جاست....mp3
4.09M
🌴 ما وارث انبیا هستیم و غایات الهی آفرینش انسان در وجود ماست كه معنا مي‌یابد. ما از مرگ نمي‌ترسیم، كه مرگ ما شهادت است و شهادت، حیات عندالرب . . . . عقل‌های محجوب به آیینه‌های قیراندود فطرت بشر غربی چگونه خواهند توانست که معنای حیات عندالرب را دریابند؟ حیات عندالرب، نقطه‌ی پایانی معراج بشریت است که به آن جز با شهادت دست نمی‌توان یافت. ای وجدان‌های نیم‌خفته، چشم بیداری بگشایید و ای بیداران، گوش فرا دهید: ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفته‌ایم تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم. خون سرخ ما فلقی است که پیش از طلوع خورشید عدالت بر آسمان تقدیر نشسته است. یا فالق الاصباح، ما را در راهی که اینچنین عاشقانه در پیش گرفته‌ایم یاری فرما. ☝️صوت ملکوتی شهید آوینی را به گوش جان •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🌴 کانال : روایتگر رویدادهای جنگ و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 سرزمین نینوا یادش بخیر کربلای جبهه یادش بخیر 🎙با نوای حاج صادق آهنگران •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس روایتگر حال و هوای جنگ در دهه ۶۰
صبح .. لبخندِ شماست و آفتاب، از ڪرانہ ی لبانتان ... هـر روز طلوع می کند دوران دفاع مقدس
😊 خـاطـرات طنز جبهه ‼️حال‌گیری پدر ▫️ سال 62، توی خط پاسگاه زید مستقر بودیم، ماه‌ها گذشته بود و از عملیات خبری نبود، بچه‌ها هم مدت زیادی بود که به مرخصی نرفته بودند. زمزمه شروع عملیات دیگری هم بین واحدها پیچیده بود. خلاصه آنها بین دو راهی گیر کرده بودند؛ «آیا عملیاتی در راه هست یا نه؟ تکلیف مرخصی‌ها چه می‌شود؟». در همین اوضاع‌ احوال بود که بچه‌ها تصمیم گرفتند بروند پیش فرمانده گردان، صادق مکتبی و تکلیف‌شان را روشن کنند. در بین آنهایی که آن روز جمع شده و آمده بودند توی سنگر، پدر فرمانده گردان هم بود، نسبت فرزند و پدری این دو را خیلی از نیروها نمی‌دانستند جز چند نفر. بچه‌ها همه منتظر بودند، فرمانده گردان بیاید. چند دقیقه‌ای گذشت، صادق با همان ابهت همیشگی‌اش وارد سنگر شد، همه به احترام فرمانده از جایشان بلند شدند، پدر صادق هم مثل بقیه بلند شد. او با تواضع از بچه‌ها خواست که بنشینند، آنها سپس یکی‌یکی شروع کردند به بیان مشکلات‌شان. یکی می گفت: «من در روستا زمین کشاورزی دارم، باید بروم آنجا را آباد کنم». دیگری می‌گفت: «بچه‌ام مریض شده، زودتر باید برای دوا درمانش بروم شهرستان» و ... صادق هم خوب به حرف‌هاشان گوش کرده و جواب‌هایی که لازم می‌دانست به آنها می داد. نوبت به پیرمرد رسید، بدون اینکه از نسبت خودش با او چیزی بگوید، رو به فرمانده کرد و گفت: «حاج آقا! من دو تا از بچه‌هام تو جبهه هستند، زن پیری هم دارم که چند وقتی است، کسالت دارد و باید تا دیر نشده ببرمش گرگان پیش دکتر، اگر اجازه بدهید بروم مرخصی!!». شرایطی که تو منطقه بود و ملاحظات دیگری که هیچ‌ کدام از نیروها نمی‌دانستند و فقط فرمانده از آن اطلاع داشت، همه و همه باعث شد که با بیشتر درخواست‌ها موافقت نشود ... با خواست پیرمرد گردان هم مثل بقیه مخالفت شد. بعضی‌ها که از قبول نشدن خواسته‌شان پکر شده بودند، بعد از خداحافظی، از سنگر خارج شدند. پیرمرد منتظر ماند تا بچه ها همه آنجا را ترک کردند. در این هنگام، رفت سراغ فرمانده و گفت: «فلان‌فلان شده! حالا برای من فرمانده‌بازی در می‌آری؟ یعنی می‌خوای بگی، متوجه نشدی زنی که می‌گفتم مریض هست، مادرت هست؟ دو تا بچه‌هایی که گفتم، تو جبهه هستند، یکیش خود تو هستی؟ حالا کارت به جایی رسیده که خودت رو به اون راه میزنی و می‌گویی با توجه به شرایطی که تو جبهه هست، نمی‌شود به مرخصی رفت، یالله!! کاغذ در بیار و تا کتکت نزدم برگه من رو امضا کن!! . .. بعدش هم کلی لُغُز بار او کرد!! فرمانده هم که در این هنگام عصبانیت همراه با شوخی پدرش را دید، بلند زد زیر خنده 😂 — (راوی: رحیم کابلی - رزمنده گردان حمزه سیدالشهدا (ع) - لشکر ویژه 25 کربلا) ------------------------------------------- 🔵 کانال دفاع مقدس