2.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 کلیپ در اردوگاه ل ۲۷ در حیاط منزل روستایی که با حضور جمعی از رزمندگان گردانهای مختلف در یک بعداظهر قبل نماز مغرب ضبط شده...
اردوگاه ل ۲۷ تاریخ ۱۳۶۴/۱۲/۱۸ دو شب قبل از عملیات والفجر هشت واقع در روستایی در حومه اروندکنار هست.
در حیاط بزرگ منزل روستایی، مرحوم حاجی بخشی سرود و رجز خوانی و عطرافشانی نمود و بعد هم شهید حسن شیخ زاده آذری معاون گردان عمار، برای جمع رزمندگان مداحی و مرثیه سرایی کرد که فضای معنوی معطر بود به وجود بسیاری از رزمنده های با صفا و اخلاص از گردانهای مختلف ل ۲۷
که دو شب بعد در عملیات والفجر هشت با نام و رمز یا فاطمة الزهرا(س) به فیض شهادت رسیدند🕊🕊
خوشا به سعادت شهدا🌷🌷
هدایت شده از KHAMENEI.IR
48.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏆 فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار قهرمانان و مدالآوران ورزشی و المپیادهای علمی جهانی. ۱۴۰۴/۰۷/۲۸
📥 صوت کامل بیانات
💻 Farsi.Khamenei.ir
Khamenei.ir14040728_47245_64k.mp3
زمان:
حجم:
12.9M
🏆 صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار قهرمانان و مدالآوران ورزشی و المپیادهای علمی جهانی. ۱۴۰۴/۰۷/۲۸
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نوحه سرایی حاج صادق آهنگران
در دوران دفاع مقدس
فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان
باید شود آزاده قدس از چنگ دُژخیمان
ای لشکر قرآن حاضر به اجرای این فرمان
شیران حزب الله، با عشق و با ایمان
مردانه بشتابید در عرصه ی میدان
نابود باید کرد جرثومه ی شیطان
همسنگران امروز هنگام ایثار است
دست خدا بارها در جبهه یار است
از جای برخیزید آغاز پیکار است
دشمن شده از شوکت شیران، لرزان
ای لشکر شیران، بر روبهان تازید
.... باطل را مغلوب حق سازید
خصم ستمگر از پا دراندازید
آتش زنید بر خرمن جان ستمکاران
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 کانال #دفاع_مقدس :
روایتگر رویدادهای جنگ
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
#انتشار_مطااب_صدقه_جاریه_است
فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان.mp3
زمان:
حجم:
6.2M
2.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 صوت | #نوحه_خوانی حماسی حاج صادق آهنگران:
فرمان رسیده از خمینی، رهبر ایمان ...
باید شود آزاد قدس از چنگ دژخیمان...
ای لشکر قرآن، حاضر پی اجرای این فرمان...
شیران حزب الله
با عشق و با ایمان...
مردانه بشتابید
در عرصه میدان...
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🎙 نوای:
حاج صادق آهنگران
🌴 آزادی قدس
فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان
باید شود آزاده قدس از چنگ دُژخیمان
ای لشگر قرآن حاضر پی اجرای این فرمان
همسنگران امروز ، هنگام ایثار است
دست خدا بارها، در جبهه ها یار است
آتش زنید بر خرمن جان ستمکاران
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
✍تصویر نوشته اشعار بر روی کاغذ توسط سراینده: حاج حبیب الله معلمی
18.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 #کرببلا ای حرم و تربت خونبار حسین 🚩🚩
📽 فیلم / صحنه های از حضور رزمندگان در جبهه ها -- دوران #دفاع_مقدس
📢 به همراه نوای ماندگار حاج صادق آهنگران؛ ذاکر اهل بیت و مداح نام آشنای رزمندگان جبهه ها :
🎙... کرببلا ای حرم و تربت خونبار حسین
این همه لشکر آمده عاشق دیدار حسین
لشکریان حق ببین چه پر تلاش و پر خروش
هوای عشق کربلا از سرشان ربوده هوش
خون مطهر حسین در رگشان بُود به جوش
آمده اند که غرق خون شوند چو انصار حسین
آمده اند ز جبهه ها رو سوی کربلا کنند
چو زاهدان در دل شب به همدگر دعا کنند
به عهد با امام خود ز شوق جان وفا کنند
چون شهدای کربلا شوند فداکار حسین...
#اربعین
#اربعین_شاهراه_ظهور
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 کانال #دفاع_مقدس :
روایتگر رویدادهای جنگ
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
#انتشار_مطااب_صدقه_جاریه_است
دفاع مقدس
📚 #کتاب : «آن سوی خط» ⚪️ دفاع مقدس به روایت دشمن ق
📚 #کتاب : «آن سوی خط»
⚪️ دفاع مقدس به روایت دشمن
قسمت ۵۱
یک دیدار، یک وداع
ساعت ۳ بعدازظهر ۵۹/۱۰/۲۷ فرصتی شد به دیدار دکتر چمران بروم. گفته بودند ایشان در استانداری است. به اهواز که رسیدم، بلافاصله زنگ زدم. ایشان گوشی را گرفت.
گفتم: «تا یک ساعت دیگر خدمتتان میرسم.»
گفت: «چرا یک ساعت دیگر؟»
گفتم: «سر و وضعم ناجور است. اگر اجازه بدهید حمامی بروم و بعد خدمت برسم.»
گفت: «با هر وضعی هستی بیا. اینجا حمام پیدا میشود!»
در استانداری منتظر بود. با پای گچ گرفته به استقبالم آمد. مرا به گرمی در آغوش گرفت. فرمود: «سرگرد قهرمان! روزهاست آرزوی دیدنت را داشتم.»
بدنم داغ شده بود. خودم را لایق گفتار و رفتار این مرد بزرگ نمیدانستم. این ملاقات تا حدود ۲ نیمه شب طول کشید.
همه صحبتهایمان درباره جنگ بود. ایشان بیشتر مایل به شنیدن بود. از عملیات نصر پرسید. بهطور مفصل و لحظه به لحظه هر چه اتفاق افتاده بود بیان کردم. از ماجرای بولدوزر، از پخش صدای تانک، از جریان شناسایی قبل عملیات و خلاصه از هر چه این مدت تجربه کرده بودم.
با او درد دل کردم که بعد از پاتک عراق در روز هفدهم، دشمن در زمین باز بود و اگر نیرو میرسید، بهترین فرصت بود تا همهشان را نابود کنیم.
درباره شهادت دانشجویان سؤال کرد. واقعیت امر را برایشان توضیح دادم. دکتر چمران اطلاعات نظامی بسیار بالایی داشت. به تمام ریزهکاریهای عملیات تهاجمی و پدافندی آگاه بود.
ساعت ۱۰:۳۰ شب یک سینی غذای مفصل آوردند. از کسی که غذا آورده بود پرسید: «از این غذا، رزمندگان خط خوردهاند؟»
گفت: «خیر! چون شما میهمان داشتید، این غذا را آماده کردیم.»
گفت: «غذای ایشان را بگذارید، سهم من را به منطقه بفرستید. برای من غذای خط بیاورید.»
گفتم: «اگر اجازه بدهید من هم غذایی را بخورم که شما میل میکنید!»
ایشان قبول کرد.
بعد از غذا، صحبتمان درباره جنگ ادامه پیدا کرد.
گفت: «میخواهیم در منطقه رملی حرکتی بکنیم. داریم درباره حرکت روی رمل بررسی میکنیم.»
گفتم: «تانک شصت تن وزن دارد و به راحتی میتواند از رمل عبور کند. مگر آنکه زمین آنقدر شُل باشد که تا بالای شنی تانک فرو برود، وگرنه این وزن، رمل را میکوبد و مانعی برای حرکت تانک به وجود نمیآورد.»
دکتر چمران در ادامه صحبتهایش گفت: «من اول به جنگ فکر میکنم و بعد به ایجاد وحدت بین مسئولین؛ تمام تلاشم در این جهت است. ما نباید به جان هم بیفتیم، باید اتحاد پیدا کنیم تا دشمن را نابود کنیم.»
روز بعد کسانی که از دیدار من با دکتر چمران مطلع شده بودند، درباره شخصیت ایشان سؤال میکردند. به کسی که میپرسید میگفتم: «دکتر چمران مرد خدا و یک مؤمن واقعی است. حقالناس را ادا میکند. مدیری است توانا و به وحدت فرماندهی فوقالعاده اهمیت میدهد.»
صبح ۵۹/۱۰/۳۰ ساعت حدود هشت، آقا ناصر (موتوری) را صدا کردم تا با هم شناسایی برویم. این شروع شناسایی ما در غرب سوسنگرد بود. آقا ناصر در زمین بسیار ناهموار به سمت جنوب رودخانه نيسان راند. زمین قبلاً برای کشاورزی شخم خورده بود و رانندگی با موتورسیكلت؛ آن هم دو ترکه در چنین زمینی واقعاً کار سختی بود.
حدود چهار کیلومتر رفتیم. مواضع دشمن پیدا شد. آقا ناصر کنار یک گودال نگه داشت و گفت: «شما همینجا باشید، من میروم جلوتر، همه چیز را دقیق میبینم. اگر تیر خوردم شما معطل نشوید، برگردید. اگر از چنگشان فرار کردم، همینجا سریع نیش ترمز میزنم، سوارتان میکنم و با هم برمیگردیم.»
پس از چند دقیقه صدای تیراندازی عراقیها بلند شد. نگران شدم اما چند لحظه بعد دیدم گرد و خاککنان و با حرکات ماهرانه میآید. سریع ترمز گرفت، سوار شدم و به تاخت برگشتیم. با این شناسایی دقیقاً برایمان محل استقرار و استعداد دشمن مشخص شد و اینکه با گذر از داخل رودخانه نيسان تا نزدیکی پل الوان میتوان رفت.
فردای آن روز به اطراف رودخانه نيسان رفتم و ساحل آن را خوب برانداز کردم. پس از بازگشت از شناسایی ساعت یک بعدازظهر پیامی آمد و فرمانده تیپ مرا به قرارگاه احضار کرد. ایشان ابلاغ کرد: «به اتفاق معاون تیپ سرهنگ رادفر به دشت آزادگان بروید، فرمانده لشکر با شما کار دارند.»
این احضار برای ما خیلی عجیب بود. با توجه به رفتوآمدهای چند روز پیش، فکرم به طرف سرهنگ رضا و ناخدا بایندر رفت.
👇👇
دفاع مقدس
📚 #کتاب : «آن سوی خط» ⚪️ دفاع مقدس به روایت دشمن ق
📚 #کتاب : «آن سوی خط»
⚪️ دفاع مقدس به روایت دشمن
قسمت ۵۲
يوم الرعد
مقارن ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، رژیم توسعهطلب و جنگافروز بغداد، در پی دریافت چراغ سبز از کاخ سفید، تهاجم سراسری ارتش بعث به خاک ایران اسلامی را با نام رزم «یوم الرعد» آغاز کرد و در همان روز نام عملیات از سوی رهبری رژیم بعث به کلیه واحدهای ارتش عراق ابلاغ شد.
▪︎نامه سری و فوری
از توپخانه صحرایی لشکر ۵ مکانیزه به گردانهای ۷ و ۱۲ توپخانه نیمه سنگین، گردان ۳۶ توپخانه صحرایی، گردان ۴۰ توپخانه صحرایی، گردان ۲۰ توپخانه نیمه سنگین و گردان ۱۳۸ توپخانه، شماره ۲۱۹۲ قادسیه صدام، عطف به نامه سری و فوری مدیریت عملیات نظامی به شماره ۹۷۵۷ در تاریخ ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ بدین شرح است: «به عملیات جاری که از ساعت ۱۲ روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ شروع شده است، نام قادسیه صدام اطلاق شود.»
سرهنگ دوم طارق عبد عمر از طرف توپخانه صحرایی لشکر، میگوید:
«در رأس ساعت ۱۲ روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ (۳۱ شهریور ۱۳۵۹)، صد و نود و دو فروند هواپیمای جنگنده نیروی هوایی عراق به طرف اهدافشان در داخل خاک ایران به پرواز درآمدند. در همین لحظه، فرمانده کل قوا صدام حسین، در حالی که چفیه قرمزرنگ به سر داشت و نوار فشنگ به دور کمر خود بسته بود، بدون نصب درجات نظامیاش، وارد اتاق عملیات شد.»
عدنان خیرالله طلفاح، وزیر دفاع به او چنین گفت: «سرورم، جوانها ۲۰ دقیقه قبل به پرواز درآمدند.» صدام به او پاسخ داد: «تا نیم ساعت دیگر کمر ایران خواهد شکست.»
سرهنگ زرهی ستاد احسان المقدادی، یکی از افسران لشکر ۳ زرهی ارتش بعث، از هجوم اولیه سپاه سوم عراق به خاک ایران میگوید: «به ما گفته بودند برای زهر چشم گرفتن از رژیم اسرائیل، برای اجرای یک مانور نمایشی به مرز اردن اعزام میشوید. به همین منظور، یگان ما از مبدأ به سمت مقصد حرکت کرد و به محض اینکه خودرو سرتیب قدوری جابر محمود الدوری، فرمانده لشکر سوم، به جایگاه وزیر دفاع، سپهبد عدنان خیرالله طلفاح نزدیک شد، فرمانده با ادای احترام به وزیر دفاع کار «سان» را که پنج ساعت تمام به درازا کشید، شروع کرد. پس از اینکه مانور لشکر تمام شد، عدنان خیرالله از فرمانده لشکر خواست تا در یک جلسه کاملاً سری که سایر فرماندهان عالیرتبه هم در آن حضور داشتند، شرکت کند. شاید هنوز جلسه تمام نشده بود که دستورهای جدید، یکی پس از دیگری، به سوی لشکر خسته و کوفته ما سرازیر شد. واقعاً گیج شده بودیم؛ اگر آنها ما را برای انجام مانورهای نمایشی به این جا آورده بودند، پس چرا از ما میخواستند تمام تانکها و ادوات زرهی را در مرز مستقر کرده، پاسگاههای ایران را هدف بگیریم؟! هنوز مات و متحیر بودیم که وصول دستور جدید همه اسرار را برایمان آشکار کرد. در حالی که هیچ حرکت عادی در نیروهای اندک پاسگاههای مرزی ایران به چشم نمیخورد، سرتیپ قدوری جابر محمود الدوری، فرمانده که تازه از عدنان خیرالله جدا شده بود، کلیه واحدهای آتشبار را واداشت تا خمپارههایشان را به سرعت آماده کرده و گلولههای خمپاره را به سوی پاسگاههای مرزی ایران نشانه روند. برای همه ما روشن بود که با این اقدام یکجانبه به سوی شعلهور کردن جنگی وسیع پیش میرفتیم. نمیدانم... شاید در آن لحظات برای سایر افراد هم مثل من، دست زدن به چنین کاری واقعاً سخت بود و جانکاه؛ چون هر چه بیشتر میاندیشیدیم، هیچ دلیل و توجیهی برای این آتشافروزی نمییافتیم. در همین اثنا یکی از سربازها خودش را به من رساند و گفت: «قربان، این دستورها و این کارها یعنی چه؟! این طور که من میبینم، دست شر بالاخره کار خودش را کرد و آتش جنگ را به پا کرد!»
سرباز پاسخی نداد، ولی از نگاههایش فهمیدم که با من همدل و همفکر است. به همین سبب، او که به عنوان نماینده سربازها نزد من میآمد. خیلی زود در زمره یکی از دوستانم درآمد...
👇👇
دفاع مقدس
📚 #کتاب : «آن سوی خط» ⚪️ دفاع مقدس به روایت دشمن ق
📚 #کتاب : «آن سوی خط»
⚪️ دفاع مقدس به روایت دشمن
قسمت ۵۳
همان طور که انتظار میرفت، رژیم عراق به باران تنش خمپارهها بر سر پاسگاهها و روستاهای ایران بسنده نکرد و لشکر ۳ زرهی را واداشتند تا با تمام ادوات زرهی و آتشبارهایش پاسگاهها و روستاهای ایران را گلولهباران کرده و آنها را در هم بکوبند. در اثنای گلولهباران روستاها، یکی دیگر از افسرها خطاب به من گفت: «قربان! توی این روستاها مردم بیگناه ایران زندگی میکنند، این طور نیست؟» گفتم: «بله، درسته!» پس چرا ما داریم آنها را میزنیم؟!
بیچاره نمیدانست که من خودم بیشتر از او به دنبال یافتن پاسخی برای این سوال بودم که لحظهای ذهنم را رها نمیکرد. با این حال، به خاطر اینکه سؤالش را بیجواب نگذاشته باشم، گفتم: «ظاهراً اختلافات ایران و عراق به اوج خودش رسیده است.»
ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود که به منطقه «حفر قریش»، اولین گذرگاهی که به سوی منطقه «سلیمانیه» در عمق خاک ایران امتداد مییافت، رسیدیم. کار گشت و شناسایی را از همان نقطه شروع کردیم. هنوز ساعتی نگذشته بود که تمام واحدهایم، پس از یک حمله سریع، به نقطه اولیه برگشتند. گزارشهای همه واحدها حاکی از آن بود که منطقه برای انجام یک عملیات آرام و بدون درگیری کاملاً امن و مهیاست. نیروهای زرهی پس از وصول گزارشهای ما به حرکت درآمده و خود را به گذرگاه شماره یک رساندند. برای انجام مرحله دوم عملیات، شناسایی به طرف آن سری شط که در خاک ایران قرار داشت، راه افتادیم. ساعت حدود ۹ شب بود که ما به نقطه مورد نظر در آن سوی شط رسیدیم. همه چیز طبق برنامه پیش میرفت. قرار بود در آن نقطه چهار تن از افراد نظامی ایران که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان عامل عراق گزارشهایی را به آن سوی مرز میفرستادند، به ما ملحق شوند. تصور میکردیم برای رسیدن آنها خیلی باید انتظار بکشیم، اما بر خلاف پندار ما، آنها خیلی زودتر خود را به آن جا رسانده و ساعتی را برای رسیدن ما چشم انتظار مانده بودند.
فرمانده لشکر، قدوری جابر محمود الدوری، به محض اینکه باخبر شد اوضاع مرتب است، به سرعت خود را به ما رساند و با آن چهار نظامی ایرانی تشکیل جلسه داد. نشست کاملاً سری آنها تا ساعت یک بامداد به درازا کشید. به سادگی میشد فهمید که آنها اطلاعات بسیار مهم و با ارزشی را برای ارائه به فرماندهی لشکر به همراه خود آورده بودند. از طرف دیگر، از آن جا که آنها هنوز هم پستهای خود در ارتش ایران را ترک نکرده بودند و تقریباً با تمام منطقه آشنایی کامل داشتند، قرار بود به عنوان راهنما نیروهای ما را به سوی اهداف مورد نظر هدایت کنند.
بالاخره جلسه آنها با فرمانده لشکر تمام شد و بلافاصله در پیشاپیش ما به راه افتادند. حالا ما با تانکها و نفربرها پیش میرفتیم و آنها با پای پیاده و شاید این هم جزئی از برنامه بود. حدود ۹ کیلومتر داخل سرزمینهای ایران پیش رفته بودیم که آن چهار ایرانی، در حالی که حسابی خسته و کوفته شده بودند، ما را متوقف کردند. برای پیشروی بیشتر لازم بود منطقه سریعاً شناسایی شود. به همین خاطر فوراً یکی از واحدهای گردانم را مأمور بررسی اوضاع کردم. با اطمینان مجدد از امن بودن منطقه، دوباره به راه افتادیم. سرانجام ساعت چهار و نیم صبح به منطقه «سلیمانیه» که در عمق خاک ایران قرار داشت، رسیدیم. در پی دستور فرمانده لشکرمان، تمامی نیروها در همان جا موضع گرفتند. همین که نیروها تقریباً در منطقه جاگیر شدند، دو دستور دیگر هم از سوی فرمانده صادر شد که میبایست در اسرع وقت به اجرا درآید: اول، مصادره تمامی خودروهای نظامی و شخصی ایران و دوم، دستگیری و بازداشت تمامی ایرانیها، اعم از نظامی و غیر نظامی.
👇👇