eitaa logo
دفاع مقدس
4.8هزار دنبال‌کننده
25هزار عکس
16هزار ویدیو
1.3هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
📷 تصویر سمت چپ: صبح روز ۱۳ تیر ۶۱ - پادگان زَبَدانی #سوریه ⚪️ وداع آخرینِ احمد با یاران 🔹 اصرا
📸 عکس : و ، دقایقی پیش از آن سفر بی بازگشت!! ⏳ ۱۳ تیر ١٣٦١ ✔️در پشت این عکس، دست خطی از به یادگار مانده است با این مضمون: ✍️ "لبنان --> بین بعلبک (شهر شیعه نشین لبنان) و مرز سوریه لبنان (دره بقاع --> دره جنتا) چند ساعت پس از گرفتن این عکس، احمد سردار رشید اسلام در راه بیروت به اسارت فالانژیستها درآمد" ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🔺"برادرها من به میروم و شما به تهران برمیگردید و بدانید که همانطور که امام فرمود، راه قدس از کربلا می گذرد" 📷آخرین سخنرانی در جمع کادرهای ارشد قوای محمد رسول الله (ص) پیش از عزیمت به بیروت او به همراه سه تن دیگر در مسیر راه، در ایست «برباره» توسط نیرو‌های مزدور فالانژ (بفرماندهی سمیر جعجع) دستگیر شده و بنا به شواهد، تحویل اسرائیلی‌ها میشوند
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سردار جاوید الاثر؛ حاج احمد متوسلیان: ما با اسرائیل وارد جنگ میشویم هرکس که با ماست بسم الله هر کسی هم که نیست خداحافظ... 🌷به مناسبت سالروز ربایش کسی که لرزه بر اندام دشمن می انداخت. 🔴 سیزدهم تیرماه ۱۳۶۱ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
کتاب کمین جولای 82.pdf
حجم: 2.9M
📆 ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - سالگرد ربوده شدن حاج احمدمتوسلیان و ۳ تن ازهمراهان توسط اسرائیل 📚 نسخه PDF| کتاب: "کمپین جولای82" - نویسنده: حمیدداوودآبادی 🔹شرح ماجرای ربوده شدن متوسلیان و ...
دفاع مقدس
📆 ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - سالگرد ربوده شدن حاج احمدمتوسلیان و ۳ تن ازهمراهان توسط اسرائیل 📚 نسخه PDF| کتاب: "
💠 برگی از یک نوشته در باره اسارت متوسلیان و همراهانش توسط صهیونیست‌ها 👇👇 ✍ به مناسبت سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان؛ «سفارت می‌خواست از طریق سیاسی مسئله را حل کند. ما می‌گفتیم الآن نزدیک ۴۰ روز گذشته است. چرا هیچ کاری نکرده‌اید؟ اگر می‌خواستید احمد را آزاد کنید، تا الآن این کار را کرده بودید.» «همزمان با پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات فتح‌المبین، زمزمه‌های تجاوز احتمالی ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان شنیده می‌شد. تجاوزی که اندکی بعد از عملیات پیروزمندانه بیت‌المقدس، به وقوع پیوست. با توجه به این وضعیت شورای عالی دفاع تصمیم گرفت تا تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) از سپاه و تیپ ۵۸ ذوالفقار از ارتش را به سوریه اعزام کند. به دنبال این تصمیم، ابتدا احمد متوسلیان به همراه تعدادی از کادر اصلی تیپ ۲۷ عازم سوریه شدند و در حومه دمشق، در پادگان زبدانی مستقر شدند. سپس گروه‌های اطلاعاتی تشکیل شدند و مواضع رژیم صهیونیستی را در دره بقاع شناسایی کردند. همزمان نیز جلساتی با فرماندهان سوری برگزار شد که نتیجه مهمی در پی نداشت. از این‌ رو فرمانده تیپ، سوم تیر ۱۳۶۱ به تهران بازگشت تا کسب تکلیف کند. صبح روز دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۶۱، با خبری که از محاصره سفارت ایران در لبنان رسید، فرمانده تیپ به همراه سید محسن موسوی کاردار ایران، یک خبرنگار و راننده عازم لبنان شدند. دیپلمات‌های ایرانی به دلیل محاصره بودن بیروت به‌ناچار عازم بعلبک شدند اما بنا به ضرورتی که وجود داشت، مسیر خود را تغییر دادند و به سمت بیروت رفتند. این در حالی بود که به‌ جز مسیر طرابلس که در اختیار فالانژ‌ها بود، بقیه راه‌ها تحت تسلط ارتش رژیم صهیونیستی قرار داشت. از این‌ رو نیرو‌های ایرانی مسیر طرابلس را برای ورود به بیروت انتخاب کردند، اما خودروی آنان ساعت ۱۲ ظهر همان روز هنگام ورود به بیروت در پست ایست و بازرسی مزدوران حزب فالانژ که «ایست البرباره» نام داشت، به دست فالانژ‌ها ربوده شد و هر چهار نفر اسیر شدند.» [۱] روایت سردار شهید احمد غلامی: «مناطق مسیحی نشین که فالانژ‌ها حضور داشتند، برای نیرو‌های ما خطرناک بود. فالانژ‌ها هنگام عبور نیروهایمان در مسیر لبنان به سمت مرکزمان در بعلبک (اندکی قبل از ربوده شدن حاج احمد و همراهانش) یکی از آن‌ها به نام اکبر هاشمی که بعداً به‌ عنوان فرمانده یکی از گردان‌های لشکر ۲۷ در عملیات والفجر مقدماتی شهید شد و صمدی که از بسیجی‌ها بود را گرفتند. آن‌ها داشتند با موتور به بعلبک می‌رفتند که به‌اشتباه در مسیر شهر زحله قرار گرفتند و فالانژ‌ها آن‌ها را ربودند. ماه دوم حضورمان در آنجا، من و کاظم رستگار که معاون کوچک محسنی شده بود، جلسه‌ای گذاشتیم و گفتیم این جاده‌ها برای ما معضلی شده است. ‌ می‌توانیم نیرو بیاوریم و کاری انجام دهیم. اطلاعات (جنبش) امل در بعلبک مقر داشت. ما با یک مترجم از بچه‌های خودمان که طلبه بود و بعداً فهمیدیم پسر لاجوردی است، پیش بچه‌های سازمان امل رفتیم و با یک نفر از آن‌ها به نام ابوالفضل که به او ابوالفضل کاسترو می‌گفتند، صحبت کردیم. آقای رستگار گفت: «ما چند نفر از فالانژ‌ها را می‌گیریم و با نیرو‌های خودمان عوض می‌کنیم.» ابوالفضل گفت: «نمی‌خواهد. به آن‌ها بگوئید اگر نیرو‌های ما را آزاد نکنید می‌آییم زحله را خراب می‌کنیم.» زحله مرکز سیاسی حزب فالانژ بود. رفتیم منطقه را شناسایی کردیم. از روی تپه‌ها دید می‌زدیم و فعالیت‌هایی انجام می‌دادیم که بدانند تصمیم ما جدی است. به‌ هر حال نقشه ما گرفت و ۳۶ ساعت بیشتر طول نکشید که دو نفر از نیروهایمان را آوردند و جلوی مقرمان پیاده کردند. کوتاهی در آزادی احمد متوسلیان در قضیه حاج احمد مسئولان سفارتخانه در لبنان به ما گفتند شما دست نگه دارید. ما از طریق سیاسی او را آزاد می‌کنیم. همان موقع بچه‌های امل که در بیروت بودند و بعداً به حزب‌الله تبدیل شدند، چند نفر را گرفتند. فهمیده بودند فالانژ‌ها متوسلیان را گرفته‌اند و شیعیان خیلی ناراحت شده‌اند. می‌خواستند اسیر‌ها را با احمد تبادل کنند. بیشتر آن‌ها دانشجو بودند و در دانشگاه آمریکایی بیروت درس می‌خواندند. آن‌ها رئیس دانشگاه، دو آمریکایی دیگر و چند نفر دیگر از روسای حزب فالانژ را گرفته بودند. خیلی‌هایشان را بعداً آزاد کردند. این موضوع به گوش مسئولان سفارت ما هم رسید. آنجا بین ما و سفارت اختلاف‌نظر به وجود آمد. سفارت می‌خواست از طریق سیاسی مسئله را حل کند. ما می‌گفتیم الآن نزدیک چهل روز گذشته است. چرا هیچ کاری نکرده‌اید؟ شما اگر می‌خواستید احمد را آزاد کنید، تا الآن این کار را کرده بودید. گفتیم شما زورتان نمی‌رسد. این تنش بین ما و سفارت بود تا بالاخره آن‌ها در قضیه اکبر هاشمی و صمدی تسلیم نظر ما شدند و در نهایت، ما با شیوه خودمان بچه‌ها را آزاد کردیم.» [۲] حکایت‌های تلخ و شیرین از سرنوشت حاج احمد و همراهانش
دفاع مقدس
💠 برگی از یک نوشته در باره اسارت متوسلیان و همراهانش توسط صهیونیست‌ها 👇👇 ✍ به مناسبت سالروز ربوده ش
.🗓 در صبح روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ ؛ اصرار همراهان حاج احمد متوسلیان در پادگان زَبَدانی- سوریه بی‌ثمر ماند و او همچنان مصرّ به انجام مأموریت بیروت بود. . . . . او سه همراهش؛ سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان با خودرو در حال حرکت به سوی بیروت بود که در حوالی ظهر در پست بازرسی متوقف و توسط شبه نظامیان مارونی؛ متحد اسرائیل به نقطه نامعلومی برده شدند
📆۱۴ تیر ماه سال ۱۳۶۱ش 🗓اسارت حاج‌احمدمتوسلیان ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 🔶 صبح روز دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۶۱ ، سیدمحسن موسوی، کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان، به پادگان زبدانی آمد و خواستار ملاقات با حاج احمد شد. موسوی به متوسلیان گفت:«نیروهای فالانژ و اسرائیلی ها ، سفارتمان را محاصره کرده اند و اگر داخل سفارت شوند، همۀ به دستشان میافتد.باید سریع برویم و منهدم شان کنیم» متوسلیان بلافاصله آمادۀ رفتن شد. گروهی از نیروها از او خواستند تا این را به آنها واگذار کند؛ امّا با لحنی ملایم گفت: «نه ها! خودم باید بروم.شماها آماده باشید که هرچه زودتر برگردید تهران.چ» (بنقل از کتاب همپای صاعقه ،ص۷۹۶) ا▫️▪️▫️▪️▫️ 🔶سعید قاسمی در مورد رفتن حاج احمد به می گوید: ...با شهید رفتیم پیش حاجی تا بلکه بتوانیم منصرفش کنیم. ملبّس به لباس فرم بود. گفتم: « حاج آقا، ما کوچک شماییم، بگذار ما به جای شما به این برویم با اینکه خیلی ناراحت بود، سعی می کرد جلوی حاجی لبخند بزند. او هم اصرار کرد؛ امّا انگار نه انگار؛ اصلاً به التماس های ما توجهی نکرد. فقط آن نگاه عمیق و گیرای خودش را برای آخرین بار به ما هدیه کرد و با لحن شمردۀ همیشگی اش گفت: «حضرت امام به بنده امر کرده اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب بیروت را تهیه کنم و برای ایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم. بعد در حالی که دستم را می فشرد، گفت: « برادر سعید، دلتان با خدا باشد. به او توکل کنید. هرچه مشیت خداوند باشد، همان می شود.
دفاع مقدس
📆۱۴ تیر ماه سال ۱۳۶۱ش 🗓اسارت حاج‌احمدمتوسلیان ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 #آخرین_دیدار 🔶 صبح روز دوشنبه ۱۴
سخن رهبر انقلاب درباره کتاب وزین «همپای صاعقه» 🎙 این کتاب، منبع بسیار غنی و ارزشمند است که از آن میتوان ده‌ها کتاب و فیلمنامه و زندگینامه استخراج کرد. لحظات و حالات ثبت شده در سراسر این کتاب، همان ظرافتهای حیرت انگیزی است که از مجموع آن، تابلوی پرشکوه و باعظمت عملیاتی چون فتح‌ المبین و بیت‌ المقدس پدید آمده و برترین‌های هنر جهاد و ایثار و شجاعت و ابتکار را در مجموعه‌ی نمایشگاه بی‌نظیر هنرهای انقلاب اسلامی، نشان میدهد. این مردان بزرگی که نام آنها بسی آسان بر زبان و دل غافل ما میگذرد، از جنس همان اخوان صفا و فرسان هیجائند که سید شهیدان سلام الله علیه آنها را با عظمت و سوز و مهر، مخاطب ساخت و از فقدان آنان غمگین بود. سلام خدا و بندگان برگزیده و فرشتگان و رسولان او نثار روح مطهر آنان باد. این کتاب در روز و شب‌هایی از آبان و آذر سال ۸۶ صفحه به صفحه و سطر به سطر مطالعه و نیوشیده شد!
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد!! ▫️🌱▫️🌱🌱▫️🌱▫️ به بهانه سالگرد ربایش احمد متوسلیان توسط صهیونیست‌ها او فرمانده نیروهای اعزامی به لبنان برای دفع تحاوز ارتش اسراییل بود که در نزدیکی بیروت به اسارت دشمن درآمد ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد!! ▫️🌱▫️🌱🌱▫️🌱▫️ به بهانه سالگرد ربایش احمد متوسلیان توسط صهیونیست‌ه
" هوالمحبوب" ☆شهریار بی‌باکی☆ به بهانه چهل و چهارمین سالگرد ربایش احمد متوسلیان و سه همراه مظلومش. ای مرد هزار سنگر، ای احمد! وی نوح بریده لنگر، ای احمد! ای شهره به شهریار بی‌باکی! تعریف تو اقتدار و چالاکی ای نام تو، نام نامیِ احمد در مذهب عشق، حامی احمد ای در یَمِ خون خود شنا کرده جان در رَه دین حق فدا کرده سر حلقة سالکان مرگ آگاه فرمانده لشکر رسول‌الله سرمشق بسیجیان ایرانی آبادی صد هزار ویرانی ..................... ای گمشده حصار پیچیده وی ماه به شام تار پیچیده! دستان کدام فتنه رویت را در "هاله‌ای از غبار" پیچیده؟! هر آنچه که من ناچیز می‌خواستم در وصف آن "شهریار بی‌باکی‌ها" بگویم در مثنوی بلند شاعر بسیجی زنده یاد محمدرضا آقاسی آمده است و من عاجز از وصف آن "شیر در زنجیر"؛ احمد متوسلیان، به این چند خط بسنده می‌کنم و از مردی می‌گویم که وقتی پرچم لشکرش را با نام نامی محمدرسول‌الله (ص) بر فراز قله‌های شرف به اهتزاز در آورد، مایه قوت قلب مدافعان میهن اسلامی در جبهه‌ها و ابتلای ژنرال‌های دشمن متجاوز به رعشه مرگ شد. لشکری که در «دوکوهه» ولادت یافت؛ در «فتح‌المبین» سلاح به دست گرفت و کمر سپاه چهارم ارتش بعث را در جبهه شمال خوزستان با سرپنجه حیدری بسیجی هایش در هم شکست؛ در نبرد «الی ‌بیت‌المقدس» به سان بارانی از آذرخش و آهن بر فرق حرامیان اشغالگر فرود آمد و پوزه پلید سپاه سوم ارتش بعث را در جبهه‌های غرب کارون، دشت شلمچه و سرانجام خرمشهر به خاک مذّلت مالید. می‌خواهم از پهلوانی یاد کنم که به تأسی از امام و مولایش؛ حضرت امام خمینی(ره)، شریک غم مظلومان جهان بود و برای اثبات این مدعا در ژوئن 1982(خرداد 1361) به عنوان فرمانده لوای فخر‌آفرین «قوای محمدرسول‌الله(ص)» عازم کرانه‌های مه گرفته مدیترانه شد تا داد مظلومان آن دیار را از دشمن صهیونیستی بستاند. امّا افسوس که در جریان یک فتنة بزرگ، ظهر روز دوشنبه چهاردهم تیرماه 1361 خودروی حامل او و سه همراهش؛ سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان توسط شبه نظامیان مارونی؛ متحد اسرائیل در پست بازرسی متوقف و هر چهار سرنشین این خودرو به نقطه نامعلومی برده شدند و هنوز خبری از آنها به دست نیامده است. نه تنها خبری به دست نیامد، بلکه طی این چهل و یک سال هیچ اقدام در خوری نه از سوی مراجع ذی صلاح و نه از طرف مدعیان دروغین حقوق بشر انجام نگرفت. به امید فرارسیدن آن روز که سرانجام «جعبه سیاه» واقعه مبهم ربایش احمد متوسلیان و سه همراه او پیدا و رمز گشایی شود. 🌴 کانال
دفاع مقدس
" هوالمحبوب" ☆شهریار بی‌باکی☆ به بهانه چهل و چهارمین سالگرد ربایش احمد متوسلیان و سه همراه مظلومش.
🌴 آخرین روزهایی که شهید همت،حاج احمدمتوسلیان را در کنار خود دارد 💠او در۱۳۶۱/۴/۱۴به اتفاق ۳تن دیگر درمنطقه "برباره"لبنان به اسارت مزدوران اسرائیل درآمده وبه داخل سرزمین‌های انتقال یافتند
دفاع مقدس
🎥 سردار جاوید الاثر؛ حاج احمد متوسلیان: ما با اسرائیل وارد جنگ میشویم هرکس که با ماست بسم الله هر کس
حاج احمد»؛ فرمانده‌ای که عصاره فضائل انقلابی بود یکی از همرزمان حاج احمد در خاطراتش از وی می‌نویسد: «شخصیت جالب فرمانده قصه ما همیشه کنار نیروهایش بود و دغدغه بعد فکری و عقیدتی آن‌ها را داشت؛ چه در صحنه نبرد و چه در شستن ظرف‌ها، نظافت و خواب و استراحت.» احمد متوسلیان، جامع اضداد! در کتاب خاطرات سردار مجتبی عسگری همرزم حاج احمد متوسلیان آمده است: «اگر بخواهی از حاج احمد متوسلیان بنویسی، گاهی مجبور می‌شوی دست‌هایت را از روی کاغذ برداری و ساعت‌ها به یک فضای خلأ خیره شوی و ندانی از کجا شروع کنی و از چه بگویی. بیش از هر چیز مدام این جمله شهید آوینی در خاطرت مرور می‌شود که می‌گوید: «دل مؤمن را که می‌شناسی؛ مجمع اضداد است، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم، زلزله‌ای که در شانه‌های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است و چشمه اشک نیز از کنار این آتش می‌جوشد که این‌همه داغ است.» شخصیت جالب فرمانده قصه ما همیشه کنار نیروهایش بود و دغدغه بعد فکری و عقیدتی آن‌ها را داشت. چه در صحنه نبرد و چه در شستن ظرف‌ها، نظافت و خواب و استراحت. به‌طوری‌که نظم و دقت در نظافت در برخی از روز‌های ماه، مشخص می‌کرد که آن روز تمیز کردن آسایشگاه نوبت چه کسی بوده است. البته نیروهایش در آسایشگاه کم اذیتش نکردند. شلوغ کردن‌ها و سر و صدا‌هایی که مانع مطالعات او در وقت استراحتش نمی‌شد. خنده‌ها و شوخی‌های پر هیاهوی رزمندگان یک پادگان نظامی که با اصول فلسفه و رئالیسم علامه طباطبایی و جهان‌بینی توحیدی شهید مطهری ادغام می‌شد، اما نه توبیخی در کار بود و نه تشری. کار به‌ جایی رسیده بود که حتی یکی از رزمنده‌ها یک قطار اسباب‌بازی خریده بود و صرفاً جهت اذیت کردن فرمانده جلوی او بازی می‌کرد و قطار را طوری کوک می‌کرد که موقع حرکت از روی کتابش عبور کند. احمد هم با آرامش می‌گفت: برادر محمد خجالت بکش. اما هرگز داد نزد که آدم‌ حسابی، من فرمانده تو هستم چرا از این کار‌ها انجام می‌دهی. نیرو‌های حاج احمد فقط به چنین حرکت‌هایی اکتفا نمی‌کردند و گاهی کار به یکسری عملیات سری هم می‌کشید. شش، هفت نفر از نیرو‌ها با قول اینکه همدیگر را لو ندهند، موقع استراحت حاج احمد پتویی رویش می‌اندازند و او را بلند می‌کنند و می‌برند پرت می‌کنند روی برف ۸۰ سانتی حیاط محوطه آسایشگاه. البته همگی اعضای فعال در این عملیات سری تا رسیدن حاج احمد به راهرو لو می‌روند و یکی از بچه‌ها همه را معرفی می‌کند اما او روز بعد هیچ برخوردی نمی‌کند و خم به ابروی خود نمی‌آورد. اگرچه شاید برای ما عجیب باشد اما اتفاق‌های صمیمانه در آسایشگاه با شخصیت پر ابهت نظامی او در میدان برای نیروهایش یک موضوع قابل‌ درکی بود. پیاده‌روی‌های بعد از هر نماز صبح از قله‌ای در شرق پاوه با برودت هوای زیاد و مسیری پر از برف و یخ که پایین آمدنش را باید حتماً غلت می‌خوردی نه اینکه در طی چند دقیقه سُر بخوری و پایین بیایی. چون سریعاً داد و فریادش بلند می‌شد که غلت بخور، سُر نخور. در انتهای مسیر احمد با جعبه خرمایی در دست به نیرو‌ها خسته نباشید می‌گفت و به پشت بچه‌ها می‌زد و می‌گفت: خسته نباشی مؤمن، دلاور، پهلوان و... اما چشمانت روز بد را نبیند که اگر موقع برداشتن خرما می‌گفتی: «مرسی.» فقط یک‌بار گفتنش کافی است تا بفهمی ناغافل چه گفته‌ای. باید بیش از ۲۰ متر داخل گِل به صورتی که بدنت به زمین چسبیده شده، سینه‌خیز بروی و بعداً هم اگر از او بپرسی این چه‌ کاری بود که با من به خاطر یک مرسی گفتن کردی، بگوید: «فلانی اگر من با تیر تو را می‌کشتم هم حقت بود.» او فقط یک شخصیت موفق نظامی نبود و در این زمینه نظرش این بود که: «ما شاه که ایرانی بود را بیرون نکردیم که فرهنگش باقی بماند، ما فرهنگ خارجی را بیرون انداختیم. اگر تو که پاسدار هستی از کلمه مرسی استفاده کنی، بُعد فرهنگی‌ات کجا رفته است؟ مگر سپاه یک نهاد عقیدتی ـ سیاسی ـ نظامی نیست؟ پس عقیده‌ات ضعیف است که اینطور حرف می‌زنی.» البته چنین شخصیتی به نظر می‌رسد آبش با هرکسی در یک جوی نرود. به‌طوری‌که مواضع شدیدی علیه رئیس‌ جمهور زمان خود «بنی‌ صدر» داشت؛ تا جایی که کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواسته‌اند. البته در دیدارش با امام، داستان ماجرایی دیگر داشت. امام فرمودند: «احمد، به شما می‌گویند منافق هستی؟» گفت: «بله، همین حرف‌ها را می‌زنند.» پس از آن، امام فرمودند: «برگرد و همانجا که بودی، محکم بایست.» حاج احمد دیگر غمی نداشت و اکنون هم ندارد. چون تأیید از حضرت امام گرفته بود و او همچنان محکم ایستاده است.» ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄