eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
950 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
13.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منزل شهید حاج علی قوچانی خاطره برادر مصطفی سینی ساز از شهید
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهـی فاصله ما و شهدا یه خمپاره است؛ یه سیم خاردارِ به اسمِ نَفْس! از این‌ها که بگذریم، می‌رسیم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
aviny-15.mp3
3.68M
🌴 «لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً، إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً» (بهشتیان در بهشت موعود، سخن بيهوده و نسبت گناه به ديگرى را نمى‌شنوند. در آنجا سخنى جز سلام و درود نيست.) 🔸تجلی این آیه مبارکه، امروز در دنیای پر از فساد ما زمینیان نیز محسوس است. تعجب نکنید! سخنان بهشتی سید مرتضی آوینی را می گویم. 📢 اگر باور نمی کنید گوش دهید تا این صدا تفسیری عملی باشد بر این آیه مبارکه!
دلم‌ را خوب ‌می‌فهمد، هر آنکس ‌ماجرا دارد میان ‌سینه‌اش‌ هر کس، که ‌قلبی مبتلا دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دفاع مقدس
🔺27 بهمن سالروز شهادت عارف واصل شهید احمدعلی نیری گرامی باد🌷 ✍️او یکی ازشاگردان خاص آیت الله حق شنا
| نیمه‌های شب بود که احمد آقا بیدار شد. من هم بیدار شدم ولی از جای خودم بلند نشدم. احمد آقا می‌خواست برای نماز وضو بگیرد اما احساس کرد این کار باعث اذیت صاحب‌خانه می‌شود. لذا قرآن را برداشت و در گوشه‌ای از اتاق مشغول خواندن قرآن شد. او بیداری سحر را حفظ کرد ولی بر خلاف همیشه نماز شب نخواند! بعد هم که اذان را گفتند و رفقا بیدار شدند وضو گرفتیم و نماز را خواندیم. روز بعد با ایشان صحبت می‌کردم. به دلیلی صحبت از سحرگاه و قرآن خواندن احمد آقا شد. ایشان به من گفت: من به خاطر رعایت حال صاحب‌خانه نتوانستم وضو بگیرم و نماز شب بخوانم، اما خداوند به واسطه‌ی قرائت قرآن در آن سحرگاه پاداش عظیم و تاثیرات عجیبی به من داد.
زیباست ... تـو را دیـدن از این پنجره صبح زیباست هـوای تو در این صبح دل انگیز 🌸🌿 به ... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ .... بپیـــــــوندید ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️ روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی 🌱نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح های ڪربلای پنج بخیر ... ⚪️ دوران جنگ تحمیلی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
#استوری | نیمه‌های شب بود که احمد آقا بیدار شد. من هم بیدار شدم ولی از جای خودم بلند نشدم. احمد آقا
!! ▫️یک روز بهش گفتم: من نمی‌دانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی؟! می‌خواست بحث را عوض کند، امّا سئوالم را تکرار کردم. گفتم: حتماً علتی داره. گفت: "اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم. یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو کتری رو آب کن، بیار. 🚶‍♂منم راه افتادم. راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان‌جا نشستم. بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی‌دانستم چه کار کنم. همان‌جا پشت درخت مخفی شدم. می‌توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.... 🌿 پشت آن درخت و كنار رودخانه چندین دخترِ جوان، نیمه برهنه، مشغول شنا بودند!!! همان‌جا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا! کمک کن. خدایا! الان شیطان به شدت من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ‌کس هم متوجه نمی‌شود، امّا خدایا من به خاطر تو ازین گناه می‌گذرم📛 ⚪️ کتری خالی را برداشتم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم. به سختی آتش را آماده کردم و خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود. يادم افتاد حاج آقا گفته بود؛ هر كس برای خدا گريه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. گفتم ازین به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم منقلب بود و از آن امتحانِ سختِ کنارِ رودخانه هنوز دگرگون بودم!! 😭....و اشك می‌ريختم و مناجات می‌کردم. خیلی با توجه گفتم: یا الله، یا الله…. به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می‌شد! به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه‌های بیابان و درختها و کوه می‌آمد!!! همه می‌گفتند: «سبوح القدوس و ربنا الملاکه والروح»....از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد...." 💠 خاطره اى به ياد عارف شهيد، احمدعلى نيرى كه در تـاریخ ٢٧/١١/١٣٦٤، در سن ١٩ سالگى آسمانى شد. 🌴 مزار اين شهيد صاحب کرامت، محل زيارت بسيارى از حاجتمندان است. محل مزار: بهشت زهراى تهران، قطعه ٢٤، رديف ٧٦، شماره ٣٢ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️ 💢 خاطره ای از شهید احمدعلی نیری !! ....گفتند: چند دقیقه‌ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان اومد. احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی‌گیره اما گوش نداد و رفت.... مرتب از داخل کلاس سرک می‌کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می‌کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین‌طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می‌کردند که یک‌دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه‌های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه‌ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچه‌ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه‌ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد .... 🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 🌷 🌿 آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دو نماز، سخنرانی‌شان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: "اين شهيد را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم: چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که از برزخ و.… می‌گویند حق است. از شب اول قبر و سئوال و… اما من را بی‌حساب و کتاب بردند. رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی‌دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اين‌جا رسید؟!" 〰 انتشار بمناسبت سالروز شهادت رزمنده متقی و عارف، شهید احمدعلی نیری// ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ // عملیات والفجر ۸ [معرفى كتاب: كتاب "عارفانه" زندگينامه و خاطرات عارف شهيد احمدعلى نيرى] 🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دفاع مقدس
۲۹ بهمن ۱۳۶۴ 🕊 سالروز شهادت بسیجی دلاور، 🌷 رسول بوربوری ✍ به روایت برادر شهید: رسول متولد شهر آبسرد از توابع دماوند- او يكي از شهداي بسيجي دوران دفاع مقدس است با روحيه بالاي انقلابي كه براي دفاع از حريم اسلام و قرآن و ولايت سر از پا نمي‌شناخت. از سن ۱۴ سالگي براي حضور در جبهه‌هاي حق عليه باطل از همه سبقت مي‌گرفت. اولين مرحله حضور در جبهه خود را بعد از تشييع جنازه دو تن از شهدا به نام‌هاي بني قنبري و شرف‌الدين در محله مان در سال ۱۳۶۰ آغاز كرد. بلافاصله با چند نفر از دوستان خود هماهنگ كرد و برحسب احساس تكليف و نياز جبهه‌ها، تصميم به حضور در دفاع مقدس گرفت. بعد از مدتي خانواده با خبر شدند كه رسول به جبهه رفته و بعد از مدتي در حالي كه تركش به پايش اصابت كرده و مجروح بود به خانه آمد، اما از مجروحيتش حرفي به كسي نزد. وقتي از ايشان سؤال كردم كه چرا يكدفعه و بي‌خبر تصميم به رفتن گرفتيد و رهسپار شديد، در پاسخ به ماگفت به چند جهت تصميم گرفتم، اول از همه فرمان حضرت امام بود وبعد هم احساس تكليفي كه براي جهاد داشتم سومين دليل را هم اينگونه عنوان مي‌كرد كه نمي‌خواسته اسلحه برادران شهيدش زمين بماند. او نمي‌خواست ما مانع حضورش در جبهه شويم. قابل توجه است كه اين شهيد عزيز مرتب در عمليات‌هاي مختلف از طريق سپاه پايگاه دماوند و لشكر ۲۷ محمد رسول الله(ص) در گردان‌هاي مختلف آن لشكر به عنوان نيروي پايه اعزام مي‌شدند. برادرم در عمليات‌هاي بدر و خيبر و والفجر ۸ حضور داشت و در هر مرحله حضورش هم مجروح شده بود. در عمليات بدر تركش خمپاره به پاي او اصابت مي‌كند و ماهيچه پاي راستش از استخوان جدا شده و به مقداري از پوست آويزان مي‌شود و او را جهت مداوا به پشت جبهه انتقال مي‌دهند. بعد از عمل جراحي كه انجام داده بودند به منزل آمده و چند مرحله براي تعويض پانسمان همراهش بودم و تعجب مي‌كردم از صبر و حوصله و تحمل يك نوجوان ۱۵ ساله. نزديكان برايش احساس تاسف و تاثر مي‌كردند ولي او مي‌خنديد و به آنها روحيه مي‌داد، مي‌گفت: اينكه چيزي نيست ما بايد تمام وجودمان را فداي دين و اسلام و ولايت كنيم. دعا مي‌كرد كه سريع‌تر خوب شود و به جبهه برگردد. برادرم پس از بهبودي فعاليت‌هاي خود را در پايگاه بسيج ادامه و كارهايي كه به برادرم سپرده مي‌شد مخلصانه انجام مي‌داد. نهايتا در سال ۱۳۶۴ در عمليات پيروزمند والفجر ۸ شركت كرد و به همراه دوستان بسيجي‌اش به سوي آخرين ميدان كارزار راهی شد. به يكي از دوستانش گفته بود كه اگر اين بار هم به آرزوي خود كه شهادت است نرسم به خانه برنمي‌گردم. وقتي كه به اين عمليات مي‌رفت، درمسئوليت معاون دسته انجام وظيفه مي‌كرد. در ادامه عمليات تركشي به پايش اصابت مي‌كند و او آن را با چفيه بسته و هر چه اصرار مي‌كنند كه برگردد، مي‌‌گويد: تا به شهادت نرسم محال است كه برگردم. فرمانده گردانش برادر رزاقي برايمان تعريف كرد: «چهار روزي از زمان شروع عمليات والفجر ۸ در شهر فاو گذشته بود و دشمن هر شب پاتك مي‌زد. روز ۲۹ بهمن براي خاموش كردن دو دوشكاي تيربار دشمن كه روي يك پل کار گذاشته شده بود و مرتب آتش و گلوله روي سر رزمنده ها مي‌ريخت، همراه با يك گروه دوازده نفره رهسپار ميدان نبرد شديم. در طي اين عمليات تير مستقيم دشمن به سر رسول اصابت كرد و شهيد شد. آتش دشمن آنقدر سنگين بود كه نتوانستيم بدن مطهر او و تعداد ديگري كه در آنجا به شهادت رسيدند را به عقب بياوريم. در نتيجه ابدان شهدا سال‌ها به عنوان شهيد مفقودالجسد معرفي شد. بعدها كميته تفحص شهدا در شهر فاو عراق ، جنازه شهید را پيدا کرد و بعد از شناسايي جهت تشييع به شهرستان دماوند فرستاد که همراه با تشييع باشكوه در مزار شهداي آبسرد به خاك سپرده شد. .✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ کانال دفاع مقدس
🌷۲۹ بهمن ۶۱ -سالروز شهادت رزمنده نوجوان، علیرضا محمودی پارسا 🌿 آرام بخواب بسیجی! .... دقایقی قبل از شهادت. عکاس: "محمود حاج محمدی" "علیرضا محمودی پارسا" ۲۳ تیر ۱۳۴۸ دیده به جهان گشود. در دیماه ۶۱ عازم جبهه شد و از آنجا بمنطقه عملیاتی فکه رفت. باوجودی که ۱۳ سال بیشتر نداشت،در گردان شهادت بفرماندهی برادر "صیاد محمدی" در عملیات والفجر مقدماتی در فکه شرکت کرد او یک بار مجروح شد و در بیمارستان به علت جراحت شدید از ناحیه صورت و گلو بستری بود ولی بمحض بهبودی نسبی، مجددا به جبهه رفت او سرانجام در روز ۲۷ بهمن ۶۱ بر اثر اصابت خمپاره از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و به بیمارستان آیت‌الله کاشانی اصفهان اعزام گردید. وی پس از تحمل دو روز درد شدید، در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن ۶۱ در حالی که حضور مقدس حضرت اباعبدالله (ع) را بربالین خود احساس می‌کرد و بر ایشان سلام می‌داد، جان خود را تقدیم جانان کرد ✍فراری از وصیت شهید: "پدر و مادر عزیزم، می دانم که برای من سختی های زیادی دیده اید و بی خوابی ها کشیده اید. من شما را خیلی دوست داشته و دارم، ولی بدانید که من خدا و اسلامم را از شما بیشتر دوست دارم." ا🔹▫️🔹▫️🔵▫️🔹▫️🔹 🌷رزمنده نوجوان بسیجی، علیرضا محمودی ▫️متولد کرج -سال۱۳۴۸ بدنیا آمد، سال۶۱ به جبهه رفت، یعنی۱۳سالش بود. کمتر از یک سال بعد در عملیات والفجر مقدماتی بشهادت رسید.‌ ‌🔹دفعات حضور در جبهه: ۴ بار 🔸 دفعات جانبازی: ۱ بار - منطقه سومار‌‌ 📷عکس فوق (بالا سمت چپ) او را نشان می دهد که اسلحه‌اش را به آغوش کشیده و از فرط خستگی در کنار «شنی» تانک، آرام خوابیده 👈کانال دقاع مقدس(ایتا،تلگرام،روبیکا)