eitaa logo
دل آرام
25 دنبال‌کننده
222 عکس
52 ویدیو
17 فایل
دل نیست هر آن دل که دلارام ندارد بی روی دلارام ، دل آرام ندارد...
مشاهده در ایتا
دانلود
زکریا بن ابراهیم می گوید: من نصرانی بودم و مسلمان شدم. در موسم حج به مکه مشرّف شدم. سپس خدمت علیه السلام رسیدم و عرض کردم: «من نصرانی بودم و مسلمان شده ام». حضرت فرمود: «به راستی که خداوند، تو را هدایت فرموده است». بعد سه مرتبه فرمود: «خدایا! هدایتش فرما». بعد فرمود: از من هر چه می خواهی سؤال کن. عرض کردم: و و خانواده من، نصرانی هستند و مادرم نیز نابیناست. من همراه آنها باشم و در ظرف آنان غذا بخورم؟». حضرت فرمود: «آنها گوشت خوک می خورند؟». عرض کردم « نه! با آن تماس هم نمی گیرند و دست به آن نمی زنند». 🔹فرمود: «با آنها باش؛ مانعی ندارد و مواظب مادرت باش و با او خوشرفتاری کن و هر گاه بمیرد، او را به دیگری وامگذار. خودت به کارش اقدام کن. 👈وقتی به کوفه رفتم، نسبت به م مهربانی می کردم و خود به او غذا می دادم و لباسهایش را تمیز می کردم و مدام خدمتکارش بودم. 👈مادرم به من گفت: پسر جان! تو زمانی که در دین ما بودی با من چنین رفتار نمی کردی؟ این چه چیزی است که از تو می بینم، از زمانی که از دین ما بیرون رفتی و به دین حنیف داخل شدی؟ گفتم: «مردی از فرزندان پیامبر ما به من چنین دستوری داده است». مادرم گفت: «آن مرد آیا پیامبر است؟» گفتم: «نه، بلکه او فرزند یکی از پیامبران است» مادرم گفت: «پسر جان! این مرد پیغمبر است؛ زیرا این دستوری را که به تو داده، از سفارشهای پیامبران است». گفتم: مادرم! بعد از پیغمبر ما پیغمبری نیامده و او پسر پیامبر است». مادرم گفت: دین تو بهترین دین است آن را به من عرضه کن. من دینم را به او عرضه داشتم. او شد و من هم برنامه اسلام را به او آموختم. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به جا آورد و شب، عارضه ای بر او رخ داد و بیمار شد. به من گفت: «پسر جان! آنچه به من آموختی، دوباره تکرار کن». من آنها را تکرار کردم. مادرم اقرار کرد و از دنیا رفت. چون صبح شد. مسلمانها غسلش دادند و خودم بر او نماز خواندم و در قبرستان دفنش نمودم. 📚 اصول کافی، ج 2 «باب البرّ بالوالدین»
همراه ع بودم؛ناگاه از مرکب پیاده شد رو به قبله،سجده‌ای طولانی کرد؛ بعد گونه راست خود را مدتی طولانی برخاک نهاد و دوباره سوار مرکب شد. علت را پرسیدم! فرمود:یاد نعمتی افتادم! وفرمود«بنده ای بخاطر نعمتی شکر نمی کند مگر آنکه در و بر آن می افزاید» 📚بحار،ج 86،ص207
هدایت شده از طوبای عفاف
✅ چهار رکن شخصیت عليه السلام فرمودند: «چهار چيز است كه اگر در هر كس باشد مؤمن است اگرچه از فرق سر تا پاها غرق در گناه باشد: راستگويى، ، حُسن خُلق و شُكر أرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُؤمِناً وَ إنْ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً: الصِّدْقُ وَ الْحَيَاءُ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الشُّكْرُ» تحف القول، بخش سخنان امام صادق علیه‌السلام شرح حديث: اين حديث يك معناى ابتدايى دارد كه غير قابل تصوّر است؛ ولى معنايى عند التامّل دارد كه لطيف و دقيق است. معناى ابتدايى آن اين است كه هر گناهى كه شخص مرتكب شود؛ ولى اين چهار صفت را داشته باشد، مؤمن است كه اين معنا، مفهوم و معقول نيست؛ ولى معناى دقيق روايت اين است كه كسى كه آلوده همه گناهان است، اگر اين چهار صفت را پيدا كند، از گناهان ديگر پاك مى‌شود و اين چهار صفت، بسيارى از آن گناهان را از انسان دور مى‌كند. 1. صداقت اين صفت موجب مى‌شود بسيارى از گناهان مانند كم فروشى، احتكار، تقلّب، دزدى،... از بين برود؛ چرا كه اگر اين گناهان را مرتكب شود، مجبور است براى پوشاندن آن دروغ بگويد. نمونه آن داستان جوانى است كه خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: آلوده [به] جميع گناهان هستم، چه كنم؟ حضرت به او فرمود: فقط دروغ نگو. اين امر باعث شد سراغ هيچ گناهى نرود؛ چون اگر هر گناهى را مرتكب مى‌شد و خدمت صلى الله عليه و آله و سلم مى‌رسيد، مجبور بود براى پوشاندن آن دروغ بگويد. 2. حيا به معناى «كفّ النفس عن القبيح» است؛ يعنى در مقابل زشتى‌ها رو برگرداند و وقتى كه از قبايح حيا كند، بسيارى از گناهان را ترك مى‌كند. 3. حُسن خُلق حُسن خُلق عامل شستشوى از گناه است؛ چون انسان بسيارى از گناهان را در حال عصبانيّت انجام مى‌دهد و كسى كه حُسن خُلق دارد، عصبانى نمى‌شود و به همين جهت گناه نمى‌كند. 4. شُكر معناى شكر اين است كه هر عضوى را در جاى خودش و در راهى كه خدا آن را آفريده استفاده كند و اگر شكر اين نعمت‌ها را به جاى آورد ديگر گناه نمى‌كند. مشكات هدايت‏، حضرت آیة الله مكارم شيرازى، چاپ اول‏، ‏ص 59 (۱۰۳)هزار و یک نکته پیرامون @toubaefaf
مى‌گویند: از یکى از علماى یزد پرسیده بودند که چرا این‌قدر گریه مى‌کنید؟ فرموده بود: «مى‌ترسم در ، به من بگویند: مسؤول نشدن یهودیان یزد تو هستى؛ اگر رفتارت درست بود، اگر به وظیفه‌ات عمل مى‌کردى، یهودى‌ها از تو مى‌آموختند و مسلمان مى‌شدند.» یزدی، محمدتقی، پندهاي (عليه السلام) به ره‌جويان ، ص90
از دوستان آقا بود روز مست بود و ظرف شراب به دستش ناگهان وارد آن کوچه بن بست شد خجالت زده و مستأصل شد، چطور با امام مواجه شوم؟! رو به دیوار کرد تا با امام رو در رو نشود کلامی سرشار از محبت شنید: «حتی اگر گناه هم می کنید، از ما رو بر نگردانید»
طوری بخوان انگار آخرین نماز توست!