دفاع مقدس
به یاد بسیجی دلسوخته و عارف فدایی نهضت حضرت روح الله معتقد به ولایت فقیه 🇮🇷 "شهید امیر حاج امینی"
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢٣٢٠
#١٠_اسفند_١٣٦٥_شهيد_شد_يعنى_در_چنين_روزى....
🌷بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر حاج امينى و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی، بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد.
🌷١٠، ٢٠ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛ همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم.
🌷دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش، یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تو حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه شهید شد.
🌹خاطره اى به ياد شهيد امير حاج امينى
📷 راوى و عكاس: رزمنده دلاور احسان رجبى
🆔 @DefaeMoqaddas
✅ کانال "دفاع مقدس"-
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۱۲۲
#هنوز_هم_بهپا_میکنند....
🌷آن سال در مکه بودم. در بعثهی رهبری مشغول خواندن شعری بودم که یکی از دوستانم آمد و گفت: «حاج صادق امروز اوضاع غیرعادی است. سعودیها مثل هر سال نیستند.» بلافاصله فؤاد کریمی آمد و گفت: «من از شرطهها پرسیدم که چه خبر است؟ برای اینکه به من مشکوک نشوند، گفتم که عراقی هستم و میخواهم با شما همکاری کنم. آنها پوزخندی زدند و گفتند که ما خودمان امسال میخواهیم خون بهپا میکنیم.» در بعثهی رهبری برنامهریزی شده بود که جانبازها در راهپیمایی، چند صف عقبتر باشند و عدهای از جوانان تنومند و جسور جلوی صف حرکت کنند که اگر درگیری شد، آنها صف را بشکنند و بقیه جلو بروند.
🌷به سمت جلو رفتم. هنوز چند دقیقه از شعار دادن آقای مرتضاییفر که میگفت: «الموت الآمریکا، الموت الاسرائیل» نگذشته بود که نیروهای سعودی درگیری را شروع کردند و به راهپیمایان تیراندازی میکردند. ما صف اولیها به سرعت بهطرف سعودیها حرکت کردیم تا عقب بروند. آنها ترسیدند و عقبنشینی کردند. من فریاد میزدم، میگفتم کسی نترسد که یکدفعه یک شرطه با باطوم به سرم زد و سرم غرق خون شد. توجهی نکردم و کارم را ادامه دادم.
🌷سعودیها با گلوله و آبجوش و باطوم و سنگ تلاش میکردند ایرانیها را پراکنده کنند. محل درگیری ما زیر پل حجون بود. از جانم گذشته بودم. حین سنگاندازی به طرف مأموران آلسعود، دیدم یکی از حجاج ایرانی را از بالای پل به پایین انداختند. عدهای زیر دست و پا افتادند و کشته شدند. پلیس عربستان دست از تیراندازی برنمیداشت. تلاش کردم هرطوری هست از معرکه فرار کنم. یک وانت در نزدیکیام بود. چند لحظه پشت وانت رفتم و اوضاع را بررسی کردم. پیرزنی را دیدم که تلاش میکرد خودش را از آن محل دور کند، اما با هجوم مهاجمان به زیر دست و پا رفت.
🌷از پشت ماشین پایین آمدم و با هر زحمتی که بود، خودم را به کوچهای فرعی رساندم و به طرف هتل محل اسکانم حرکت کردم. وقتی درگیری شروع شد، حجاج فلسطینی و لبنانی نهایت محبت را در حق حجاج ایرانی انجام دادند و هتلهایشان را به روی آنها باز کردند تا ایرانیها به آنجا پناه ببرند. در آن درگیری نزدیک به ۳� � نفر از حجاج ایرانی شهید و حدود ۶� نفر از نیروهای سعودی کشته شدند. بعد از این حادثه این شعر را چندجا خواندم: مکه شد کربلا واویلا، زجور اشقیا واویلا
راوی: حاج صادق آهنگران از حج خونین سال ۶۶ از کشتار حاجیان توسط مأموران آلسعود
📚 کتاب "با نوای کاروان"
❌️❌️ هنوز هم بهپا میکنند....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات