eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
945 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 🌴 ... تازه به قرارگاه فرعى نصر۲ رسیده بودیم و خیلى مشتاق بودم كه را ببینم. داشتم به طرف قرارگاه مى رفتم كه صحنۀ عجیبى را مشاهده كردم. در آن خلوت بعدازظهر كه همه توى سنگر بودند، دیدم او كنار تانكر آب نشسته و با یك دقت عجیبى، سرگرم شستن ظرف هاى غذاى بچه هاى قرارگاه است... خیلى تعجب كردم. آدم قََدَرى مثل ، فرماندۀ تیپ ۲۷ محمد رسول اللّه (ص) و مسئول قرارگاه فرعى نصر۲ دارد كاسه بشقاب مى شوید! ... غرق كار خودش بود. بلا فاصله دست به كار شدم. دوربین110 قراضه ام را آماده كردم و تا به خودش بجنبد، سریع او را در حال ظرف شستن غافلگیر كردم و عكسش را گرفتم.» ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ مرحلۀ اول المبین، با پیروزى قاطع تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در جبهۀ نصر به پایان رسید که در نتیجه: ارتفاعات استراتژیك ، ، «مقر توپخانۀ سنگین سپاه چهارم ارتش عراق» در این منطقه، «سه راهى و ارتفاعات نادرى» آزاد شد و بدین ترتیب،تمام اهداف تعیین شده به تصرف رزمندگان تیپ۲۷ درآمد. 📒 برگرفته از کتاب 🆔 @revayate_fath
🌴 عصر روز چهارشنبه سوم اسفند ۱۳۶۲ دشت محوطۀ قرارگاه فرعی فتح ساعاتی پیش از «عملیات خیبر» 🌷 برای ادای عصر، آمادۀ گرفتن شده است[Forwarded from دفاع مقدس] 🌴 روز سوم بود که برای کاری به عقب آمده بود. از فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم. در بین دو نماز، یک روحانی وارد صف نماز شد. با دیدن او، از ایشان خواست که جلو بایستد. آن برادر روحانی ابتدا قبول نمی کرد، اما با اصرار ، رفت و جلو ایستاد. پس از اقامۀ نماز عصر، ایشان گفت: «حالا که کمی وقت داریم، چند تا مسئله براتون بگم.» او شروع کرد به گفتن مسئله، در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد. همۀ چشم ها به سمت صدا برگشت. از شدت بی خوابی و خستگی بی هوش شده و نقش بر زمین شده بود. برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند. دکتر پس از معاینۀ گفت: «بی خوابی، خستگی، غذا نخوردن و ضعیف شدن باعث شده که فشارش بیافته، حتماً باید استراحت کنه.» و یک سِرُم به او وصل کردند. همین که حالش کمی بهتر شد، از جایش بلند شد و از اینکه دید توی بهداری است، تعجب کرد. می خواست بلند شود، رفتیم تا مانعش شویم، اما فایده ای نداشت. من گفتم: « ، یه نگاه به قیافۀ خودت انداختی؟ یه کم استراحت کن، بعد برو. بدن شما نیاز به استراحت داره.» گفت: «نه، نمیشه، حتماً باید برم.» بعد هم سِرُم را از دستش بیرون کشید و رفت. —(📚 کتاب: خدا مخلص بود -صفحه ۷۹ به روایت برادر «نیکچه فراهانی»)
💕فرمانده دلها 🌴 ... تازه به قرارگاه فرعى نصر۲ رسیده بودیم و خیلى مشتاق بودم كه را ببینم. داشتم به طرف قرارگاه مى رفتم كه صحنۀ عجیبى را مشاهده كردم. در آن خلوت بعدازظهر كه همه توى سنگر بودند، دیدم او كنار تانكر آب نشسته و با یك دقت عجیبى، سرگرم شستن ظرف هاى غذاى بچه هاى قرارگاه است... خیلى تعجب كردم. آدم قََدَرى مثل ، فرماندۀ تیپ ۲۷ محمد رسول اللّه (ص) و مسئول قرارگاه فرعى نصر۲ دارد كاسه بشقاب مى شوید! ... غرق كار خودش بود. بلا فاصله دست به كار شدم. دوربین110 قراضه ام را آماده كردم و تا به خودش بجنبد، سریع او را در حال ظرف شستن غافلگیر كردم و عكسش را گرفتم.» ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ مرحلۀ اول المبین، با پیروزى قاطع تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در جبهۀ نصر به پایان رسید که در نتیجه: ارتفاعات استراتژیك ، ، «مقر توپخانۀ سنگین سپاه چهارم ارتش عراق» در این منطقه، «سه راهى و ارتفاعات نادرى» آزاد شد و بدین ترتیب،تمام اهداف تعیین شده به تصرف رزمندگان تیپ۲۷ درآمد. 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳" https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
⚪️ وسایل تیپ را جمع کنید؛ باید برویم لبنان... ▫️ عباس برقی از همرزمان صمیمی و باوفای می گوید: ...برادرهای ما گرم کار شناسایی بودند که پیامی از به دستمان رسید. در این پیام، خیلی کوتاه و صریح نوشته بود؛ تصمیم گرفته شده که ما برای ٬ عازم بشویم. سریع وسایل و تجهیزات تیپ را جمع کنید و بیایید تهران، پادگان امام حسین علیه السلام. بلافاصله ظرف دو - سه روز، کلیۀ تجهیزات و وسایل تیپ را جمع کردیم و عازم پادگان امام حسین (ع) شدیم. هنگامی که به تهران رسیدیم، در پادگان امام حسین (ع) باخبر شدیم که به اتفاق و یک تعداد دیگر از برادران تیپ، برای اقدامات اولیه به رفته اند و به زودی برای اعزام ما به آنجا، به ایران باز خواهند گشت.» سعید قاسمی؛ مسئول واحد اطلاعات نیز در این باره می گوید: «...طبق دستور داشتیم توی جبه‍ۀ شلمچه در اطراف کانال پرورش ماهی، کار شناسایی را انجام می دادیم که سردار عزیزمان آمد و دستور شفاهی را به ما ابلاغ کرد. دستور این بود: ظرف مدت ۲۴ ساعت، کلیۀ وسایل و تجهیزات خودتان را جمع آوری کنید. می خواهیم برویم . با تعجب به «حاج حسین همدانی» گفتیم: حاجی، چی داری میگی؟ نکنه داری با ما شوخی می کنی!؟ ایشان خیلی جدی گفتند: تأکید کرده ظرف ۲۴ ساعت، کلیۀ تجهیزات تیپ را همراه بچه ها جمع کنید و به سرعت به تهران انتقال دهید. واقعاً ما توی پوست خودمان نمی گنجیدیم؛ جنگ ما یک پله خودش را بالاتر کشیده و ما وارد فاز جهانی شده بود. خلاصه به سرعت نیروها و امکانات تیپ را جمع آوری کردیم و خودمان را به تهران رساندیم و رفتیم پادگان امام حسین (ع)؛ مقصدی که برای ما در نظر گرفته بود.» 📙 ، صفحات ۷۷۴ و ۷۷۵ 👈 ادامه دارد... 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 🔺 کانال دفاع مقدس https://t.me/Defa_Moqaddas ▪️ کانال دفاع مقدس https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌈 و ◽️ سعید قاسمی که همراه با گروه سوم عازم شد، می گوید: ...ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجت ِ «کارگو» [ ویژه‌ی حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر، دَرِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان داخل هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با یک گوشه ای نشسته بودیم. حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت. از من پرسید: بگو بدانم چه حسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟ گفتم: بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید. بعد دست کرد توی جیب پیراهنش، کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحامِ بچه ها نشست و خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت. 👈 ادامه دارد... 📚 ، ۷۷۹ و ۷۸۹ 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 🔺 کانال دفاع مقدس https://t.me/Defa_Moqaddas ▪️ کانال دفاع مقدس https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🌴روز ۱۲ فروردین ۱۳۶۱ - سه روز بعد از پایان عملیات #فتح_‌المبین - پادگان دوکوهه 🌿 نیروهای تیپ محمدر
💠 خاطره بیسیم چی شهید حسین قجه ای، فرمانده گردان سلمان از تیپ محمدرسول الله(ص) - عملیات فتح المبین 🌴 در محاصره بسیجی ها😊 ▫️ سرانجام ساعت ۴ بامداد روز دوشنبه، دوم فروردین ۱۳۶۱ ، دستور یورش به مواضع توپخانۀ سپاه چهارم دشمن توسط به فرماندهان گردان های ، و ابلاغ شد. رزمندگان این سه گردان در پی یک درگیری برق آسا، مقر توپخانۀ سپاه چهارم ارتش عراق در ارتفاعات را به همراه تمامی آتشبارهای آنجا، یکجا به تصرف خویش درآوردند. غنائم این فتح آسمانی عبارت بودند از: ۱۸۰ قبضه توپ، شامل ۸ قبضه توپ دوربُرد ۱۸۳ میلیمتری که دشمن با آنها ناجوانمردانه ۱۸ ماه متمادی، مردم شهرهای بی دفاع و را زیر آتش می گرفت؛ همچنین، ده ها قبضه توپ ۱۲۲ و ۱۳۰ میلیمتری، همراه با تعداد کثیری زاغه های مملو از مهمات این توپخانۀ مجهز. با سر زدن خورشید روز دوم فروردین، بلافاصله به همراه فرماندۀ قرارگاه عملیاتی ؛ ، جهت بررسی و مشاهدۀ وضعیت معجزه آسای نبرد، روانۀ مواضع تازه تسخیر شدۀ نیروهای تیپ شدند. یکی از رزمندگان گردان سلمان از آن لحظات اینچنین روایت می کند: 🔹«... صبح روز دوم عید، بعد از آزادسازی ارتفاعات ، من به عنوان برادر ؛ فرماندۀ گردان سلمان در منطقه حضور داشتم. در مجاورت ما، گردان های حبیب و حمزه بودند. خبر رسید که با ، سوار یک استیشن سفید لندرور، آمده اند برای بازدید، منتها اول رفته اند به موضع گردان حمزه. این خبر که به گردان ما رسید، بچه ها غوغا کردند. دم به دقیقه به فشار می آوردند که چرا نیامده به ما سر بزند؟ بچه ها فقط می خواستند یک نظر «حاج احمد» را ببینند. به ناچار با رفتیم بغل جادۀ «عین خوش - دزفول» و کنار یک پل، را پیدا کردیم. حسین، را کنار کشید و گفت: « ! تو رو خدا بیا و سری به بچه های ما بزن.» گفت: «خاطر جمع باشید، میام.» حسین گفت: «نه! همین الآن بیا. این بچه ها منو ذلّه کردن!» بالاخره رضایت داد و آمد. وقتی رسیدیم، هنوز از ماشین پیاده نشده بود که بچه ها ریختند دور ماشین. که به دستگیرۀ درِ ماشین چسبیده بود، دیگر نتوانست در مقابل آن همه فشار مقاومت کند. به زور از ماشین جدایش کردند، بغلش کردند، بوسه بارانش کردند. بعد روی دست بلندش کردند و پی در پی برای سلامتیش صلوات فرستادند. قجه ای به شوخی به من گفت: «این بچه تهرونیا چقدر بیکارن!» 😂 📚کتاب: ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
30.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۱ خرداد ۱۳۶۱ 🎥 مصاحبه با شهید علیرضا موحد دانش (از فرماندهان تیپ۲۷) قبل از اعزام به لبنان- فرودگاه مهرآباد-خرداد1361 در پایان کلیپ، صف نیروهای قوای محمدرسول الله(ص)، اعزامی به سوریه را درحال سوار شدن به هواپیما می بینیم. درپایان هم تیمسار ظهیرنژاد یکایک آنها را بدرقه میکند ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ ◽️ سعید قاسمی که همراه با گروه سوم عازم شد، می گوید: ...ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود.پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجت «کارگو» [ ویژه‌ی حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر،دَرِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان داخل هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با یک گوشه ای نشسته بودیم. حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت. از من پرسید: بگو بدانم چه حسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟ گفتم: بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید. بعد دست کرد توی جیب پیراهنش، کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحامِ بچه ها نشست و خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت. 📚 منبع: کتاب ، ۷۷۹ و ۷۸۹ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🌿کانال دفاع مقدس
💢 آدم مُرده ترس نداره؛ از شهید می‌ترسن چون شهید زنده‌ست..... و تأثیرگذار ..
دفاع مقدس
📗کتاب #عملیات_فتح_المبین 🔹فروردین ماه 1361 - عملیات ظفرمند فتح المبین در جبهه جنوب -------------
💠 خاطره بیسیم چی شهید حسین قجه ای، فرمانده گردان سلمان از تیپ محمدرسول الله(ص) - عملیات فتح المبین 🌴 در محاصره بسیجی ها😊 ▫️ سرانجام ساعت ۴ بامداد روز دوشنبه، دوم فروردین ۱۳۶۱ ، دستور یورش به مواضع توپخانۀ سپاه چهارم دشمن توسط به فرماندهان گردان های ، و ابلاغ شد. رزمندگان این سه گردان در پی یک درگیری برق آسا، مقر توپخانۀ سپاه چهارم ارتش عراق در ارتفاعات را به همراه تمامی آتشبارهای آنجا، یکجا به تصرف خویش درآوردند. غنائم این فتح آسمانی عبارت بودند از: ۱۸۰ قبضه توپ، شامل ۸ قبضه توپ دوربُرد ۱۸۳ میلیمتری که دشمن با آنها ناجوانمردانه ۱۸ ماه متمادی، مردم شهرهای بی دفاع و را زیر آتش می گرفت؛ همچنین، ده ها قبضه توپ ۱۲۲ و ۱۳۰ میلیمتری، همراه با تعداد کثیری زاغه های مملو از مهمات این توپخانۀ مجهز. با سر زدن خورشید روز دوم فروردین، بلافاصله به همراه فرماندۀ قرارگاه عملیاتی ؛ ، جهت بررسی و مشاهدۀ وضعیت معجزه آسای نبرد، روانۀ مواضع تازه تسخیر شدۀ نیروهای تیپ شدند. یکی از رزمندگان گردان سلمان از آن لحظات اینچنین روایت می کند: 🔹«... صبح روز دوم عید، بعد از آزادسازی ارتفاعات ، من به عنوان برادر ؛ فرماندۀ گردان سلمان در منطقه حضور داشتم. در مجاورت ما، گردان های حبیب و حمزه بودند. خبر رسید که با ، سوار یک استیشن سفید لندرور، آمده اند برای بازدید، منتها اول رفته اند به موضع گردان حمزه. این خبر که به گردان ما رسید، بچه ها غوغا کردند. دم به دقیقه به فشار می آوردند که چرا نیامده به ما سر بزند؟ بچه ها فقط می خواستند یک نظر «حاج احمد» را ببینند. به ناچار با رفتیم بغل جادۀ «عین خوش - دزفول» و کنار یک پل، را پیدا کردیم. حسین، را کنار کشید و گفت: « ! تو رو خدا بیا و سری به بچه های ما بزن.» گفت: «خاطر جمع باشید، میام.» حسین گفت: «نه! همین الآن بیا. این بچه ها منو ذلّه کردن!» بالاخره رضایت داد و آمد. وقتی رسیدیم، هنوز از ماشین پیاده نشده بود که بچه ها ریختند دور ماشین. که به دستگیرۀ درِ ماشین چسبیده بود، دیگر نتوانست در مقابل آن همه فشار مقاومت کند. به زور از ماشین جدایش کردند، بغلش کردند، بوسه بارانش کردند. بعد روی دست بلندش کردند و پی در پی برای سلامتیش صلوات فرستادند. قجه ای به شوخی به من گفت: «این بچه تهرونیا چقدر بیکارن!» 😂 📚کتاب: ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas 📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
30.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۱ خرداد ۱۳۶۱ 🎥 مصاحبه با شهید علیرضا موحد دانش (از فرماندهان تیپ۲۷) قبل از اعزام به لبنان- فرودگاه مهرآباد-خرداد1361 در پایان کلیپ، صف نیروهای قوای محمدرسول الله(ص)، اعزامی به سوریه را درحال سوار شدن به هواپیما می بینیم. درپایان هم تیمسار ظهیرنژاد یکایک آنها را بدرقه میکند ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ ◽️ سعید قاسمی که همراه با گروه سوم عازم شد، می گوید: ...ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود.پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجت «کارگو» [ ویژه‌ی حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر،دَرِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان داخل هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با یک گوشه ای نشسته بودیم. حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت. از من پرسید: بگو بدانم چه حسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟ گفتم: بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید. بعد دست کرد توی جیب پیراهنش، کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحامِ بچه ها نشست و خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت. 📚 منبع: کتاب ، ۷۷۹ و ۷۸۹ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🌿کانال دفاع مقدس