eitaa logo
دل آرام
25 دنبال‌کننده
221 عکس
50 ویدیو
17 فایل
دل نیست هر آن دل که دلارام ندارد بی روی دلارام ، دل آرام ندارد...
مشاهده در ایتا
دانلود
زکریا بن ابراهیم می گوید: من نصرانی بودم و مسلمان شدم. در موسم حج به مکه مشرّف شدم. سپس خدمت علیه السلام رسیدم و عرض کردم: «من نصرانی بودم و مسلمان شده ام». حضرت فرمود: «به راستی که خداوند، تو را هدایت فرموده است». بعد سه مرتبه فرمود: «خدایا! هدایتش فرما». بعد فرمود: از من هر چه می خواهی سؤال کن. عرض کردم: و و خانواده من، نصرانی هستند و مادرم نیز نابیناست. من همراه آنها باشم و در ظرف آنان غذا بخورم؟». حضرت فرمود: «آنها گوشت خوک می خورند؟». عرض کردم « نه! با آن تماس هم نمی گیرند و دست به آن نمی زنند». 🔹فرمود: «با آنها باش؛ مانعی ندارد و مواظب مادرت باش و با او خوشرفتاری کن و هر گاه بمیرد، او را به دیگری وامگذار. خودت به کارش اقدام کن. 👈وقتی به کوفه رفتم، نسبت به م مهربانی می کردم و خود به او غذا می دادم و لباسهایش را تمیز می کردم و مدام خدمتکارش بودم. 👈مادرم به من گفت: پسر جان! تو زمانی که در دین ما بودی با من چنین رفتار نمی کردی؟ این چه چیزی است که از تو می بینم، از زمانی که از دین ما بیرون رفتی و به دین حنیف داخل شدی؟ گفتم: «مردی از فرزندان پیامبر ما به من چنین دستوری داده است». مادرم گفت: «آن مرد آیا پیامبر است؟» گفتم: «نه، بلکه او فرزند یکی از پیامبران است» مادرم گفت: «پسر جان! این مرد پیغمبر است؛ زیرا این دستوری را که به تو داده، از سفارشهای پیامبران است». گفتم: مادرم! بعد از پیغمبر ما پیغمبری نیامده و او پسر پیامبر است». مادرم گفت: دین تو بهترین دین است آن را به من عرضه کن. من دینم را به او عرضه داشتم. او شد و من هم برنامه اسلام را به او آموختم. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به جا آورد و شب، عارضه ای بر او رخ داد و بیمار شد. به من گفت: «پسر جان! آنچه به من آموختی، دوباره تکرار کن». من آنها را تکرار کردم. مادرم اقرار کرد و از دنیا رفت. چون صبح شد. مسلمانها غسلش دادند و خودم بر او نماز خواندم و در قبرستان دفنش نمودم. 📚 اصول کافی، ج 2 «باب البرّ بالوالدین»
داریم! ارواح مومنان هر به آسمان دنیا و در برابر خانه های خود می آیند وبا صدایی غمناک و حالتی گریان می گویند: ای و و خویشان ما! «به ما کنید» از اموالی که در دست ما بود با دادن ای،به ما رحم کنید؛🌹 اکرم ص مستدرک الوسائل،ج 2،ص484، ح24
10.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا باید به و احترام گذاشت؟! روش خلّاقانه یه مادر برای ش!😂👇 پ.ن: به نکته ای که گفته میشه هم دقت کنید!
هر شب به دست بوسى مادر مى رفت… مادرش که از دنیا رفت، به شدّت مى گریست… گفتند: شما مرجع تقلیدید و شاگردان بسیار دارید و… آرام باشید! فرمود: گریه ام براى این است كه از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به محروم شدم. او بود؛ مجتهدی مسلّم فقیهی پرآوازه مرجع تقلید علی الاطلاق شیعیان
یکی از آشنایان ایشان می‌گوید: شیخ حسین مادر پیرى داشت که مراقبت ایشان را بر عهده داشت. به حدى پیر بود كه نمى توانست براى قضاى حاجت به دستشویى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت، براى مادر لگنى قرار مى داد . وقتى مادر چند ضربه به لگن مى زد، یعنى وقت برداشتن لگن است . روزى به در منزل آقا رفتم ، آقا در را باز نكرد؛ خیلى طول كشید تا آقا بیاید. وقتى آقا در را باز كرد، دیدم لباسشان خیس است . از آقا سۆ ال كردم چرا لباستان خیس است ؟ فرمود: موقعى كه مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجه نشدم و كمى دیر رفتم ، همین كه نزد مادر رفتم ، از عصبانیت لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد . گفتم : مادرتان چیزى نگفت ؟ آقا فرمود: چرا، وقتى مادرم دید كه لباس مرا نجس كرده است گفت : ننه ، حسین ، نجست كردم ؟😔 جواب دادم: مادر جان حالا چیزى نشده ؛ این همه من شما را در كودكى نجس كردم ، شما چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده و عیبى ندارد.