eitaa logo
دلبرکده
27.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
. ⭕️ مصرف لیدوکائین در زمان زناشویی لیدوکائین، گزینه مناسبی برای درمان زودانزالی نیست❗️ 👈مصرف زیاد لیدوکائین می‌تواند موجب بروز مشکلات زیر در طرفین شود: 🔸عفونت واژن 🔹اختلال نعوظ 🔸حساسیت پوستی 🔹از بین رفتن لذت جنسی ❤️ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری25 #بشکاف برای اینکه تنها باشیم به ایوان رفتیم. خنکای دلچسبی صورتم را نوا
هیچکس تصور نظر منفی من را نداشت. فرانک اولین کسی بود که هاج و واج به اتاق آمد. _فیروزه واقعا؟! چشمانم را از او گرفتم. موقع گفتن نظر منفی‌ام به مامان هم نگاهش نکردم. _وای نمیدونی امیر چه حالی شد! اصلاً کُپ کرد! از پنجره، انبوه درختان پرتقال و کیوی همسایه‌ها دیدنی بود. دلم برای امیر سوخت اما زندگی من توپی نبود که بازیچه‌ی دیگران شود. _خاله می‌خواست خودش بیاد باهات حرف بزنه... عرق سردی روی تنم نشست. _اما مامان گفت بذاره تا خودش دوباره باهات حرف بزنه. هرچه مامان تلاش کرد نتوانست دلیل نظر منفی‌ام را از زیر زبانم بیرون بکشد. _ امیر هم بلند شد و رفت بیرون. بدون اینکه صورتم را برگردانم پرسیدم: _بابا چی گفت؟ _بابا... هیچی... یعنی بابا چه فکری در مورد من کرده بود؟! بیشتر از هر کسی نظر بابا برایم مهم بود. بوی فسنجان خانه را برداشته بود که بالاخره مامان به اتاق آمد. کتابی گرفته بودم تا خودم را مشغول نشان دهم. از لای در گفت: _نمیای ناهار؟! سفره رو کشیدیم زشته. نگاهش کردم و گفتم: _گرسنه نیستم. دلم می‌خواست از چشمانم بفهمد که خجالت می‌کشم اما نفس عمیقی کشید و رفت. حس اسیری را داشتم که اعتصاب کرده و پشیمان است. چیزی روی دلم سنگینی کرد. چشمانم بی‌تفاوت از آن گذشت. من ماندم و یک دل بغض‌دار. دراز کشیدم. سرم را روی دستانم گذاشتم. التماس کردم اما چشمانم راضی به یک قطره اشک نشد. انگار می‌خواست به من بفماند که «خود کرده را تدبیر نیست.» صدای باز شدن در آمد. سرم را بلند نکردم. مطمئن بودم فرانک است. بدون اینکه ببینم متوجه شدم که یک سینی کنارم گذاشت و نشست. لب پایینم را به دندان گرفتم. مغزم هیچ فرمانی نمی‌داد. _ته نازه بخرم... با صدای خاله سودی در یک ثانیه از جا بلند شدم. قفسه‌ی سینه‌ام بالا و پایین شد. _امروز کمکم نکردی ناهار بپزم امیر هم لب به غذا نزد. چشم از زمین برنداشتم. _این چند وقت فهمیدم دست پخت تو رو بیشتر دوست داره. عرق کردم. قاشق را به طرفم گرفت. _تو که دست پخت خاله رو دوست داری هان؟! لبم را از زیر فشار دندانم آزاد کردم. صدایم نصف و نیمه بیرون آمد: _ ...ـَـــله دندان‌های خاله معلوم شد. _فقط اجازه بده امیر باهات حرف بزنه بعدش هر چی گفتی بی چون و چرا قبول. کلمه‌ای برای گفتن نداشتم. خاله بلند شد. _غذاتو بخور ته فدا. بعد از غذا میگم مامانت بیاد هر چی گفتی همون. لای در برگشت. _امیر خیلی وقته دلش باهاته. این مدت که دختری کردی برام؛ دل منم بردی. بیشتر از دو قاشق غذا نتوانستم پایین بدهم. همه چیز در گلویم سفت شده بود. بغض و عشق و فسنجان. ❤️ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓💞 خوشبخت‌‌آن‌‌دلی‌‌که‌‌فقط‌‌مبتلای‌توست💕 ❤️ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏘🏡 🟤لکه‌های سیاه دیوارو نابود کنین ❤️ @delbarkade
🍃🌸 خواهرم با ساده‌ترین مرد روی زمین که بهترین مرد زندگیش بوده‌ ازدواج کرده، شوهرش لکنت زبون داره، خواهرمو صدا می‌کنه "م‌م‌م‌م‌ماری" خواهرم همیشه میگه زمان تولدش اسمش رو اشتباه نوشتن، و تلفظِ دقیق اسمش اینه "م‌م‌م‌م‌ماری".» ❤️ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
. ♨️ چالش ♨️ ⭕️ وقتتون بخیر و خوشی ان شاءالله..🌱 🔰 تجربیاتتون رو از دیدگاه خودتون در مورد ارتباط ب
سلام و وقت بخیر 🌱 بریم سراغ نظرات شما دوستان عزیز در رابطه با چالش ..🏃🏻‍♀☺️ .
. ❤️ . اینها یک بخشی از پیام های شما هست ان شاالله بقیه باشه واسه فردا ...☺️