هدایت شده از دفاع مقدس
🗓 ۲۲ مهر ۱۳۶۱ - شهادت مصطفی کاظمزاده - #سومار - عملیات مسلم ابن عقیل
✍️ یک خط وصیت :
شهید ...
عزاداری نمیخواهد
پیرو میخواهد
🆔 @DefaeMoqaddas
✅ کانال "دفاع مقدس"
هدایت شده از دفاع مقدس
حرف زدلی با پله
خسته ام
خسته از انتطارت
خسته از نیامدنت
خسته از نیامدنم
خسته از نشنیدنت
ندیدنت
حرف نزدنت
چیزی بگو
غریبه نیستم که
صدایت آرامم می کند
نوایت که دیگر واویلا
آرامشم تویی
هنوز بعد ۴۰ سال
تنها شدم
ولی به تن ها تن ندادم
نخواستم
نگذاشتم
کسی جای تو را برایم پر کند
۴۰ سال که خوب است
۱۰۰ سال دیگر هم بگذرد
منتطرت می مانم
شاید که سال آینده
نه از ان دیوار آجر قرمز خبری باشد
نه از پله ای که تو منتظرم می نشستی
شاید که
همه چیز خراب شود
نو شوند
و دیگر
عطر تو را نداشته باشند
ولی دل من
که کهنه نمی شود
صد ساله هم که شوم
پیر شوم
آلزایمر بگیرم
فراموشی بهم دست بدهد
سلولهای حافظه مغزم که بمیرند
تو را از یاد نخواهم برد
شاید علتش این باشد
که تو منتظرم هستی
وگرنه من
پیش از تو
رفیقی نبودم که این گونه پای رفیقم بایستم
همچنان منتطرت می مانم
به انتظار پنجشنبه
۲۲ مهر ماه
سالروز شهادت دوست عزیزم مصطفی کاظم زاده
هدایت شده از دفاع مقدس
📷 سمت چپ: شهید مصطفی کاظم زاده
▫️در کنار او: حمید داودآبادی (نویسنده)
🌴 دوران #دفاع_مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
[Forwarded from davodabadi]
من آدم بزرگی هستم؛ خیلی بزرگ!
من آدم معروفی هستم؛ خیلی معروف!
من آدم مشهوری هستم؛ خیلی مشهور!
در سرتاسر ایران، استان به استان، شهر به شهر، از شمال سرسبز تا جنوب داغ، از غرب تا شرق، مرا می شناسند.
چون من آدم معروفی هستم!
از زاهدان گرفته تا کرمانشاه، از خراسان گرفته تا کردستان، از خوزستان گرفته تا ....
اصلا چرا این جوری؟!
در خارج از کشور هم مرا می شناسند!
در یکی دو کشور اروپایی و غربی، نام من سر زبانهاست!
در لبنان که دیگر نگو؛ اون جا کم از ایران ندارد؛
خیلیها مرا می شناسند!
اگر در موتور جستجوی گوگل نام مرا سرچ کنی، خواهی دید و فهمید که من چقدر آدم مشهوری هستم!
نه!
لازم نبود و نیست که برای دست یافتن به این شهرت و معروفیت، کار چندان سختی انجام دهم و یا هزینه میلیاردی صرف کنم!
فقط کافی بود اسمم را و از آن مهمتر عکسم را، کنار او منتشر کنم!
همه اینها به یک طرف، خاطراتم را که از او گفتم و نوشتم، بیش از همه باعث شد تا معروف و مهم و مشهور شوم و اسمم سر زبانها بیفتد!
و همه اینها، فقط و فقط برای این است که:
مرا به نام تو می شناسند!
آری!
فقط و فقط مرا به نام تو می شناسند!
هر جا که روم، در هر جمع که وارد شوم، در هر وبلاگ و صفحات اجتماعی از فیس بوک گرفته تا تلگرام و اینستاگرام، تا دست به قلم برم، همه مرا به نام تو خطاب قرار می دهند:
این، همون رفیق شهید مصطفی کاظم زاده است!
و همین است که اگر نامم کنار تو نباشد، نه بزرگم، نه معروف و نه مشهور!
هیچ و هیچم، وقتی نام و یاد تو در کنارم نباشد!
و خدا کند به حرمت نام و یاد تو هم که شده، از گناه دوری جویم و تقوا پیشه کنم تا همچون تو، با خدا رفیق شوم و ایمان بیاورم که:
الم یعلم بان الله یری؟!
آیا نمی دانند خدا آنها را می بیند؟!
این هم عکس من هیچ، در کنار مصطفای همه چیز!
تابستان 1361 تهران
یکی دو ماه قبل از شهادت مصطفی کاظم زاده در 22 مهر 1361 در سومار!
و سالها قبل از نوشتن شدن خاطراتش و شناخته شدن من به نام و یاد او در کتاب:
دیدم که جانم می رود!
برای اینکه شما هم من معروف را بشناسید، کتاب "دیدم که جانم میرود" چاپ موسسه فرهنگی شهید کاظمی در قم و کتاب "شهید بعد از ظهر" چاپ نشر یازهرا (س) در تهران را بخوانید.
و حتما برای عاقبت بخیری خودتان و همه، و در آخر هم بنده، دعا کنید! (داودآبادی)
دفاع مقدس
یاد و خاطره ذاکر آل الله دلسوخته بقیع شهید داود دهقانی گردان میثم لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
نشسته از راست
۱ شهید داود دهقانی
۲ برادر بزرگوار امیر مقرنس
۳شهید مهدی غفوری
۴ برادر بزرگوار امیر برادران
۵ برادر بزرگوار رضا فرجی
۶برادر بزرگوارمنصور کریمی
۷ برادر بزرگوار علی محمودی
۸ برادر بزرگوار حاج محمد الله صفت
گردان میثم
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
از سمت راست:
۱.شهید امیر وفایی
۲.شهید مدنی
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
❇️به روایت پدر بزرگوار شهید:
«آخرین باری که مرخصی آمده بود با هم به محل کار رفتیم. خیلی احترام من را داشت. با لحنی پدرانه به اوگفتم : "الآن شب عید است، اینجا بمان، نرو جبهه. اینجا هم می شود خدمت کرد. من الآن سالهاست دارم برای خدا خدمت می کنم." با همه ی احترامی که به من می گذاشت سرش را بالا گرفت و گفت :"پدر فکر می کنی!" با تعجب گفتم :"امیر جان با منی؟!" امیر ادامه داد :"پدر ناراحت نشو. وقتی میبینم بچه های رزمنده فقط یک خاکریز با خدا فاصله دارند ولی جرات نمی کنند بگویند کار ما خالصانه برای خداست، آن وقت شما اینجا، توی این دفتر، مطمئنی که برای خدا کار می کنی؟ آیا این باور انصافانه است؟" خیلی این حرف روی من تاثیر گذاشت. گفتم :"بلند شو برویم برسانمت."
در راه بودیم که از من اجازه گرفت و به داخل عکاسی رفت. بعد از لحظاتی بیرون آمد و یک رسید عکس به من داد! بعد هم گفت :"این عکس ها را شما بگیرید،احتیاج می شود."
ای شهیـد ...
به پیکرت که مینگرم
گوئی در خواب فرو رفته ای
اما بیش از ما زندہ و هوشیاری
بیا ما به خـوابرفتگان
را هم بیـدار ڪن ...
#شهید_محمد_برزگری 🌷
#رزقک_شهادت
حاج قاسم عزیز❤️:
من اعتقادم اینه قله ی تربیت اخلاقی و دینی ما دفاع مقدس بود.
قله!
یه بار دیگر هم من عرض کردم،
شاید این حرف از منِ بیسواد کمتر قبول کنند ،
اما من معتقد هستم،
آن چیزی که دیدم،
صحنه هایی که دیدیم و شما هم دیدید خیلیهاتون،
معتقدم،
امام زمان (عج) که ظهور بکنند،
حکومتی که ایجاد می کنند،
قله ی آن حکومت ،
آن دوره بود که در دفاع مقدس ما در بخش ها و حالاتش اتفاق افتاد...