eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
837 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
#شهید_بسیجی_حسین_یارخواه شهادت: بهمن ۶۴ محل شهادت: فاو عملیات: والفجر هشت
💠 یک ماه و صد آه تنها یک ماه با هم زیر یک سقف زندگی کردیم. این یک ماه از طرفی پررنگ است و لحظه به لحظه‌اش ماندگار، از طرفی هم آن‌قدر کوتاه که نمی‌دانم چه چیزی باید درباره‌اش بگویم. در اصل فرصت نشد که بخواهیم بسازیم... ا▪️▪️▪️ تازه کرده بودیم. برای شب چله، حسین آمد خانه‌ی پدرم. کمی میوه گرفته بود و یک گلدان گل. بعد که رفتیم سر خانه‌زندگی خودمان، گل را همان‌جا خانه‌ی پدرم گذاشتم بماند. چند روزی نگذشته بود که حسین رفت جبهه و من هم که تحمل تنهایی برایم سخت بود، برگشتم خانه‌ی پدرم. گلدانی که حسین برایم خریده بود هم روی طاقچه بود و مرتب چشمم دنبالش می‌کرد. جوری که وقتی نگاهم به گلدان می‌افتاد، انگار دارم خودش را می‌بینم. یک روز اما بدون هیچ دلیلی، گلدان از روی طاقچه افتاد و شکست. همان موقع دلم شور افتاد. فوری رفتم و کنار گذاشتم. بعدها به‌واسطه‌ی خاطرات دوستانش متوجه شدم درست در همان ساعتی که گلدان شکسته بود، حسین هم به شهادت رسیده. تا مدت‌ها از آن گل مراقبت کردم؛ اما خشک شد. بعد از آن هیچ وقت آن مدل گل را نخریدم. حتی اسم گل را هم نمی‌دانستم. آن گل برای من اسمش بود؛ گل حسین. همه‌ی جانم به آن گل بسته بود... ا▪️▪️▪️ حسین برای من ارزش زیادی قائل بود. کلا به خانم‌ها زیاد احترام می‌گذاشت و اصلا روحیه‌ی مردسالارانه نداشت. شبی از شب‌های بعد از عروسی به خانه‌ی خواهرم دعوت شده بودیم که با خانه‌ی ما، فقط چند کوچه فاصله داشت. تا آخر شب، خانه‌ی خواهرم ماندیم و همین که خواستیم خداحافظی کنیم و برگردیم خانه‌ی خودمان، متوجه شدیم که همه‌ی این چند ساعت قبل، داشته باران می‌آمده و زمین هم گل شده چه‌جور. تا دم در خانه، حسین من را بغل کرد. می‌خندید و می‌گفت: «دوست ندارم پاهایت گلی شود». هنوز صدای خنده‌هایش در گوشم هست... ا▪️▪️▪️ لحظه‌ی وداع آخر را خوب یادم هست. دلم به رفتنش رضا نمی‌شد. خودش هم سردرد بدی شده بود. گفت: «اگر تو بگویی نرو، نمی‌روم اما آن دنیا جلوی حضرت زهرا شکایتت را می‌کنم». با این حرفش جا خوردم. دیدم دیگر نمی‌شود مانعش شد. گفتم: «من صدها زندگی شیرین را فدای یک نگاه حضرت زهرا می‌کنم». این را گفتم و رفت. با خیال راحت رفت. رفت و دو ماه بعد درون یک تابوت برگشت... راوی: همسر شهید والامقام حسین یارخواه