eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
3.7هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
13 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺سلام و صلوات بر تو ای چشمه ی جود و کرم 🌱آقاجان این سومین نامه نورانی تان به شیخ مفید است که می خوانم . چقدر احساس شعف و شادی می کنم از خواندن نامه تان . به این فکر می کنم من که خط زیبای شما را ندیدم و عطر دل انگیز نامه تان را نچشیدم چه حالی پیدا کرده ام، حالا شیخ مفید که خود مخاطب سخنان دلنشین شماست دیگر چه حالی داشته است. تصور می کنم با دستان خود بر روی خط نازنینتان دست می کشیده و بر سر و روی خود و چشمانش می گذاشته، شاید هم با هر کلمه ای که می خوانده اشک هایش چون قطرات درشت باران بر گونه هایش جاری می شده، نمی دانم مولاجان با چه حالی نامه پر از عشق و محبت شما را خوانده است؟! 🌱سیدی فدای سخنان تان بشوم که در این نامه نوشته بودید: 🌼اين نامه اى است از سوى بنده خدا و آن كس كه پيوسته در راه او در حركت است و هيچگاه از مسير حق منحرف نمى شود به كسى كه از حق الهام مى گيرد (شيخ مفيد) و خود دليل و راهنماى حق است. سلام و درود ما بر تو که يار و ياور حق هستى و پيوسته مردم را به راستى و پيروى از كلمه صدق راهنمايى و دعوت مى نمايى. 🌱ما در مورد نعمت وجود و توفيقات شما، پروردگار يكتا را كه، خداوند ما و پدران ماست، سپاسگزاريم... 🌱اما بعد! مناجات تو را ديديم، خداوند در سايه موهبتى كه در ارتباط با اولياءاش به تو عنايت فرموده است از شما حراست و نگهبانى فرمايد و از شر دشمنان در امان باشى و شفاعت ما را در برآوردن حوائج شما بپذيرد و هم اكنون در جايگاه و خيمه اى در قله هاى كوه براى حوائج شما دعا مى كنم همچنين در بيابان هاى تاريك و ظلمانى و صحراهاى خشك و بى آب و علف كه دست تطاول زمان بدان نمى رسد براى شما دعا مى كنم. و به همين زودى از اين محل به دشت هموارى كه چندان از آبادى دور نباشد فرود مى آئيم و از حالات آينده خود آگاهت مى سازيم و بدان وسيله باخبر مى شوى كه به سبب كارهاى خوب نزد ما مقرب باشى. 🌸مهدیا برای چندمین بار می گویم خوشا به سعادت شیخ مفید که چنین دل مولایش را شاد کرده است ، که برای چندین بار به پیشگاه خدا از وجودش سپاسگزاری و برایش دعا می کنی. یا لیتنی ... 📚کتاب زبور نور، ص 280 و 281(هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه) ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
✍️ ماجراهای امین و دوچرخه 💫چقدر قشنگ می خونی؟ خوش رکاب:🚲 امین جون می بینم خوشحالی و چشات از خوشحالی برق می زنه! امین: 🙆‍♂️ خوش رکاب تو نمی دونی چقد انتظار این کلاسو کشیدم! تا اینکه امروز امام جماعت مسجد گفت: هر کی دوست داره بیاد ثبت نام کنه. تابستون کلاسشو داریم. خوش رکاب:🚲 این چه کلاسیِ که تو اینقد مشتاقی؟ امین:🙎‍♂️ خوش رکاب بزار از اول برات تعریف کنم تا بفهمی چرا خوشحالم؟ چند ماه پیش یِ پسر بچه هم سن و سال من، اومد مسجد محله مون برای قرائت قرآن. وقتی شروع به خوندن کرد از بس قشنگ می خوند همه ساکت شدن و با خوشحالی گوش می دادن و بعضیام گریه می کردن. خود منم خیلللی کیف کردم. بعدا فهمیدم اسمش عباسِ. عباس، هم کل قرانو حفظ بود و هم با صوت قشنگ می خوند. خوش رکاب:🚲 آفرین به عباس! خب حالا این ماجرا چه ربطی به کلاسی داره که می خوای ثبت نام کنی؟ امین:🙎‍♂️ ادامه شو گوش کن می فهمی. وقتی عباس خوندنش تموم شد، و بزرگترا بهش تبریک و احسنت گفتن، اومد پیش ما هم سن و سال هاش. ما هم گفتیم خوش به حالت چقدر قشنگ می خونی؟ عباس گفت: شما هم می تونید مثل من بخونید، فقط باید کلاس برین. اتفاقاّ استاد عباس همراش بود و امام جماعت مسجد ازش قول گرفت با بچه های مسجد کار کنه. خوش رکاب:🚲 وای امین! چقد خوشحالم. تصور می کنم زمانیو که تو تند تند رکاب می زنی و همزمان قرآن می خونی. منم از شنیدن قرآن با صوت قشنگت لذّت می برم. ‌‌‌📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✨﷽✨ 🌼با نیت کار کن ✍️حاج آقا دولابی (ره): با نیت کار کن. خانواده ات هر چند نفر که هستند، به آنها نگاه نکن و به نیت همان تعداد از ائمه علیهم السلام از آنها پذیرایی کن. چند وقت که این کار را ادامه دادی، ببین چه می‌شود. 🌱با نیت کار کن. مثلاً در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز می‌شویی 🌱سرت را به این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می‌کنی، 🌱سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن. 🌱خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می‌شویی، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده 🌺چند وقت که با نیت کار کردی، آن وقت ببین که نور همۀ فضای زندگی ات را پر می‌کند و راه سیرت باز می‌شود. 📚مصباح الهدی، صفحه ۲۱۴ ‌‌‌📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔹از خانه پریسا که بیرون آمد، به بیمارستان بهار زنگ زد تا شیفت های ضحی را بفهمد. باید چند روزی صبر می کرد تا حقه اش بگیرد. یاد مادر عباس افتاد. به فریبا زنگ زد تا شیفت امروزش را جابه جا کند و به سمت خانه عباس حرکت کرد. زنگ در چند همسایه را زد تا توانست شماره همراه مادرشوهرضحی را پیدا کند: - سلام حاج خانم. احوال شما؟ غرض از مزاحمت برای پس فردا شب، امر خیری داشتیم که اگه زحمت بکشید کمکمون کنین. بله از خیریه .... 🔸مکث کرد تا اسم خیریه را خانم محمدی بگوید. - بله کوثر. اختیار دارید خدمت ازماست. زنده باشین. خودم می یام دنبالتون.. التماس دعا خاج خانم 🔻از التماس دعایی که گفته بود خنده اش گرفت. حالا باید بسته های تغذیه و دیگ غذایی روبراه می کرد تا حاج خانم این ها را به دست کارتون خواب ها برساند. شماره خیریه کوثر را از اطلاعات تلفن گرفت. تماس گرفت و آدرس را داخل گوشی یادداشت کرد. سوئیچ را چرخاند و آماده حرکت شد. عباس از خانه بیرون آمد و به سمت ماشین رفت. فرصتی که مفت به چنگ آورده بود را نمی خواست به این راحتی از دست بدهد. دوربین گوشی را آورد و چند عکس از عباس گرفت. بیرون ماشین و داخل ماشین. این ها را هم باید به پریسا می رساند. ساعت را نگاه کرد و بهتر دید اول به خیریه سر بزند. آدرس بی خانمان هایی که چند هفته قبل با آن ها صحبت کرده بود را داد. هزینه ای برای بارگذاشتن دیگ غذا و خرید لوازم. فکر همه این ها را قبل از سفر ضحی کرده و فقط منتظر زمان مناسبش بود. 🔹فرهمندپور تنها در دفتر نشسته و به صفحه اینستاگرامی که با نمایش های فریبا و سحر، به روز رسانی شده، نگاه می کرد. فکر کرد چقدر آدما با هم فرق می کنن. گوشی اش زنگ خورد: - جناب دکتر، تا چند روز دیگه کاری که گفتمو انجام می دم. - چی کار می خوای بکنی؟ - شما کاری تون نباشه. نتیجه اش تنها شدن ضحی است. اونوقت شما برید باهاش ازدواج کنین. 🔸فرهمندپور نگران شد و با شدت بیشتری سوالش را تکرار کرد. سحر بی تفاوت به حال فرهمندپور گفت: - فکر نکن ذره ای به خاطر شماس که این کارو می کنم. فقط گفتم در جریان باشی. قاپیدن دل ضحی دیگه باخودته. 🔻تماس قطع شد. فرهمندپور گوشی را روی میز گذاشت و به مشهد و حرم امام رضا علیه السلام فکر کرد. به معامله ای که با امام کرده بود. زیر لب نالید: - مرده و قولش. پس کی می خواین به قولتون عمل کنین؟ 🔹دست به پیشانی برد و منفذ چشمه اشکش را فشار داد. از وقتی برگشته بود، به خانه نرفته و در همین اتاق ساکن شده بود. فریبا و سحر دو هفته مرخصی گرفته بودند. از صدیقه هم خواسته بود تا آخر هفته بعد، نیاید اما به ضحی چیزی نگفته بود. فکر نمی کرد به این زودی از ماه عسل برگردند. شماره اش را هم نداشت. حتی نخواست اسمش را بیاورد و از صدیقه بخواهد که به ضحی خبر دهد. جلوی افکارش را به سختی می گرفت. خودش را با بازی مشغول کرده بود اما برای گروه هم باید بهانه ای جور می کرد و این کار مشترک را واگذار می کرد. به پرهام زنگ زده بود تا مزه دهنش را بفهمد: - یادته همون موقع چی بهت گفتم؟ چون این روز و می دیدم. به نظر من منحلش کن. واگذار کردن فایده ای نداره. 🔻انگار همان روز جلسه بود که سعی داشت هیئت مدیره را برای سرمایه گذاری روی این گروه، راضی کند و صدای آرام پرهام را مجدد پشت گوشش شنید: اشتباه می کنی. تو این بشر رو نمی شناسی. 🔸به خانم دکتر بحرینی زنگ زد و با دلایلی که از قبل آماده کرده بود، احتمال پایان دادن به این همکاری را اعلام کرد. هنوز صحبتش با خانم دکتر تمام نشده بود که زنگ در آپارتمان به صدا در آمد. گوشی به دست، وارد سالن شد. پشت در رفت و مکالمه را ادامه داد: - بله درسته. حق با شماست. مسئله اینجاست سرمایه ای که روی این گروه گذاشته شده رو می خوان در برنامه دیگه ای... 🔹کلید را چرخاند و در را باز کرد. از چیزی که دید تعجب کرد. صحبتش را با خانم دکتر ناتمام گذاشت و حواله به فرصت دیگر داد. گوشی را قطع کرد و بفرمایید گفت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺سلام و صلوات بر تو ای ستاره درخشان 🌱آقاجان ادامه نامه سومتان به شیخ مفید علت دوری ما شیعیان را از وجود نازنینتان را بیان فرمودی. 💦مولاجان عرق شرم است که بر پیشانی مان جاری است و اشک ندامت و پشیمانی است که بر دیده مان نشسته و واحسرتا و وااسفاه از نهادمان بلند است، که چگونه با اعمال بدمان شما را آواره قله هاى كوه و بيابان هاى تاريك و ظلمانى و صحراهاى خشك و بى آب و علف نموده ایم. 🌱مهدیا در ادامه نامه نورانی تان به شیخ مفید چنین فرموده اید: 🌱بايد در مقابل باطل و طرفداران آن، كه جان مردم را به خطــر انداخته مقاومت كنى تا پيروان باطل را بترسانى... 🌸«و نحن نعهد اليك ايها الولى المخلص المجاهد فينا الظالمين». اى دوست مخلص و اى كسى كه با ستمگران در راه ما مبارزه مى كنى خداوند بزرگ آنچنان كه دوستان صالح ما را در گذشته يارى فرمود شما را نيز با نصرت خود تأييد فرمايد... 🍀اگر شيعيان ما كه خداوند آن ها را به بندگى خويش موفق بدارد، در وفاى به عهد و پيمان الهى اتفاق و اتحاد مى داشتند و عهد و پيمان الهى را محترم مى شمردند سعادت ديدار ما به تأخير نمى افتاد و زودتر از اين به سعادت ديدار ما نايل مى شدند... آنچه كه موجب جدايى ما و دوستانمان گرديده و آنان را از ديدار ما محروم نموده است گناهان و خطاهاى آنان نسبت به احكام الهى است. 🌼سیدی شعرى منسوب به شما كه در تشیيع جنازه شيخ مفيد وارد شده است را می خواندم که چنین سروده اید: لا صوت الناعى بفقدك انه يوم على آل الرسول عظيم صداى آن كه خبر مرگ تو را اطــلاع داد به گوش نرسد كه مردن تو بر آل رسول مصيبت بزرگى است. اگر در زير خاك پنهان شده اى حقيقت دانش و خداپرستى در تو اقامت گزيده است. قائم مهدى خوشحال مى شد هرگاه تو از انواع علوم تدريس مى كردى. 🌱آقاجان دعایمان کن تا بتوانیم همانند شیخ مفید رفتارمان باشد که موجب خوشحالی تان باشیم نه باعث دوری و آوارگی تان. 📚کتاب زبور نور، ص 281(هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه) ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
⛅️انتظار فرج نگاهی امیدبخش ✍️معتقدین به ظهور هیچ‌گاه دچار ناامیدی نمی‌شوند 🍀روحیه انتظار از بزرگترین دریچه‌های فرج برای جامعه اسلامی است باید منتظر بود. این نگاه ادیان به پایانِ راهِ کاروان بشرى، نگاه بسیار امیدبخشى است؛ 🌺حقیقتاً روحیّه‌ى انتظار و روحیّه‌ى ارتباط با ولىّ‌عصر (ارواحنا فداه) و منتظر ظهور بودن و منتظر آن روز بودن، یکى از بزرگ‌ترین دریچه‌هاى فرج براى جامعه‌ى اسلامى است. 🌸منتظر فرج هستیم؛ خود این انتظار، فرج است؛ خود این انتظار، دریچه‌ى فرج است، امیدبخش است، نیروبخش است؛ از احساس بیهودگى، از احساس ضایع شدن، از نومیدى، از گیج و گمى نسبت به آینده جلوگیرى میکند؛ امید میدهد، خط میدهد. مسئله‌ى امام زمان (سلام الله علیه) این است و امیدواریم که خداى متعال ما را به معناى واقعى کلمه از منتظران قرار بدهد و چشم ما را به تحقّق این وعده‌ى الهى روشن کند. 🔰بیانات مقام معظم رهبری(دامت برکاته) در دیدار پژوهشگران و کارکنان‌ مؤسسه «دارالحدیث» و پژوهشگاه «قرآن و حدیث» ۱۳۹۳/۰۳/۲۱ ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️کوتاهترین راه برای رسیدن به قرب الهی 🌺هنوز هم با اختلاف بهترین کار بوسه بر دست پدر و کف پای مادرِ! 🌸اونهای که دارید "قدر"بدونید و اونهای که ندارید "سوره قدر" براشون بخونید! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔹سرهنگ و دو سرباز، داخل آپارتمان شدند. سرهنگ برگه ای را دست فرهمندپور داد. فرهمندپور هنوز در شوک بود و به سختی توانست برای خواندن حکم دستگیری اش تمرکز کند. یکی از سربازها دم در ایستاد و دیگری دنبال سرهنگ راهی اتاق ها شد. سرهنگ وسایل اتاق را نگاه کرد و بدون گفتن حرفی، به لب تاب اشاره کرد. فرهمندپور برگه به دست، همان نزدیکی های در آپارتمان ایستاده بود. حتی پشت سر سرهنگ به اتاق نرفت. این صحنه را بارها در ذهنش مجسم و پیش بینی اش را کرده بود. به جرم فساد اقتصادی. طبق سناریویی که ساخته بود؛ خواست بگوید اجازه بدهید با وکیلم تماس بگیرم اما این کار را نکرد. با اینکه از دیدن پلیس شوکه شده بود اما قلبش عجیب آرام بود و خودش از این آرامش، متعجب بود. انگار که هیچ جرمی مرتکب نشده و با چند سوال، آزاد خواهد شد. مقاومتی برای برداشتن وسایلش نکرد. سرباز لب تاب و گوشی و هر چه که بود را برداشت. سرباز دیگر به فرهمندپور دستبند زد و بدون حرفی، از آپارتمان خارج شد. سرهنگ برگه ای پشت در آپارتمان زد و به همراه مجرم، داخل آسانسور شد. 🔸ماشین پلیس، فرهمندپور را به بازداشتگاه می برد و او فکر می کرد چرا دوست ندارم به وکیلم زنگ بزنم تا مرا از این وضعیت بیرون آورد؟ اموالم مصادره می شود. چند سالی هم برایم زندان می بّرند. پس چرا اینقدر آرامم؟ این سوالی بود که تا چند هفته، فرهمندپور از خودش می پرسید. آرامشی که مقاومتی برای دستگیر شدنش نشان نداد. آرامشی که همه چیز را اعتراف کرد. آرامشی که باعث شده بود حتی اسامی افراد و کارهای خلاف دیگر را هم بگوید و حتما پرهام هم بعد از فرهمندپور دستگیر می شد و خیلی های دیگر. رفتنش به دادگاه، مانند رفتن به جشن تولد، برایش شادی آور بود. چرا؟ خودش هم نمی دانست. 🔹سحر پیش پریسا بود که توسط یکی از همسایه ها، خبر شد. عکس های آماده شده را از پریسا گرفت و از خانه بیرون زد. به وکیل بابا زنگ زد و جریان را گفت تا راه فراری برایش پیدا کند. ترس اینکه نتواند نقشه اش را عملی کند، وادارش کرد به جوانک موتوری ای که پیک رستوران بود، اعتماد کند. عکس ها را داخل پاکت گذاشت. با دستمزد خوبی که داد، پیک موتوری قبول کرد بسته بدون فرستنده را سه روز دیگر، به دست ضحی برساند. 🔸ضحی بی خبر از همه جا، صفحات حفظ قرآنش را مرور می کرد تا موقع تحویل به پدر، اشتباهی نکند. برای ادامه حفظش، صدقه ای جدا کرد. آبگوشت بار گذاشت و پشت میز نشست. به خواست خانم دکتر، یکی از نکاتی که در دوره یادگرفته بود را در صفحه شخصی اش یادداشت کرد. کتاب زبان اصلی جنین شناسی لارسن را باز کرد. چند صفحه خواند و نکاتی را یادداشت کرد. دیکشنری را هر از گاهی باز می کرد و دنبال معنای کلمه ای می گشت. صدای در خانه، فرکانس سکوت ذهنی اش را به ارتعاش انداخت. بدون اینکه از پنجره نگاه کند، تمرکزش را روی گوشهایش برد تا از نحوه راه رفتن، تشخیص بدهد چه کسی است. فکر کرد چه فرقی دارد. یا عباس است یا حاج خانم. بهتره برم بیرون. از روی صندلی بلند شد و برای خیرمقدم به حیاط رفت. خانم محمدی یا همان حاج خانم، کمی جا خورد: - فکر کردم بیمارستانی عزیزم. - درس می خوندم. به خاطر درسها، برنامه رو تغییر دادن. دو ساعت دیگه باید برم. شما خوبین؟ چی شده ؟ - چیزی نشده. دفتر ثبت رو جاگذاشته بودم. باید ببرم خیریه. امشب شاید دیرتر بیام. منتظر من نباشین. 🔹در فاصله ای که حاج خانم به اتاق می رفت، ضحی چای ریخت. پشت در اتاق ایستاد و در زد. حاج خانم در را باز کرد. بفرما گفت و ضحی و چایی را داخل اتاقش برد. خیلی فرصت نداشت و باید برای نظارت روی دیگ غذا، به خیریه برمی گشت. چایی را با قند محبت ضحی نوشید. کمی از خاطرات کودکی و شیطنت های عباس تعریف کرد و گفت پدرش از همان بچگی او را یک آتش نشان می دید. از چایی تشکر کرد و در مقابل تعارف ضحی برای بردن سینی، مقاومت کرد. او را به اتاق خودش رساند تا درس هایش را بخواند. خودش سینی را به آشپزخانه برگرداند و لیوان را شست. به خیریه برگشت تا فاکتور مواد اولیه شام و بسته ها را در دفتر یادداشت کند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✨سلام و صلوات بر تو ای درهم شکننده ابهت ظالمان✨ 🌺آقا جان در دعای ندبه می خوانیم: أيْنَ قاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدِينَ ؟ 🌱کجاست درهم‌شکننده شوکت ستمکاران و متجاوزان؟ 🌼مولا جان وقتی به قاصم که به معناى شكننده و درهم ‏كوبنده است فکر می کنم، می بینم چه روزهای قشنگی هست آن روزها. روزی که دل مستضعفین خوشحال می شود وقتی ظالمان را درهم شکننده می بینند. 🌱 مهدیا این فراز از دعای ندبه چنین می رساند که شما در زمانی ظهور می کند که ستمکاران و ظالمان از شوکت و شکوه و قدرت بالایی برخوردار هستند. 🌸بنابراین شکست ظالمان قدرتمند، نیازمند نیرویی قدرتمندتر است که شما با تکیه بر قدرت الهی ، ابهت و شکوه ستمگران را در هم می شکند. 🌱سیدی مشتاق چنین روزی هستم و برای آمدنش لحظه شماری می کنم. ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✍می خواهی شیرین ترین لحظات زندگی رو درک کنی؟ ♨️میدونی چی زندگیو تلخ می کنه؟ اونو باید ترک کنی. ☀️رهبر عزیزمون فرمودن: این خاصیت گناه است که اگر با آن مقابله نشد، به شکل عجیبی رشد می‌کند. 🔰بیانات مقام معظم رهبری (مدظله العالی)در دیدار مسئولان دستگاه قضایی 1374/04/07 ☘☘☘☘☘☘☘ 🌼  ترین لحظه برای بنده آن زمانی است که هنگام خدا را حاضر ببیند و به  او گناه  !. به می ارزد... 🌺شبو روزمون بیگناه : 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
▪️یا جوادالائمه تو جنس غربتت از جنس غربت حسن است درمیان خانه و غریب 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114