33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک گوشهای از جلسه میبینم
سادات همشهری سلمان را
نواب لشکر با خود آورده
علامه هم تفسیر قرآن را
به پیشکش آورده روحالله
جای فدک شش دنگ ایران را
آنگاه آوینی قلم در دست میآورد
خیل شهیدان را
زهرا در میان جمع میگردد
تا که ببیند مرد میدان را
مهدی رسولی
۲۲ آبان ۱۴۰۳
@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به همه خانم های خانهدار اصیل...🌹
❥❥❥ @delbarkade
.
.
❣عشقتون رو حتی در زمان بحث هم یادآوری کنید .
بله دقیقا وسط مشاجره!
یادآوری این موضوع که فارغ از اختلاف نظر، خشم یا ناراحتی، همدیگه رو دوست دارید و اهمیتتون برای همدیگه در اولویته، باعث میشه ارزشمندی زندگی براتون برجسته بشه.
مثال:
❌ وقتی اینجوری حرف میزنی حالم رو بهم میزنی، برات متاسفم، شعور نداری!🤭
✅ من خیلی دوستت دارم، ولی این حرفی که بهم میزنی خیلی ناراحتم کرده، نیاز دارم الان یکم تنها باشم اما امیدوارم به حرفت فکر کنی چون خیلی برام مهمه بدونم که چی باعث شده انقدر حالت بد باشه که با من اینجوری صحبت کنی..😢
❥❥❥ @delbarkade
✳️ چقدر با فاطمه سنخیّت داری؟
🔻 «محبت» فقط یک ادعا نیست که لقلقهٔ زبان باشد و هرکس و ناکسی بتواند خود را اهل محبت معرفی کند. محبت، واقعیتی است که دارای آثار و نمودهای عینی است و معیارهای روشنی برای سنجش میزان واقعیبودن آن وجود دارد.
⁉️ آیا میتوان پذیرفت کسی شیفتهٔ یک شخصیت باشد و درعین حال هیچ «سنخیت» و شباهتی در اندیشه و گفتار و رفتارش با وی وجود نداشته باشد؟ اگر گفته میشود کسانی محب و علاقهمند به حضرت فاطمه (س) هستند به این معناست که زندگی و فکر و منش آنان هماهنگی و شباهتی با زندگی سراسر نورانی آن حضرت دارد؛ گرچه این شباهت بسیار اندک باشد. بالاخره یک قطرهٔ آب، با همهٔ کوچکیای که در مقابل اقیانوس احساس میکند، ولی شباهت و سنخیتش با آن انکارناشدنی است.
📚 از کتاب «فاطمه از نگاه علی»
📖 صفحات ۲۶ و ۲۷
👤 #حجتالاسلام_محمد_محمدیان
#فاطمیه
@delbarkade
.
1_14269931811.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز سیام🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖خرازی : محمد رضا جان، کجایی؟
✖️جانم حاجی!!؟
➖ کارد به استخون رسیده داداش خط نمیشکنه ...
✖️ چکار کنم حاجی؟ آهان فهمیدم
🏴 در وسط کوچه تو را می زدند ...
❇️ حاجی خط شکست ...
این روزا همگی توسل به روضه حضرت زهرا سلام الله علیها کنیم ... خط بشکنه
#فاطمیه
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فاطمیه کم نذارید
🎙استاد دارستانی
میگفت فاطمیه عزای خصوصیه
هر کسی توفیق اومدن تو مراسم
حضرت زهرا سلام الله علیها رو نداره!
محرم رو همه هستند اما فاطمیه نه!
#فاطمیه
❥❥❥ @delbarkade
.
دلبرکده
▪️ گوش مردها كلمات را مثل شما نمیشنود. 🔚 مردها از شنيدن جملات مبهم بيزارند. پس هيچوقت دوپهلو با ه
▪️ گوش مردها كلمات را مثل شما نمیشنود.
🔚 اگر انتظار داريد او حرفهايتان را رمزگشايي كند، برايتان متاسفيم!
آنها سادهتر از اين حرفها هستند.
متأسفانه اکثر خانمها این مدلی حرف میزنند: 👇
👩🏻🦱: وای چقدر هوا دو نفره اس!
👨🏻🦱: زودتر بچهها رو بخوابون گلم... 🙈
👱🏻♀: میدونستی یه نفر هر روز میره کمک زن برادرت برا کارهای خونه؟!
👱🏼♂: نه. خب به سلامتی!
👩🏻: فکر نمیکنی باید برا رابطهمون یه فکری بکنی؟!
👨🏻: نه چه فکری کنم؟! تو اخلاقت رو خوب کن همه چی خوب میشه.
بهتره این روشهای نخ نما و بیفایده رو حذف کنید و تمرین کنید تا ساده و رو راست حرف بزنید: 👇
👩🏻🦱: این هوا جون میده برای یه پیادهروی دو نفره. نظرت چیه؟
👨🏻🦱: بپوش تا بریم.
👱🏻♀: نیاز دارم یه نفر تو کارهای خونه بهم کمک کنه. میشه از یه مستخدم بخوام گاهی بیاد؟
👱🏼♂: از یه شرکت معتبر کسی رو بگیر و قبلش ببین برای یه ساعت چقدر پول میگیره.
👩🏻: من یه مشاور خوب پیدا کردم که با رژیم غذایی و اصلاح مزاج خیلی از مسائل رو حل میکنه. دقت کردی نکته سنجی من کمتر شده و سرحالترم...
👨🏻: آره. تو که واقعا عالی شدی! چیکار کردی؟ برای عصبی شدن هم راهکاری داره؟ گاهی وقتها دست خودم نیست...
اگر به روشهای قدیمی برای رابطه با همسرتان اکتفا کنید؛ برای مردها موجوداتی پیچیده و عجیب خواهید بود که هرگز کشف نمیشوید!
پس
بهتر است برای ساده حرف زدن و قابل پیش بینی شدن، بیشتر تمرین کنید... 👍
❥❥❥ @delbarkade
1_14269931811.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز سی و یکم🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
🌹حضرت مادر علیهاالسّلام فرمودند:
مَنْ أصْعَدَ إلی اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ،
أهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ؛
هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد،
خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را به سوی او بر میگرداند.
#فاطمیه
#حدیث_ناب
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطوری خوشحال زندگی میکنم؟❤️
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همسرت بگو دوستت دارم❤️
#عاشقانه
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نهایت فرصتی که قدیما برای آشنایی دختر و پسر و دیدن همدیگه قبل عقد میدادن😅
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅با این ترفند لوازم برقی زرد شده را به راحتی سفید کنید.
#ترفند
#کدبانوی_هنرمند
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰مقام معظم رهبری:
این بانو یکی از کسانی است که میتواند نمایشگرِ حقیقتِ گرایشِ زن در جامعهی اسلامی باشد، نه فقط در جمهوری اسلامی ما؛ در نگاه اسلام، در منطق اسلام، در فرهنگ اسلام.
🗓 ۲۷ آبان، سالروز درگذشت بانوی مبارز و انقلابیِ خستگیناپذیر خانم مرضیه حدیدچی دباغ
@delbarkade
دلبرکده
#داستان #زادهی_مهر6 #گشایش دقیقاً چهل روز بعد از قرار، حسابهای شرکت باز شد. اول از همه، یک درصد
#داستان
#زادهی_مهر7
#دلسپار
در یک جلسه غیر رسمی کاری بودم که مامان زنگ زد:
_کجایی؟! خودتو برسون مهمونا اومدن...
یک ساعته خودم را رساندم. کلید را در قفل گذاشتم که یاد مهمانها افتادم. زنگ کنار در را فشار دادم. در باز شد. دخترخانمی با لبخند سلام کرد. یک قدم به عقب رفتم. به دور و برم نگاه کردم. دنبال نشانی از واحدمان گشتم.
_سلام داداش دیر کردی!
با دیدن مهری فهمیدم درست آمدهام. دختر جوان بیپروا به من زل زده بود. سرم را پایین انداختم و داخل رفتم. آقای قندچی و همسرش جلوی من ایستادند. از اینکه بعد از عمل به این سرعت سرپا شده بود، جا خوردم. فرصت فکر کردن نداشتم. بعد از احوالپرسی، به آشپزخانه رفتم. هنوز لب باز نکرده بودم که از پشت سرم صدا آمد:
_مهری جون سالاد رو ببرم رو سفره؟!
برگشتم. روزیتا پشت سرم، دو ظرف سالاد را بلند کرد. دست دراز کردم و طرف دیگر ظرفها را گرفتم:
_شما زحمت نکشید...
مقداری از موهای بورش، یکطرفه از روسری بیرون بود. دوباره به من زل زد و با همان لبخند جواب داد:
_شما یه چیز دیگه بیارید.
بی حرف برای چیدن سفره کمک کردم. یک پانچ بلند و خیلی گشاد رنگارنگ تنش بود. برق و نقش نگار آن، توجهم را به خودش جلب کرد. در حین بردن سینی لیوان، نگاهم به دنبال نقشهای مانتویش رفت. متوجه حضور مامان مقابلم نشدم. به او برخورد کردم. لیوانها داخل سینی ریخت. مامان با لبخند معناداری سینی را چسبید:
_حواست کجاس مادر؟!
بدون نگاه به صورت مامان، لیوانها را مرتب کردم. نزدیک گوشم گفت:
_پیرهَن سورمهایت رو اتو زدم. برو عوض کن.
چشم به این ور و آن ور چرخاندم. از فکر اینکه بوی عرقم پیچیده، پریدم. در حال رفتن من، روزیتا برگشت. یک لحظه چشمم با مردمک سبز کمرنگش هم نگاه شد. لبخند ملیحی روی لبش نشست. ناخودآگاه لبخند زدم. داخل اتاق، به خودم تذکر دادم:
«چرا خودتو باختی؟! مراقب رفتارت باش.»
پیراهن سورمهای، راههای سفید باریک داشت. از انتخاب مادرم خوشم آمد. چهارشانگیام را خوب نشان میداد و لاغرترم میکرد. زیر بغلم را پر از ادکلن کردم:
«کاش وقت بود یه دوش بگیرم!»
موهایم را به بالا شانه کردم و اسپره حالت دهنده زدم. نگاهی به خودم در آینه انداختم. خندهام گرفت:
_هان چته پسر؟! چرا انقده هول کردی؟!فکری از سرم گذشت:
«اجلال که سر و سامون گرفت و تو تنها شدی! تا کی میخوای به این زندگی ادامه بدی؟ اونم... که رفت دنبال زندگیش؛ لابد تا الان بچهدار هم شده... اونوقت تو یه ساله برا از دست دادنش عزا گرفتی.»
نفس عمیقی کشیدم. تصمیم گرفتم دلم را به مادرم بسپارم. صدای تق تق درِ اتاق بلند شد. از جلوی آینه خودم را کنار کشیدم.
_هو چه خبره؟! تیپ زدی آقا مهرزاد!
به صورت خندان مهری لبخند زدم:
_دیگه دامیه که تو و مامان برام پهن کردین.
ابروهای مهری بالا رفت و چشمانش گرد شد:
_دام چیه دیونه؟! حالا وایسا تا بهت دختر به این خوشگلی رو بدن.
صورت روزیتا جلوی چشمم آمد. در زیباییاش شکی نبود. دستانم را در هوا باز کردم:
_یعنی میگی داداشت چیزی کم داره؟!
_آی قربونت برم من!
نزدیک آمد و گیجگاهم را بوسید:
_تو فقط لب تر کن کل دخترای دنیا رو برات ردیف میکنم.
نگاه خماری به او انداختم:
_کل دخترا رو میخوام چیکار؟!
خنده بلندی کرد و مشتش را به بازویم کوبید. از فرصت استفاده کردم و پرسیدم:
_این آقای قندچی مگه تازه عمل نکرده بود؟!
چشمانش را ریز کرد:
_بنده خدا دیالیزیه.
ابروهایم درهم رفت:
_عجب! پس چرا مامان به من گفت عمل...
با صدای مامان، مهری سریع بیرون رفت.
یکبار دیگر خودم را در آینه نگاه کردم. همه سر سفره بودند. تنها یک جای خالی کنار آقای قندچی خالی بود. همانجا نشستم. برای کشیدن برنج دستم را کشیدم. همزمان از روبرویم، دست روزیتا برای گرفتن کفگیر جلو آمد. هر دو کنار کشیدیم. دوباره دستم را دراز کردم. باز هم روزیتا دستش را کشید. مهری با خنده گفت:
_خب یکیتون بکشه دیگه.
حس کردم زیر بغلم از عرق خیس شد. اینبار خودم کفگیر را برداشتم. اول برای روزیتا برنج کشیدم. بعد به آقا و خانم قندچی تعارف کردم. تا آخر غذا سنگینی توجه دیگران، سرم را پایین نگه داشت. بعد از غذا، یکی، دو بار دیگر، بدون جلب توجه، نگاهش کردم. موهای بیرون از روسری، تنها چیزی بود که در او نپسندیدم.
موقع خوردن چای و میوه، آقای قندچی سر صحبت را باز کرد:
_الان درهم امارات چند تومنه؟
متوجه نگاه روزیتا روی خودم بودم. با دقت به سؤالات او جواب دادم. برای بحثهای سیاسی و اقتصادی هم، فکری کردم. اول با او همراه شدم. وقتی من را در تیم خودش دید، نرمه نرمه با خودم کشاندمش:
_من دیگه چندین ساله دارم با دو طرف کار میکنم. هر دو کشور ضعف و قوتهای خودش رو داره اما موفقیت ایران تو خودکفاییه و موفقیت اونور به خاطر سرمایه گذاری کلان یهودیهاس که دبی رو حیات خلوت خودشون کردن.
یکدفعه روزیتا وسط بحث پرید...