eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
10.5هزار ویدیو
859 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 1️⃣ قسمت: اول مثل همه آدم ها و
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 2️⃣ قسمت: دوم دومین خاطره چندش آور، مال آخرین ماه های جنگ است. فروردین 1367 که دیگه برای خودم مردی شده بودم. مردی با کلی سابقه جبهه و کلی تیر و ترکش نوش جان کرده. خلاصه بساط ریا و پز دادنم جور بود. آن روزها، بوهای ناجوری به مشام می رسید. می گفتند حضرت امام خمینی در جمع خصوصی فرماندهان جنگ فرموده است: "به زودی خداوند دو نعمت را از ما خواهد گرفت: نعمت جنگ و نعمت شهادت! " این را که شنیدم، رنگم پرید. وحشت کردم. یعنی چی؟ یعنی جنگ تمام شود و من هنوز در تهران باشم؟! منِ لعنتی که برای خودم رئیس شده بودم، زیر دست یک مشت پرادعای جبهه نرفته که اصلا بویی از جنگ مشام نازشون رو نیازرده بود، کار می کردم. تف بر من که غیرتم، بی عیرتی را با جان و دل پذیرا شده بود! آخرین روزهای اسفند 1366 بود و مردم شهر در جنب و جوش خرید عید. همانها که مثلا از ایمان زیاد، عید و نوروز را تمسخر می کردند، وقتی گفتم که می خواهم بروم جبهه، با خنده ای شیطانی، عید را بهانه کردند و گفتند: "جبهه؟ اون هم عید؟ خب بشین پهلوی پدر و مادرت که دلشون خوش باشه پسر دارند." "الان جنگ تعطیل است. عراقی ها هم دارن می روند برای تعطیلات عید." آتیش گرفتم. لعنتی گیر داده بودند که مثل بچه دبستانی ها باید تا آخرین روز اسفند برویم سر کار. آخرش مجبور شدم بدون اطلاع آنها، دوهفته تعطیلات عید را بروم جبهه. روز اول فروردین گازش را گرفتم و برای این که از قافله غافل نشوم، رفتم به جبهه غرب. لشکر 27 حضرت رسول (ص) در کرمانشاه مستقر بود. مستقیم به اردوگاه آناهیتا در بیرون شهر کرمانشاه رفتم و خودم را به "حکیم سوری" فرمانده گردان سلمان معرفی کردم. آقایان دوهفته تمام در شهر در کنار خانواده محترم، کیف کردند! ما هم در جبهه، در کنار رزمندگان اسلام عشق کردیم. شیرین ترین عید زندگی ام آن بود و بس. آخرین روزهای فروردین بود که گفتند ماموریتی خورده که باید برویم خوزستان. ازخدا خواسته التماس کردم که نام من را هم بنویسند و نوشتند. چهار نفری سوار بر یک دستگاه تویوتا لندکروز کولردار، با لباس های فرم تمیز و اتو کرده، گازش را گرفتیم و رفتیم اهواز برای ماموریت کاری. توی راه هم که جوجه کباب به راه بود. هرچه در آن جا التماس کردم: "حالا که تا این جا آده ایم، یک سر برویم شهر فاو." انگار کفر گفته بودم. همچین استغفرالله گفتند که احساس کردم حلال خدا را حرام کرده ام. "ماموریت ما واجب تر از این حرف هاست که برای تفریح بلند شیم بریم فاو." تفریح؟ فاو؟ الله اکبر. و نرفتیم. وقتی برگشتیم شهر خراب شده، شنیدم عراقی ها فاو را گرفتند. داغون شدم. آتیش گرفتم. بدتر از اون وقتی که حضرات گفتند: "خب گرفتند که گرفتند. حالا مثلا اگر جناب عالی می رفتی آن جا، نمی گرفتندش؟!" "الحمدلله جنگ تموم شد!" انگار عراقی ها پوتینشان را گذاشته بودند روی حلقوم خانواده آنها! اصلا انگار نه انگار مردم مرزنشین غرب و خوزستان هستند که آتش و ویرانی جنگ را 8 سال تحمل کردند. ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 2️⃣ قسمت: دوم دومین خاطره چند
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 3️⃣ قسمت: سوم تیرماه 1367 چند روزی بود که با خانمم عقد کرده بودیم. سالن هم اجاره کردیم و کارت دعوت چاپ شد و بین فامیل پخش کردیم. منافقین که با عملیات "فروغ جاویدان" با حمایت ارتش عراق به ایران حمله کردند، طاقت ماندنم تمام شد. رفتم پیش رئیس خود و درخواست اعزام به جبهه دادم. هرچه کردم نپذیرفت. جالب بود که می گفت: "وجود شما در اینجا (تهران) از جبهه واجب تر است!" دوست نمایان این گونه القاء کرده بودند که دیگر کسی به جبهه نمی رود. امام خمینی که وضعیت را آن گونه دید، در پیامی دردناک و سخت، فرمود: "حسینیان آماده باشید، ایران کربلاست" و از همه خواست که به جبهه بروند. دوباره رفتم پبیش حاج آقا و التماس که اجازه بدهد بروم جبهه. جالب این بود که به من گفت: "تو الان داری ازدواج می کنی و به خانمت تعهد داری، درست نیست او را رها کنی و به جبهه بروی!" حالم ازش به هم خورد. چندشم شد. بدبختی ام این بود که شده بودم نیروی زیردست کسی که در طی 8 سال جنگ، حتی 1 روز هم به جبهه نرفته بود! و حالا تعهد من به همسرم را بهانه اجازه ندادن برای اعزام کرده بود. باوجودی که همه فامیل را دعوت کرده بودیم که پنجشنبه به عروسی من بیایند، هرطوری بود پدر و مادرم و همسرم و خانواده اش را راضی کردم. چون در خواستگاری گفتم که شرط من این است که تا جنگ تمام نشود، ازدواج نمی کنم. باز حاج آقا اجازه نداد و شرعا جایز ندانست که به جبهه بروم. با عصبانیت به او گفتم: "من اصلا برای این که بهتر و بیشتر بتوانم در خدمت جنگ باشم، به سپاه آمدم وگرنه ..." باز جوابش منفی بود. با گریه گفتم: امام دارد التماس می کند که برویم جبهه. باز دلش نرم نشد. سرانجام فکری به ذهنم رسید. من که نیروی رسمی سپاه بودم، دوهفته مرخصی بدون حقوق گرفتم. حاج آقا با ناراحتی پذیرفت، ولی باز تذکر داد که درست نیست ازدواج را رها کنی و بروی جبهه! سرانجام موفق شدم با بسیجیان همراه شوم و به جبهه بروم. من جبهه ام را رفتم. بعدش ازدواج کردم. از زندگی وانماندم؛ ولی آنها ... ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | سخنرانی مسعود رجوی، رهبر فرقه مجاهدین خلق (منافقین) ▫️ در جمع اعضای سازمان، قبل از شروع عملیات "فروغ جاویدان" و حرکت از داخل خاک عراق به سمت مرزهای ایران ⚪️ با هدف فتح ۴۸ ساعته تهران ⏳ تاریخ: ۳ مرداد ۱۳۶۷ 🔴 عملیاتی که با پشتیبانی کامل ارتش صدام آغاز شد و در طی آن، ستون نظامی مجاهدین در کمینگاه چهارزبر (جاده اسلام آباد-کرمانشاه) به دام رزمندگان اسلام افتادند و به کلی تار و مار شدند🔥🔥 🌿 به سالروز عملیات پیروزمند مرصاد و شکست منافقین ضد خلق نزدیک می شویم . . . ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
خدای سازمانی مجاهد بود. دختر مجاهد. 18 سال بیش‌تر نداشت. لباس نظامی گشادی تنش کرده، اسلحه دستش داده بودند تا با عضویت در "ارتش آزادی‌بخش ملی ایران"، با حکم صدام حسین و حمایت ارتش بعث عراق، خاک ایران را مورد حمله و تجاوز قرار دهند. آمده بودند تا مثلا ملت ایران را نجات دهند و سایۀ حکومت پلید بعث را بر سر ایران بگسترانند! جنازه‌اش افتاده بود وسط جادۀ "اسلام‌ آباد غرب". زیر آفتاب داغ مرداد ماه 1367، سوخته و سیاه شده بود. وقتی وسایل داخل جیب‌هایش را درآوردند، دیدند یک دفتر کوچک با خود دارد. خاطرات روزانه‌اش را تا قبل از حملۀ "فروغ جاویدان" و گرفتار شدن در کمینگاه "مرصاد"، نوشته بود. یکی از روزهای قبل از عملیات، در پادگان اشرف، در زندگی زیر سایۀ مریم و مسعود رجوی، نوشته بود: "متاسفانه امروز صبح نمازم قضا شد، باید بروم از مرکزیت سازمان طلب مغفرت کنم!" و خدا ... هیچ نبود برایش، جز مریم و مسعود! ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 3️⃣ قسمت: سوم تیرماه 1367 چند
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 4️⃣ قسمت: چهارم تیرماه 1367 با اوضاع و احوالی که پیش آمد، سپاه بیش از 60 درصد نیروهایش را مامور کرد که به جبهه‌ها بروند. آنهایی هم که آدم‌های خشکه ‌مقدس شسته ‌رفته‌ای بودند و انگشتان لطیف و ظریف‌شان با اسلحه و ماشه هیچ آشنایی نداشت، مجبور شدند برای اولین بار راهی جبهه شوند؛ که آن هم از شانس خوبشان به عملیات برنخوردند و دو هفته بعد برگشتند پشت میز. مهندس احمدی که یک سالی می‌شد از آمریکا تشریف‌فرما شده بود و حالا از رؤسای دانشکده‌های دانشگاه امام حسین (ع) به حساب می‌آمد، در جلسه‌ مسئولان دانشگاه گفت: "حیفه این دانشجوها رو بفرستین جبهه. اینها آینده‌ مملکت هستند. بچه ‌بسیجی‌ها که هم تعدادشون بیش‌تره، هم حقوق‌شون کم‌تره، اونا رو بفرستید." در پادگان دوکوهه غوغایی برپا بود. پادگان و ساختمان‌هایش مملو بودند از نیرو. پشت میزنشین‌هایی که تا آن روز رنگ جبهه را ندیده بودند، دم را غنیمت شمرده و خود را با عکس‌های جورواجور در گوشه و کنار پادگان و با سلاح‌های مختلف و تانک و نفربر خفه می‌کردند. همانها که در دعاهای خود می گفتند: "خدایا، کی می شود جنگ تمام شود تا ما اعزام بزنیم و برویم جبهه؟!" از جبهه که برگشتم، در تهران، رفتم سراغ یکی از همانها که داشت توی پادگان با تفنگ عکس می گرفت تا سابقه جبهه اش زیاد شود! بر سر موضوعی با هم بحثمان شد. ناگهان پس از مکثی گفت: - تو چقدر جبهه بودی؟! با خودم فکر کردم شاید سابقه جبهه و جانبازی ام را که بگویم، کمی خجالت بکشد. وقتی گفتم: 50 ماه جبهه بودم. چطور مگه؟ خونسرد و بی شرفانه گفت: "خب آنهایی که زیاد جبهه بودند، بیماری های روانی دارند." باتعجب گفتم: "اگر بجای جبهه، رفته بودم خارج از کشور و الان با مدرک مهندسی برگشته بودم، جرات می کردی این جوری باهام حرف بزنی؟ با آن چهره سیاهش که به آن معروف بود، نیشخندی شیطانی زد و گفت: "خب اون موقع فرق می کرد!" عطایش را به لقایش بخشیدم و زدم بیرون. ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
31 تیر 1367 - سالگرد شهادت یکی از قدرترین موشک زن های هوانیروز... شهید سرلشکر خلبان حسین فرزانه متولد شهرستان ماسال و بزرگ شده خطه سرسبز گیلان بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را تا چهارم متوسطه در همان شهرستان ادامه داد و در سال 1353 جهت خلبانی بالگرد در هوانیروز استخدام شد. او پس ازپشت سر گذاشتن دوره های آموزش نظامی ، زبان انگلیسی و پرواز با بالگرد به درجه ستوانیار سومی مفتخر وبا تخصص پرواز با بالگرد کبرا در پایگاه رزمی پشتیبانی هوانیروز اصفهان به خدمت مشغول شد و در بحبوحه جنگ به هوانیروز کرمانشاه انتقال یافت. خلبان فرزانه از تیزپروازان با ایمان و دلیر هوانیروز بود که خدمات بیشماری را در جنگ از خود نشان داد.ماموریت های مداوم در مناطق آشوب زده کشور در سرکوب اجانب و اشرار و شرکت مستمر در جبهه های 8 سال دفاع مقدس او بر کسی پوشیده نیست. یاران همپروازش حضور این خلبان مومن و جنگاور هوانیروز را در اکثر عملیات های انجام شده شهادت میدهند.او را میتوان در ردیف نظامیانی قرارداد که ایمان و وظیفه و عشق به میهن و مردم را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود. اخرین ماموریت و پرواز این خلبان دلاور هوانیروز در تاریخ 31 تیر 1367 به همراه خلبان مجید عقیقی روان در تنگه چهار زبر غرب و عملیات مرصاد در مبارزه با دشمن و عوامل وطن فروش رقم خورده است. در آن ماموریت بالگرد آنها هدف گلوله کالیبر کوچک از ناحیه کابین جلو قرار میگیرد. خلبان فرزانه که از ناحیه صورت هدف قرار گرفته بود شهید میشود و خلبان عقیقی روان بالگرد را با همان وضیعت تا پایگاه هوانیروز کرمانشاه رسانده و فرود می آورد.
طلایی_در_دفاع_مقدس 31 تیرماه تا 15 مرداد 67 روزهای طلایی ما در دفاع مقدس بود که رزمندگان فقط و فقط به امر امام گوش کردند و بس و به اعتراف همه فرماندهان این 15 روز سال دفاع مقدس بود این 15 روز ماشین جنگی دشمن را منهدم کرد و بینی صدام و حزب بعث را به خاک مالید. شاید نسل امروز سووال کنند که ??? چرا کسی این پانزده روز رو تحلیل نمیکنه. یک جواب این است که تحلیل گری توی صحنه نبرد وجود نداشت و تحلیل گرها فرار رو بر قرار ترجیح دادند. در مصاف دشمن فقط امام بود و امت امام . روز عید قربان سال67 که مصادف با سوم مرداد ماه بود همه ی اسلام در مقابل همه کفر قرار گرفت. گرمای 55 درجه و تشنگی هم چیزی برای عرضه نداشتند. رزمنده ها آمده بودند با دشمن بجنگند ، هرچه خوبی و خیر بود در صحنه بود. توکل. توسل. تحمل. تهور... عجیب تر از همه بدن هایی بود که هر ساعت از تن پوش سبک تر میشد نزدیکی های ظهر انگار همه محرم شده بودند و برای قربانی به منا میرفتند. از فرط گرما لباسها رو کنده بودند و با زیر پیراهن آرپی جی بدوش و تیر بار به دست توی جاده اهواز خرمشهر و کنارهای جاده دنبال دشمن میدویدند. سفیدی زیر پیراهن هاشون حوله احرام رو تداعی میکرد و لبیک گویان به فرمان امام شون میرفتند برای ذبح شدن. روز عجیبی بود. آنقدر سریع بچه ها به دل دشمن زدند که جبهه قاطی پاطی شد . دیگه تیربار و آرپی جی به کار نمیومد ، اونهایی که سرنیزه و یا نارنجکی در دست داشتند حمله میکردند و یک جاهایی هم کار به مشت ولگد کشید. دشمن با تاریکی هوا فرار رو برقرار ترجیح داد. توی درگیری های تن به تن بعضی از بچه ها گرفتار نفر برها و زره پوش های دشمن شده و به اسارت رفتند ، اونها میگفتند وقتی ما رو عقب میبردند دیدیم تا شهر بصره دشت از تانک و نفربر سیاهی میزد.همه آماده شده بودند به ما حمله کنند. اما سرو ته کردند و به گاز از معرکه فرار میکردند. اون پانزده روز افسانه ای ، امام در جماران دست بر دعا و امتش دست بر سلاح ، تکلیف جنگ رو یکسره کردند. در این چند روز تابلویی از وفاداری رزمندگان به امامشون ترسیم شد و سندی در تاریخ ثبت شد رزمنده ها از این میدان هم سر بلند بیرون اومدند. جایی که جنگ مغلوبه شد.. و دشمن خوار ذلیل با تتمه نیروهای شاخ شکسته و تانک های برجک پریده میرفت که خبر شکست را به صدام افلقی و اربابانش برساند . فرمان امام رسید که رزمنده ها در تعقیب دشمن در مرز متوقف شوند و اجازه شرعی عبور از مرز رو ندارند. همه میدونستند که اگر دنبال دشمن کنند براحتی میتوانند به بصره و العماره برسند . بقول دوستان اگر، اینطرف مرز گلوله بخوری به لقاء خدا میرسی و اگر اونطرف مرز گلوله ای نوش جان کنی در اسفل سافلین مهمان میشوی. 11 مرداد روز عید غدیر و عملیات غدیر تیر خلاص در دفاع مقدس 8 ساله بود . دشمن تمام توانش رو هم به میدان آورد و نصرت خدا شامل حال رزمندگان شد و تقریبا جبهه جنوب به سکون رسید و از آنروز به بعد دشمن بعثی بساطش رو جمع کرد و پشت مرزهایش مستقر شد... و اینگونه نصرت سربازان خمینی عزیز در با قربان شروع و به غدیر ختم شد و آبرویی که امام با خدا معامله کرد ضامن پیروزی شد. ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
31 تیر 67 درحالیکه هنوز مهر پذیرش قطعنامه خشک نشده بود بمباران روستای زرده موجب شهادت 250تن از هموطنانمان شد روستای زرده در دامنه ارتفاعات دالاهو و در ۴۰ کیلومتری شهر کرندغرب و در ۱۴۰ کیلومتری غرب شهر کرمانشاه واقع شده است 🔴 عهدشکنی، عاقبت اعتماد به دشمنان و عهدشکنان است. ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
💠 «ای تاریخ نویس! بشکند قلمت اگر ننویسی اصحاب خمینی را چگونه کشتند.» ☝️ جمله ای تکان دهنده در بالای پیکر شهید "مهدی کروبی" در داخل چادر معراج شهدا ا◽️🔹◽️🔹◽️🔹◽️🔹◽️ 🌷 ۳۱ تیر ۱۳۶۵- سالروز شهادت مهدی کروبی، فرمانده واحد پدافند لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) عملیات کربلای ۱ ،مهران یک بار به من گفت: «اگر قسمت شد و من شهید شدم، حتما این شعر را روی سنگ قبرم حک کنید» ناراحت شدم و سر ایشان داد زدم که؛ «ای بابا این حرف‌ها چیه که می‌زنی»؟ اما آقامهدی خیلی خونسرد و با صدای رسا شعرش را برایم خواند: «در وادی محبت در بند زینبم من» وقتی با آن صدای قشنگ شعر را خواند احساس کردم قلبم آرام شد دیگر چیزی نگفتم.. حالا هم همان شعر زیبا روی سنگ قبر آقامهدی حک شده و هر وقت می‌خوانمش دلم آرام می‌گیرد. خاطره: همسر شهید 🔸شهید مهدی کروبی متولد مهر 1347 در محله قلهک تهران - و پس از پیروزی انقلاب برای حراست از انقلاب وارد کمیته شد و با آغاز جنگ تحمیلی در جبهه‌‌های غرب و کردستان حضوری فعال داشت و به عضویت در سپاه پاسداران درآمد. 🔹شهید کروبی بعد از مدتی به فرماندهی واحد پدافند لشکر 27 محمد رسول الله (ص) منصوب شد و نهایتا در 31 مرداد سال 1365 در عملیات کربلای 1 در منطقه قلاویزان مهران به فیض شهادت نائل شد. 🔹پیکر مطهر این شهید والا مقام در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) تهران آرام گرفته است. ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
(https://attach.fahares.com/g3BJ/+/3YnXzfP90IdEePA==) 🍃خاقانی بسیار شیوا بیان میکند، که در جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند♡ 🍃بدرستی اگر نیکو سرشت نباشی نمیتوانی در قتلگاه عشق جان عزیزت را فدای جانانت کنی، اگر در عشق، صاف و نباشی نمیتوانی حتی لحظه ای گمانت را به سوی پرواز دهی😌 🍃اصلا کدام روبه صفتی میتواند این مسیر را بپیماید، مگر غیر این است که مسلخ عشق با معنای حقیقیش را پیدا میکند. 🍃احمد کشوری جوان و تیز پروازی که زیرکانه و توانست مسیر عاشقی را تمیز دهد. ۲۷سال بیشتر نداشت، اما چون عارفی راه بلد مسیر را در کوتاهترین زمان‌ ممکن به انتهایش رسانید❣️ 🍃میدانی، انتهای جاده ی عاشقی است و این مسیر را با تیز ترین پرواز ممکن به باند فرودگاهش رسانید. 🍃آری، حقیقتا عشق را باید زِ آموخت، ورنه ما ، چه میدانیم؟ 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳۱ تیر ۱۳۳۲ 📅تاریخ شهادت : ۱۵ آذر ۱۳۵۹.میمک 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🌷بدرقه رزمندگان توسط خانواده و نزدیکان آنها ⏳ دوران ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
و تو چه میدانے ڪه درد جا ماندن از قافلـه چیست ...!!💦 ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
defa_moqaddas.mp3
856.5K
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
💕 جاده‌های عشق 🌷شهید محمود کاوه فرمانده لشکر ویژه شهدا - کردستان- سرستون نیروها ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | - ضیافت، رمز پیروزی 🌷شهید مرتضی آوینی: 💠 وقتی تعالی ارواح ما در مبارزه و جهاد باشد ...بروز موانع و مشکلات، نعمتی است تا ما تزکیه شویم و استقامت پیدا کنیم ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
📆 ۲۴ تیرماه ۱۳۶۱ - توجیه نیروهای رزمنده توسط فرمانده گردان امام سجاد (ع) در مرحله دوم عملیات رمضان ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
📆 تیر ماه ۱۳۶۱ - بازجویی افسران عراقی از اسیران دربند ایرانی – عملیات رمضان ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
😊 😊 | ⏳ 💠 آش با جاش !! 🔺 در منطقه و موقعیت ما یك وقت عراق زیاد آتش می‌ریخت، خصوصاً خمپاره. چپ و راست می‌زد. 🔹بچه‌ها حسابی كفری شده بودند. نقشه كشیدند، چند شب از این ماجرا نگذشته بود كه دو سه نفر از نیروها داوطلبانه رفتند سراغ عراقی‌ها و صبح با چند قبضه خمپاره انداز برگشتند. ➖ پرسیدیم: اینها دیگه چیه؟ ➖ گفتند: آش رو با جاش آوردیم! - پلو كه بدون دیگ نمیشه!😊 ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🕊🕊 #سکوی_پرواز_سادات_شهید جاده اهواز- خرمشهر #سه_راهی_کوشک اول مرداد 1367 🌷شهیدان.. #سید_صاحب_محمد
! ٥_نفر! ! 🌷در تاریخ اول مرداد ١٣٦٧ ، در جاده اهواز – خرمشهر كه عراقی‌ها آن‌جا را گرفته بودند با تیپ الزهرا، از لشكر ده سید‌الشهدا درگیر می‌شوند و دامنه این درگیری به حدی شدید بوده كه عبارت تن برابر تانك در این‌جا مصداق علنی پیدا می‌كند، آن‌هم در صبح روز عید قربان! 🌷قضیه از این قرار است كه آن روز در حدود ٣٠ رزمنده، سوار بار كامیونی می‌شوند، به قصد جاده اهواز - خرمشهر، كه تیر مستقیم تانك بعثی‌ها كه تا آن‌جا هم راه پیدا كرده بودند به وسط كامیون، اصابت می‌كند و خیلی از بچه‌ها زخمی می‌شوند ولی فقط ٥ سید شهید می‌شوند. 🌷این از نظر من نكته‌ عجیبی است به خصوص وقتی در میان این رزمنده‌ها كسی مثل محسن اسحاقی هم بوده كه ده‌ها تركش می‌خورد اما به شهادت نمی‌رسد، گو این‌كه فقط شهادت در تقدیر تمام ساداتی بوده كه در آن كامیون نشسته بودند، آن‌هم به تعداد ٥ نفر! 🌷نام این شهدای خمسه سادات كوثر: سیدعلیرضا جوزى، سیدداود طباطبایى، سیدصاحب محمدى، سیدمهدی موسوی و سیدحسین حسینی است. 🌷پیکرهای مطهرشان از سر تا کمر چون اجداد طاهرینشان در کربلا بی‌سر و دست، به گونه‌ای قطعه قطعه می‌شود که قابل شناسایی و تفکیک نبودند؛ به همین دلیل پس از عقب‌نشینی دشمن، قطعات مطهر پیکر این پنج شهید توسط دیگر همرزمان در همان محل شهادت به خاک گرم و خونین خوزستان سپرده می‌شود. 🌷با اتمام جنگ و بازگشت اهالی بومی منطقه که در پی اتفاقاتی با توسل به این قبر مطهر (واقع در سه راه كوشك _ خرمشهر) حاجت می‌گرفتند، بنا به درخواست اهالی از مسئولان منطقه، هویت این قبور مطهر مشخص شد و در سال ۷۶ با اصرارهایی مبنی بر ساخت مقبره با همت خانواده معظم شهدا و جمعی از همرزمان، بقعه کنونی که دارای پنج ستون است احداث شد. این بقعه در میان اهالی منطقه کوشک به بقعه فاطمیه(س) نام گرفته است و زیارتگاه خیل عظیمی از اهالی است. ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1