eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
949 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی وقت‌ها که بغض دلتنگی بر دلت سنگینی می‌کند؛ و دل محرمی را نمی‌یابی! شاید اگر چشمانت را ببندی و در کنج خاکریزی از خاکریز‌های؛ مجنون، فاو، شرهانی یا شلمچه بیتوته کنی! کمی آرام می‌شوی... 🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸 🌹کربلای جبهه‌ها یادش بخیر...🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 37 سال پیش همین روزها و شب ها مهرماه سال 1363 منطقه عملیاتی جوانرود کنار ارتفاع بیزل بچه های تخریب و اطلاعات عملیات لشگر10 🔶 ایستاده از سمت چپ شهید امیر یحیوی شهید نباتی شهید مهوش محمدی برادر رضوانیان شهید میرزازاده شهید زعفری شهید دواری برادر کربلایی صفی برادر خسروبابایی برادر خلیلی شهید رحیم پور برادر طهماسبی مرحوم نعمت خسروبابایی 🔶 نشسته از سمت چپ برادر امیرزاده شهید مصطفی مبینی ناشناس برادر عبیری شهید اللهیاری برادر تاجیک برادر بیاتی ناشناس شهید اصغری برادر اینانلو
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و... با هم عقد اخوت خونده بودند... محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش.... اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت... محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد... یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و... بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست... الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این ... سمت راست: 🌷 سمت چپ: 🌷
با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان از سمت راست : 1-🌷شهید مجتبی گلچین (فتح المبین) 2- محمدباقر رضایی 3- شعبانعلی علی تبار 4- بهروز ملک نیا 5- یوسف احمدعلی پور 6-🌷شهید سید حسین گلریز ( بیت المقدس) 7-سردار مهدی سعادتی ( نماینده مردم بابل در مجلس شورای اسلامی ) 8- 🌹عالم فقید آیت الله هادی روحانی(نماینده ولی فقیه در استان مازندران و امام جمعه فقید شهرستان بابل) 9-آقای جمشید کیایی 10-🌷شهید محسن سجودی (مطلع الفجر) 11- حمید شیر افکن 🌷این عکس در سال 1360 ، جمعی از پاسداران بابل با حضرت آیت الله هادی روحانی که هر شنبه پس از مراسم صبحگاهی در نمازخانه سپاه سخنرانی می نمودند پس از پایان سخنرانی به یادگار گرفته شده است. روح همه علما و شهدای عزیزمان شاد و یاد ونامشان گرامی باد🌹
🌹 شهید سرلشگر خلبان اسد الله بربری فرمانده ی شجاعی که تا آخرین قطره خون در میانه ی میدان نبرد ایستاد فرزند حسن در دهم مهرماه 1326 در شهرستان محلات بدنیا آمد در هيجدهم مهرماه 1359 بهمراه 3خلبان دیگر بشهادت رسید پیکرش پس از 23 سال دوری از وطن به میهن بازگشت بر اساس گزارش كميته‌ بين المللي صليب سرخ جهاني پيكر پاك و نوراني‌ اين خلبان شهيد به طور موقت در گورستان زبير در شهر موصل عراق دفن شده بود. در سال 1381 پيكر اين خلبان و تني چند از خلبانان شهيد كه وضعيتي مشابه داشتند به وطن باز گردانده شد و در بهشت زهرا (س) قطعه‌ خلبانان شكاري به خاك سپرده شد. از خلبان شهيد اسداله بربري 2 فرزند پسر و دختر به يادگار مانده است. روحشان شاد🌺
« هیچ چـیز ، بر اقامہ نمـاز و قرائت قرآن اولویت ندارد. »
در قنوت عاشقانه‌ ات چه دیده ای که عالم را به طواف دست‌هایت کشانده‌ ای التماس دعا ای شهید...❤️ 🕊
هدایت شده از دفاع مقدس
🗓 ۲۲ مهر ۱۳۶۱ - شهادت مصطفی کاظم‌زاده - - عملیات مسلم ابن عقیل ✍️ یک خط وصیت : شهید ... عزاداری نمی‌خواهد پیرو می‌خواهد 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
هدایت شده از دفاع مقدس
حرف زدلی با پله خسته ام خسته از انتطارت خسته از نیامدنت خسته از نیامدنم خسته از نشنیدنت ندیدنت حرف نزدنت چیزی بگو غریبه نیستم که صدایت آرامم می کند نوایت که دیگر واویلا آرامشم تویی هنوز بعد ۴۰ سال تنها شدم ولی به تن ها تن ندادم نخواستم نگذاشتم کسی جای تو را برایم پر کند ۴۰ سال که خوب است ۱۰۰ سال دیگر هم بگذرد منتطرت ‌می مانم شاید که سال آینده نه از ان دیوار آجر قرمز خبری باشد نه از پله ای که تو منتظرم می نشستی شاید که همه چیز خراب شود نو شوند و دیگر عطر تو را نداشته باشند ولی دل من که کهنه نمی شود صد ساله هم که شوم پیر شوم آلزایمر بگیرم فراموشی بهم دست بدهد سلولهای حافظه مغزم که بمیرند تو را از یاد نخواهم برد شاید علتش این باشد که تو منتظرم هستی وگرنه من پیش از تو رفیقی نبودم که این گونه پای رفیقم بایستم همچنان منتطرت می مانم به انتظار پنجشنبه ۲۲ مهر ماه سالروز شهادت دوست عزیزم مصطفی کاظم زاده
هدایت شده از دفاع مقدس
📷 سمت چپ: شهید مصطفی کاظم زاده ▫️در کنار او: حمید داودآبادی (نویسنده) 🌴 دوران
هدایت شده از دفاع مقدس
[Forwarded from davodabadi] من آدم بزرگی هستم؛ خیلی بزرگ! من آدم معروفی هستم؛ خیلی معروف! من آدم مشهوری هستم؛ خیلی مشهور! در سرتاسر ایران، استان به استان، شهر به شهر، از شمال سرسبز تا جنوب داغ، از غرب تا شرق، مرا می شناسند. چون من آدم معروفی هستم! از زاهدان گرفته تا کرمانشاه، از خراسان گرفته تا کردستان، از خوزستان گرفته تا .... اصلا چرا این جوری؟! در خارج از کشور هم مرا می شناسند! در یکی دو کشور اروپایی و غربی، نام من سر زبانهاست! در لبنان که دیگر نگو؛ اون جا کم از ایران ندارد؛ خیلیها مرا می شناسند! اگر در موتور جستجوی گوگل نام مرا سرچ کنی، خواهی دید و فهمید که من چقدر آدم مشهوری هستم! نه! لازم نبود و نیست که برای دست یافتن به این شهرت و معروفیت، کار چندان سختی انجام دهم و یا هزینه میلیاردی صرف کنم! فقط کافی بود اسمم را و از آن مهمتر عکسم را، کنار او منتشر کنم! همه اینها به یک طرف، خاطراتم را که از او گفتم و نوشتم، بیش از همه باعث شد تا معروف و مهم و مشهور شوم و اسمم سر زبانها بیفتد! و همه اینها، فقط و فقط برای این است که: مرا به نام تو می شناسند! آری! فقط و فقط مرا به نام تو می شناسند! هر جا که روم، در هر جمع که وارد شوم، در هر وبلاگ و صفحات اجتماعی از فیس بوک گرفته تا تلگرام و اینستاگرام، تا دست به قلم برم، همه مرا به نام تو خطاب قرار می دهند: این، همون رفیق شهید مصطفی کاظم زاده است! و همین است که اگر نامم کنار تو نباشد، نه بزرگم، نه معروف و نه مشهور! هیچ و هیچم، وقتی نام و یاد تو در کنارم نباشد! و خدا کند به حرمت نام و یاد تو هم که شده، از گناه دوری جویم و تقوا پیشه کنم تا همچون تو، با خدا رفیق شوم و ایمان بیاورم که: الم یعلم بان الله یری؟! آیا نمی دانند خدا آنها را می بیند؟! این هم عکس من هیچ، در کنار مصطفای همه چیز! تابستان 1361 تهران یکی دو ماه قبل از شهادت مصطفی کاظم زاده در 22 مهر 1361 در سومار! و سالها قبل از نوشتن شدن خاطراتش و شناخته شدن من به نام و یاد او در کتاب: دیدم که جانم می رود! برای اینکه شما هم من معروف را بشناسید، کتاب "دیدم که جانم میرود" چاپ موسسه فرهنگی شهید کاظمی در قم و کتاب "شهید بعد از ظهر" چاپ نشر یازهرا (س) در تهران را بخوانید. و حتما برای عاقبت بخیری خودتان و همه، و در آخر هم بنده، دعا کنید! (داودآبادی)