۰۰۰:
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🌸در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم.
بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری، پرسید موتور آوردی؟ گفتم آره چطور؟
🌸گفت اگه ڪاری نداری بیا باهم بریم فروشگاه.
تقریبا همه حقوقش رو خرید ڪرد.
از برنج و گوشت، تا صابون و ... همه چیز خرید.
انگار لیستی برای خرید بهش داده بودن
🌸بعد هم با هم رفتیم سمت مجیدیه ،وارد ڪوچه شدیم. ابراهیم در خونه ای رو زد.
پیرزنی ڪه حجاب درستی هم نداشت دم در اومد.
ابراهیم همه وسائل رو تحویل داد.
🌸یڪ صلیب گردن اون پیرزن بود. خیلی تعجب ڪردم ...! توی راه برگشت گفتم :
داش ابرام این خانم ارمنی بود؟!گفت :آره چطور مگه !؟
اومدم ڪنار خیابون موتور رو نگه داشتم
و با عصبانیت گفتم : بابا این همه فقیر مسلمون هست
تو رفتی سراغ مسیحیا!
🌸همینطور ڪه پشت سرم نشسته بود گفت :
مسلمون هارو ڪسی هست ڪه ڪمڪ ڪنه،تازه ڪمیته امداد هم راه افتاده ڪمڪشون می ڪنه.
اما این بنده های خدا ڪسی رو ندارن.
با این ڪار هم مشڪلاتشون ڪم میشه
هم دلشون به امام و انقلاب گرم میشه.
📚منبع : سلام بر ابراهیم
🌷🌷🌷
می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا (سلام اللہ علیها) است، ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند...👌
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
21 تیرماه روز ملی عفاف و حجاب بر تمام دختران و بانوان پاک سرشت مبارک
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/4269604865C0c65b3c535
وقتی بهش میگفتیم
چرا گمـنام ڪار میڪنی ..!
میگفت: ای بابا ،
همیشه ڪاری ڪن
ڪه اگه خدا تو رو دید
خوشش بیاد نه مـردم (:
#هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای از برادر شهید هادی و مرگ مادر.
به نیت سالروز وفات مادر #شهید_ابراهیم_هادی #صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_اول
💚چرا ابراهيم هادي؟❤️
💚چرا سلام بر ابراهیم را نوشتم!❤️
💚شهیدابراهيم الگــوي#اخلاق_عملي❤️
👈#تابستان سال۱۳۸۶بود.در🕌#مسجد_امين_الدوله تهران مشغول#نماز_جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجيبي بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم.بعد از نماز مغرب، وقتي به اطراف خود نگاه كردم، با#کمال_تعجب ديدم
⬅️اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!درست مثل اينكه#مسجد، جزيره اي در ميان درياست!امــام جماعت پيرمردي نوراني با عمامه اي ســفيد بود. از جا برخاســت و رو به ســمت جمعيت شــروع به صحبت كرد.
⬅️از پيرمردي كه در كنارم بود پرسيدم:#امام_جماعت را ميشناسي؟ جواب داد: حاج شــيخ محمد حســين زاهد(ره)هستند. اســتاد حاج آقا حق شناس(ره)و حاج آقا مجتهدي(ره)
⬅️من كه از عظمت روحي و بزرگواري شيخ حسين زاهد(ره)بسيار شنيده بودم،با دقت تمام به سخنانش گوش ميكردم.#سكوت عجيبي بود. همه به ايشان نگاه ميكردند.
⬅️ايشان ضمن بيان مطالبي در مورد عرفان و اخلاق فرمودند:
دوســتان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق ميدانند و... اما رفقاي عزيز، بزرگان اخلاق و عرفان عملي اينها هستند،بعد تصوير بزرگي را در دست گرفت. از جاي خود نيم خيز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم.
⬅️تصوير، چهره مردي با محاسن بلند را نشان ميداد كه بلوز قهوه اي بر تنش بود.خوب به عكس خيره شدم. كامل او را شناختم. من چهره او را بارها ديده بودم. شك نداشتم كه خودش است. ابراهيم بود، 🌷#ابراهيم_هادي!!
⬅️سخنان او براي من بسيار عجيب بود. شيخ حسين زاهد(ره)استاد عرفان و اخلاق كه علماي بسياري در محضرش شاگردي كرده اند چنين سخني ميگويد!؟او ابراهيم را استاد#اخلاق_عملي معرفي كرد!؟
⬅️در همين حال با خودم گفتم: شــيخ حسين زاهد(ره)كه... او كه سالها قبل از دنيا رفته!!هيجان زده ازخواب پريدم. ســاعت ســه بامداد روز بيســتم مرداد 1386مطابق با بيست و هفتم ماه رجب و ☀️#مبعث حضرت رسول اكرم(ص)بود.
⬅️اين خــواب روياي صادقه اي بود کــه لرزه بر اندامــم انداخت. كاغذي برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم. ديگر خواب به چشمانم نمي آمد. در ذهن، خاطراتي كه از🌷#ابراهيم_هادي شنيده بودم مرور كردم.
⬅️فراموش نميكنم. آخرين شــب ماه رمضان سال 1373 در🕌#مسجدالشهداء بودم. به همراه بچه هاي قديمي جنگ به منزل🌷#شهيد_ابراهيم_هادي رفتيم. مراســم بخاطر فوت مادر اين شــهيد بود. منزلشان پشــت🕌#مسجد، داخل كوچه🌷#شهيد_موافق قرار داشت.
⬅️#حاج_حسين_الله_كرم در مورد شهيد هادي شروع به صحبت كرد. خاطرات ايشان عجيب بود. من تا آن زمان از هيچكس شبيه آن را نشنيده بودم!آن شب لطف خدا شــامل حال من شد. من كه#جنگ را نديده بودم. من كه در زمان شــهادت ايشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا يكي از بندگان خالصش را بشناسم.
⬅️اين صحبتها ســالها ذهن مرا به خود مشغول كرد. باورم نميشد، يك#رزمنده اينقدر حماسه آفريده و تا اين اندازه#گمنام باشد! عجيبتر آنكه خودش از خدا خواســته بود که#گمنام بماند! و با گذشت سالها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبي هم از او نقل نگرديده! و من در همه كلاسهاي درس و براي همه بچه ها از او ميگفتم.
⬅️هنوز تا☀️#اذان_صبح فرصت باقي است. خواب از چشمانم پريده. خيلي دوست دارم بدانم چرا شــيخ زاهد، ابراهيم را الگــوي#اخلاق_عملي معرفي كرده فرداي آن روز بر سر مزار شــيخ حسين زاهد(ره)در🌟#قبرستان_ابن_بابويه رفتم.
⬅️با ديدن چهره او كاملا بر صدق رويائي كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم. ديگر شک نداشتم که#عارفان را نه درکوهها و نه در پستوخانه هاي#خانقاه بايد جست ، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند. همان روز به سراغ يكي از رفقاي شهيد هادي رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزديك شهيد را از او گرفتم.
⬅️تصميم خودم را گرفتم. بايد بهتر و كاملتر از قبل ابراهيم را بشناســم. از خدا هم#توفيق خواستم.شــايد اين رســالتي اســت که حضرت حق براي شناخته شــدن#بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌹@arshian_helal313
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_دوم
💚زندگينامه❤️
💚تاثیر شخصیتی از شاگردی علامه جعفری(ره)❤️
💚معلمی فداکار و اهل ورزش❤️
💚هميشه از خدا ميخواســت🌟#گمنام بماند❤️
💚سالهاست كه ☀️#گمنام و#غريب در فكه مانده تا خورشيدي باشد براي راهيان نور❤️
💢ابراهيم در اول ارديبهشــت ســال 1336 در محله🌷#شــهيدآيت الله سعيدي(ره) حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود.او چهارمين فرزند خانواده بشــمار ميرفت. با اين حال پدرش، مشــهدي محمد حسين، به او#علاقه خاصي داشت.او نيز#منزلت_پدر خويش را به درستي شناخته بود. پدري که با شغل بقالي توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو#تربيت نمايد.
💢ابراهيم نوجوان بودکه#طعم تلخ يتيمي را چشــيد. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد. دوران دبســتان را به💼#مدرســه مرحوم آیت الله#طالقاني رفت و دبيرســتان را نيز در مدارس ابوريحان و کريمخان زند.
💢ســال 1355 توانســت به دريافت#ديپلم_ادبي نائل شود. از همان سالهاي پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را نيز شروع كرد.حضور در#هيئت_جوانان وحدت اســامي و همراهي و شاگردي استادي نظير علامه محمد تقي جعفري(ره)بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود.
💢در دوران پيروزي انقلاب شجاعتهاي بسياري از خود نشان داد.او همزمــان بــا#تحصيل_علم بــه کار در بازار تهران مشــغول بود. پس از انقلاب در سازمان#تربيت_بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
💢ابراهيــم در آن دوران همچون معلمي فداکار به تربيت فرزندان اين مرز و بوم مشغول شد.او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعني ورزش باســتاني شــروع کرد.در واليبال وکشــتي بي نظيربود. هرگز در هيچ ميداني پا پس نکشيد و مردانه مي ايستاد.
💢مردانگــي او را ميتوان در ارتفاعات ســر به فلک کشــيده بازي دراز و گيلان غرب تا دشتهاي سوزان جنوب مشاهده کرد. حماســه هاي او در اين مناطق هنــوز در اذهان ياران قديمي جنگ تداعي ميکند.
💢در والفجر مقدماتي پنج روز به همراه بچه هاي گردانهاي کميل و حنظله درکانالهاي فكه مقاومت کردند. اماتسليم نشدند. ســرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرســتادن بچه هاي باقيمانده به عقب، تنهاي تنها با خدا همراه شد. ديگركسي او را نديد.
💢او هميشه از خدا ميخواســت🌟#گمنام بماند، چرا كه گمنامي صفت ياران محبوب خداست.خدا هم دعايش را مســتجاب كرد. ابراهيم سالهاست كه☀️#گمنام و#غريب در فكه مانده تا خورشيدي باشد براي راهيان نور.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🇮🇷@arshian_helal313
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_سوم
💚 محبت پدر❤️
✔راوی: رضا هادي
💚پدر نام پيامبــري را بر او نهاد كه#مظهر_صبر و قهرمان توكل و توحيد بود❤️
💚همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد❤️
💚به حرفهاي#پدر خيلي#اعتقاد داشت❤️
💎درخانه اي کوچک و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان#تهران زندگي مي كرديم.اولين روزهاي #ارديبهشت سال1336 بود.#پدر چند روزي است كه خيلي خوشحال است. خدا در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائمًا از خدا#تشــكر ميكرد.
💎هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي#پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: *#ابراهيم*
💎پدرمان نام پيامبــري را بر او نهاد كه#مظهر_صبر و قهرمان توكل و توحيد بود. و اين اسم واقعًا برازنده او بود. بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پســر اينقدر خوشحالي ميكني؟!
💎پــدر با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من مطمئن هســتم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا ميشــود، اين پسر نام من را هم#زنده ميكند!
💎راست ميگفت.#محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود. هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.
💎ابراهيم دوران دبســتان را به💼#مدرســه مرحوم طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.يكبار هم در همان ســالهاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار☀️#امام_زمان(عج)را توي خواب ديده.وقتي هم كه خيلي آرزوي🌷#زيارت_كربلا داشــته،🌟#حضرت_عباس(ع)را در#خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
💎زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه، آقاي🌟#خميني(ره) كه شاه،چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل دستورات🌟#امام زمانه(عج)می مونه.
💎دوســتانش هم گفته بودند:🌷#ابراهيم ديگه اين حرفها رو نزن. آقاي#ناظم بفهمه اخراجت ميكنه.شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به حرفهاي#پدر خيلي#اعتقاد داشت.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅ @arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_چهارم
💚روزی حلال❤️
✔خواهر شهيد
💚پدر#اهل_مسجد و#هيئت بود و به#رزق_حلال بسيار اهميت ميداد❤️
💚رابطه دوستانه و بامحبت،فراتر از پدر و پسر❤️
💚ماجرای خرید نان با سکه پنج ریالی پیره زن❤️
💚سایه سنگین یتیمی بر سر،در نوجوانی❤️
◀️پيامبراعظم(ص)ميفرماينــد: »فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از#فرزند خود بيرون كند(نهج الفصاحه حديث۳۷۰)
◀️بر اين اساس پدرمان در#تربيت_صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود.#اهل_مسجد و#هيئت بود و به#رزق_حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر(ص)ميفرمايند:»#عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن#روزي_حلال است(بحار االنوار ج۱۰۳ص۷)
◀️براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه)شاپور(آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازه اي كه از#ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره مي ايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد.
◀️ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي#تربيــت كرد. به خاطر سختي هائي بود كه براي#رزق_حلال ميكشيد.هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به🕌#مســجد ميبرد. بيشــتر وقتها به#مسجد آيت الله نوري(ره)پائين چهارراه سرچشمه مي رفتيم.
آنجا#هيئت🌟#حضرت_علي_اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن#هيئت را داشت.
◀️يادم هســت كه در همان سالهای پاياني دبســتان، ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نميزدند.
◀️شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بلافاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشــان ميداد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
◀️ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه ميرفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم.وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي#تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد.
◀️نميخواستم قبول كنم ولي خيلي#اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.#پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از#رضايت بر لبانش نقش بست.
◀️خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد.#دوستي پدر با ابراهيم از#رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشــد شخصيتي اين پسر مشخص بود.
◀️اما اين#رابطه دوستانه زياد طولاني نشد!ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهاي پدر را از دســت داد. در يك غروب غم انگيز ســايه ســنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند#مردان_بزرگ به زندگي ادامه داد. آن ســالها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه ميكردند به سراغ#ورزش برود. او هم قبول كرد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅ @arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پنجم
💚محیط ورزشی معنوی❤️
💢#ورزش_باستاني(۱)
✔جمعي از دوستان شهيد
💚محیط ورزشی معنوی زورخانه حاج حسن❤️
💚نماز جماعت زورخانه پشت سر حاج حسن❤️
💚ماجرای دعای توسل گود زورخانه برای بچه مریض و شفای او❤️
💚رفاقت با غیر مذهبی ها و هنر جذب انها❤️
⏺اوايل دوران💼#دبيرســتان بود كه🌷#ابراهيم با#ورزش_باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت.حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او#زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران
⏺اين محيط#ورزشي و#معنوي شد. حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه🌟#قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او ً يك ســوره قرآن، دعاي#توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معمولا در مورد☀️#اهل_بيت(ع)ميخواند و به اين ترتيب به #مرشد هم كمك ميكرد.
⏺از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به☀️#اذان_مغرب ميرســيد، بچه ها#ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود #زورخانه، پشت سر حاج حسن#نماز_جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوانها مي آموخت.
⏺فرامــوش نميكنم، يكبــار بچه ها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را
نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا#دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
⏺ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي#توســل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اي نشسته بود و گريه ميكرد.
⏺دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار#دعوت كرده.
⏺برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسلي که ابراهيم با آن شور و حال#عجيب خواند کار خودش را کرده.
⏺بارها ميديدم ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر مذهبي داشــتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند#رفيق ميشــد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به🕌#مسجد و#هيئت مي كشاند.
⏺يکي از آنها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلا چيزي از دين نميدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيــز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حاال هيچ جلســه مذهبي يا#هيئت نرفته ام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت مي ياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
⏺گفتم: ديشــب اين پسر دنبال شما وارد#هيئت شــد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت☀️#امام_حسين(ع)وکارهاي يزيد ميگفت.اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!!
⏺ابراهيم داشت با#تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا #هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با☀️#امام_حسين(ع)که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم#هنر کرديم.
⏺دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من#مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و...مــا هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم.
⏺بــا بچه ها آمديم بيــرون، توي راه به کارهاي ابراهيم#دقت ميکردم.چقــدر#زيبا يکي يکي بچه ها را #جــذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به🕌#مسجد و#هيئت مي کشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين(ع)ياد حديث پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) افتادم كه فرمودند:يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو#هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن مي تابد بالاتر است
📚(بحارالانوار عربي جلد۵ ص۲۸)
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺@arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_ششم
💚مبارزه با غرور❤️
♦️ورزش باستاني(۲)
✔جمعي از دوستان شهيد
💚ماجرای هفتصد شنا(چهار ساعت) در زورخانه❤️
💚مبارزه با غرور با وجود بدن قوی❤️
⏺از ديگــر کارهائي که در مجموعه#ورزش_باســتاني انجام ميشــد اين بود که بچه ها به صورت گروهــي به زورخانه هاي ديگر مي رفتند و آنجا ورزش مي کردند. يک شب☀️#ماه_رمضان ما به زورخانه اي در کرج رفتيم.
⏺آن شب را فراموش نميکنم. ابراهيم شعر ميخواند. دعا ميخواند و ورزش ميکرد. مدتي طولاني بود که ابراهيم در كنارگود مشغول شناي زورخانه اي بود. چند سري بچه هاي داخل گود عوض شدند، اما ابراهيم همچنان مشغول#شنا بود. اصلا به کسي توجه نميکرد.
⏺پيرمردي در بالاي ســكو نشســته بود و به ورزش بچه ها نگاه ميکرد. پيش من آمد. ابراهيم را نشان داد و با ناراحتي گفت: آقا، اين جوان كيه؟! با تعجب گفتم: چطور مگه!؟ گفت: »من كه وارد شدم، ايشان داشت شنا ميرفت. من با تســبيح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور#تسبيح رفته يعني هفتصدتا
شنا!
⏺تو رو خدا بيارش بالا الان حالش به هم ميخوره.« وقتی ورزش تمام شد ابراهيم اصلا احساس خستگي نميکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت#شنا رفته!
⏺البته ابراهيم اين کارها را براي قوي شــدن انجام ميداد. هميشــه ميگفت: بــراي خدمت به خدا و بندگانش، بايد بدني قوي داشــته باشــيم. مرتب دعا
ميکردكه: خدايا بدنم را براي خدمت كردن به خودت قوي كن.
⏺ابراهيم در همان ايام يك جفت ميل و سنگ بسيار سنگين براي خودش تهيه کرد. حسابي سرزبانها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتي ديگر جلوي بچه ها چنين کارهائي را انجام نداد! ميگفت: اين کارها عامل#غرور انسان می شه.
⏺ميگفت: مردم به دنبال اين هســتند كه چه کســي قويتر از بقيه است. من اگر جلوي ديگران ورزش هاي سنگين را انجام دهم باعث ضايع شدن رفقايم ميشوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و اين کار اشتباه است.بعد از آن وقتي مياندار ورزش بود و ميديد که شــخصي خسته شده وکم آورده، سريع ورزش را عوض ميکرد.
⏺اما بدن قوي ابراهيم يکبار قدرتش را نشــان داد و آن، زماني بود که ســيد حســين طحامي قهرمان کشــتي جهــان و يکي از ارادتمندان حاج حســن به زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش ميکرد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅ @arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هفتم
💚ابراهیم پهلوان❤️
پهلوان(۱)
✔حسين الله كرم
💚کشتی با ســيد حسين طحامي کشتي گير قهرمان جهان❤️
💚ماجرای کشتی دو پهلوان دو دوست و رفیق به نقل حاج حسن به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش❤️
💚چند آيه#قرآن و يه#روضه مختصر و با چشمان 💧#اشــک آلود براي☀️#آقا_اباعبدالله(ع)❤️
💚شفای مریض❤️
💚ماجرای پنج پهلوان کشتی در زورخانه❤️
💚کشتی بین #ابراهيم و يکي از بچه هاي#مهمان❤️
💚کشتی ابراهيم با نَفس خود و پيروزی در آن❤️
🔰ســيد حسين طحامي(کشتي گير قهرمان جهان)به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها#ورزش ميکرد.هر چند مدتي بود که ســيد به مســابقات قهرماني نميرفت، اما هنوز بدني بســيار ورزيده و قوي داشــت.
🔰بعد از پايان#ورزش رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجي، کسي هست با من#کشتي بگيره؟حاج حســن نگاهي به بچه ها کرد و گفت:🌷#ابراهيم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود.
🔰معمولا در#کشتي_پهلواني، حريفي که زمين بخورد، يا خاک شود مي بازد.#کشتي شــروع شد. همه ما تماشــا ميکرديم. مدتي طولاني دو کشتي گير درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادي به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين#کشتي پيروز نداشت.
🔰بعد از کشتي سيد حسين بلندبلند ميگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعي، ماشاءالله پهلوون#ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت🌷#ابراهيم نگاه ميکرد.
🔰ابراهيم آمد جلو و باتعجب گفت: چيزي شده حاجي!؟حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلورفروش،
اونها خيلي با هم#دوست و#رفيق بودند.
🔰توي#کشــتي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند.هميشه قبل از شروع#ورزش کارشان رو با چند آيه#قرآن و يه#روضه مختصر و با چشمان 💧#اشــک آلود براي☀️#آقا_اباعبدالله(ع) شروع ميکردند.
🔰نََفس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض#شفا ميداد.بعــد ادامه داد:🌷#ابراهيم، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا. بعضــي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد،ناراحت شدند.
🔰فرداي آن روز#پنج_پهلوان از يکي از زورخانه هاي#تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از#ورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتي ها شروع شد.
🔰#چهار_مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچه هاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخر كمي شلوغ کاري شد! آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.
🔰من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين#ابراهيم و يکي از بچه هاي#مهمان اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب مي شناختند مطمئن بودند که مي بازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند#تقصير را بيندازند گردن#داور!
🔰همه عصباني بودند. چند لحظه اي نگذشــت که🌷#ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي#مهمان دست داد.#آرامش به جمع ما برگشت.بعد هم گفت: من#کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟
🔰كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و#رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفها وكارها ارزش داره!بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك#صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد.
🔰شــايد در آن روز#برنده و#بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط🌷#ابراهيم بود.وقتي هم مي خواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم🌷#ابراهيم پهلوانه!؟
🔰ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها،#پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.🌷#ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي#کينه و#دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅ @arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_نهم، ص۲۶
💚ورزشکار حرفه ای❤️
واليبال تک نفره
✔جمعي از دوستان شهيد
💚يک بار در والیبال تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد❤️
💚بهترين#خاطره_واليبال🌷#ابراهيم در دوران جنگ❤️
💚مسابقه با بچه هاي#هيئت_واليبال_تهران پنج نفر مقابل ابراهیم و با پیروزی او❤️
💚يک#رزمنده_ساده، مثل حرفه اي ترين ورزشکارها❤️
💚بازی والیبال در پادگان دوکوهه❤️
🍁@shahidabad313
🍁بازوان قوي🌷#ابراهيم از همان اوايل دبيرســتان نشــان داد که در بســياري از ورزشها#قهرمان اســت. در زنگهاي#ورزش هميشــه مشــغول#واليبال بود.
🍁هيچکس از بچه ها#حريف او نميشد.يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله#معلم_ورزش، شــاهد بوديم که چطور پيروز شد.
🍁@pmsh313
🍁از آن روز به بعد#ابراهيم#واليبال را بيشتر تک نفره بازي مي کرد. بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم. خيلي از مدعيها#حريف ابراهيم نميشدند.
🍁اما بهترين#خاطره_واليبال🌷#ابراهيم بر ميگردد به دوران جنگ و شهرگيلان غرب در آنجــا يک زمين#واليبال بود که بچه هاي رزمنــده در آن بازي مي کردند.
🍁يک روز چند دســتگاه ميني بوس براي بازديــد از مناطق جنگي به گيلان غرب آمدند که مســئول آنها آقاي داودي رئيس ســازمان#تربيت_بدني بود.آقاي داودي در دبيرستان#معلم_ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت.
🍁ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صالح ميدانيد مصرف کنيد. بعد گفت: دوســتان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند.
🍁ابراهيم کمي براي ورزشــکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شــهر را به آنها نشان داد. تا اينکه به#زمين_واليبال رسيديم. آقــاي داودي گفت: چند تــا از بچه هاي#هيئت_واليبال_تهران با ما هســتند.
نظرت برای برگزاري يك#مسابقه چيه؟
🍁ســاعت ســه عصر#مسابقه شروع شــد. پنج نفر که سه نفرشــان واليباليست حرفــه اي بودند يک طــرف بودند، ابراهيم به تنهائــي در طرف مقابل. تعداد زيادي هم تماشاگر بودند.
🍁
🍁ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت. به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي#باور ميکرد.بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد.
🍁بعد هم بچه هاي ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند. آنها باورشان نميشــد يک#رزمنده_ساده، مثل حرفه اي ترين ورزشکارها بازي كند.
🍁يكبــار هم در#پادگان دوكوهــه براي رزمنده ها از#واليبــال ابراهيم تعريف كردم. يكي از بچه ها رفت و #توپ_واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشــكيل داد و ابراهيم را هم صدا كرد.
🍁او ابتدا زير بار نمي رفت و بازي نميكرد اما وقتي#اصرار كرديم گفت: پس همه شما يك طرف، من هم تكي بازي ميكنم! بعــد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حــاال اينقدر نخنديده بوديم،
🍁ابراهيم هر ضربه اي كه مي زد چند نفر به سمت توپ مي رفتند و به هم برخورد مي كردند و روي زمين مي افتادند! ابراهيم در پايان با اختلاف زيادي بازي را برد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅ @arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_دهم
💚ورزش بدون شرط بندی❤️
شرط بندي(۱)ص۲۸
✔مهدي فريدوند، سعيد صالح تاش
🍁@shahidabad313
💚وقتی ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد تا حریفش برنده شود❤️
💚#ورزش بکن اما شرط بندي نکن❤️
💚به خاطر شــرط بندي خيلي از#عصباني شد و دعوا کرد❤️
🍁@pmsh313
🔺️تقريبًا سال ۱۳۵۴ بود.صبح يک روز جمعه مشغول #بازي بوديم. سه نفر غريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه هاي غرب تهرانيم،🌷#ابراهيم کيه!؟بعد گفتند: بيا بازي سر ۲۰۰ تومان.
🔺️دقايقي بعد#بازي شروع شد.🌷#ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. همان روز به يكي از محله هاي جنوب شــهر رفتيم. ســر ۷۰۰ تومان شــرط بستيم. بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم.
🔺️موقع پرداخت پول،🌷#ابراهيم فهميد آنها مشغول#قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند.
يك دفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. اگه برنده شــد ما پول نميگيريم.
🔺️يكي از آنها جلو آمد و شــروع به#بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. من هم كه خيلي عصباني بودم به ابراهيم گفتم:آقا ابــرام، چرا اينجوري بازي كردي؟!
🔺️باتعجــب نگاهم كرد و گفت: مي خواستم#ضايع نشن! همه اينها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود!
🍁@pmsh313
🔺️هفتــه بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشــان آمدند. آنها پنج نفره با ابراهيم سر ۵۰۰ تومان بازي کردند.ابراهيم پاچه هاي شلوارش را باال زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند!آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد.
🍁@shahidabad313
🔺️شــب با ابراهيم رفته بوديم🕌#مسجد. بعد از نماز، حاج آقا احکام مي گفت. تا اينكه از شرط بندي و#پول_حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر(ص)مي فرمايد:
«هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه#باطل و حوادث سخت از دست مي دهد»(مواعظ العدديه ص۲۵)و نيز فرموده اند: «کسي که لقمه اي از#حرام بخورد#نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود»(الحکم الظاهره ج۱ ص۳۱۷)
🔺️ابراهيــم با تعجب به صحبتها گــوش مي كرد.بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا وگفت: من امروز ســر واليبال ۵۰۰ تومان تو شــرط بندي برنده شدم. بعد هم ماجــرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده#مســتحق بخشيدم!
🔺️حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ،#ورزش بکن اما شرط بندي نکن.هفته بعد دوبــاره همان افراد آمدند. اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان!
🍁@shahidabad313
🔺️ابراهيم گفت: من#بازي ميکنم اما شــرط بندي نميکنم. آنها هم شــروع کردند به مســخره کردن و تحريک کردن ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه مي بازه. يکي ديگه گفت: پول نداره و...
🔺️ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه مي دونستم هفته هاي قبل با شــما بازي نمي کردم، پول شما رو هم دادم به#فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي مي کنيم.که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.
🍁@pmsh313
🔺️دوســتش می گفت: بــا اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بســيار توصيه كرد كه شــرطبندي نكنيد. امــا يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بــازي كرديم و مبلغ ســنگيني را باختيم!
🔺️آخــرای بازي بود كه ابراهيم آمد. به خاطر شــرط بندي خيلي از دست ما#عصباني شد. از طرفي ما چنين مبلغي نداشــتيم كه پرداخت كنيم. وقتي بازي تمام شــد ابراهيم جلو آمد و توپ را گرفت.
🔺️بعدگفت: كســي هســت بياد تك به تك بزنيم؟از بچه هاي نازي آباد كســي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود. با#غرور خاصي جلو آمد وگفت: سر چي!؟
🔺️ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد.ابراهيــم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم. او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد از آن حسابي با ما#دعوا كرد!
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷ا
🌺@arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_یازدهم
💚ورزشکار کامل❤️
🔻شرط بندي(۲) ص۳۰
✔مهدي فريدوند، سعيد صالح تاش
🍁@shahidabad313
💚مهارت در بسیاری از رشته های ورزشی مثل والیبال❤️
🍁@pmsh313
🔻ابراهيم به جز#واليبال در بســياري از رشــته هاي ورزشي#مهارت داشت. در کوهنوردي يک ورزشکار کامل بود.
🔻تقريبًا از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبح هاي جمعه با چندنفر از بچه هاي#زورخانه مي رفتند تجريش.
🔻نماز صبح را در امامزاده صالح(ع)مي خواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا مي رفتند. آنجا صبحانه مي خوردند و برمي گشتند.
🍁@shahidabad313
🔻فراموش نميكنم.🌷#ابراهيم مشغول تمرينات#كشتي بود و مي خواست پاهايش را قوي كند. از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشــت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!
🍁@pmsh313
🔻اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولک چال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت.
🔻ابراهيم#فوتبال را هم خيلي خوب#بازي مي كرد. در پينگ پنگ هم#استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي مي كرد وكسي حريفش نبود.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅ @arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت یازده تا پانزدهم
🔸️در این قسمت ها خواهید خواند:
💚مهارت در بسیاری از رشته های ورزشی مثل والیبال❤️
💚مربیش اسم ابراهيم را گذاشته بود#پلنگ_خفته!❤️
💚مربیش می گفت يه روز، اين#پسر رو تو#مسابقات_جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد❤️
💚قهرمانی های پی در پی و کشتی گیری تمام عیار❤️
💚وقتی که ابراهیم فقط دفاع می کرد هنوز کشتی تمام نشده از تشک خارج شد❤️
💚آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن❤️
💚هدف از شرکت در مسابقات ابراهیم❤️
💚از مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم❤️
💚جمله معروف امام راحل را همیشه می گفت که: (ورزش نبايد#هدف_زندگي شود)❤️
💚ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي❤️
💚#قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت❤️
💚چگونه با وجود حریف از پا آسیب دیده در کشتی شکست خورد؟❤️
💚ابراهیم در اوج آمادگی مسابقات ۷۴ کیلو❤️
💚قهرمان مسابقات ارتشهاي جهان حریف ابراهیم❤️
💚پيرزني تنها، تســبيح به دســت، بالاي سکوها در مسابقه ابراهیم با حریفش❤️
💚ابراهیم سه اخطاره شد وباخت❤️
💚حريف ابراهيم با پیروزی خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد❤️
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_دوازدهم
💚کشتی گیر تمام عیار❤️
💠کشتي(۱)
✔برادران شهيد
💚مربیش اسم ابراهيم را گذاشته بود#پلنگ_خفته!❤️
💚مربیش می گفت يه روز، اين#پسر رو تو#مسابقات_جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد❤️
💚قهرمانی های پی در پی و کشتی گیری تمام عیار❤️
💠هنوز مدتي از حضور🌷#ابراهيم در#ورزش_باســتاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ# کشتي رفت.
💠او در#باشگاه ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن ۵۳ کيلو آغاز کرد.
💠آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب🌷#ابراهيم درآن دوران بودند. آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوســت داشــت. آقاي گودرزي خيلي خوب فنون#کشتي را به#ابراهيم مي آموخت.
💠هميشــه مي گفت: اين#پســر خيلي آرومه، اما تو#کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل#پلنگ حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود#پلنگ_خفته!
💠بارها مي گفت: يه روز، اين#پسر رو تو#مسابقات_جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد!
💠سالهاي اول دهه ۵۰ در#مســابقات_قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد. ابراهيم همه حريفان را با#اقتدار شکســت داد. او در حالي که 15 ســال بيشتر نداشت براي#مسابقات کشوري#انتخاب شد.
💠مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين #مسابقات شرکت نکرد! مربيها خيلي از دست او ناراحت شدند.
💠بعدها فهميديم #مسابقات در حضور وليعهد برگزار مي شد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود.
💠ســال بعد🌷#ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و#قهرمان شد. همان سال در وزن ۶۲ کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد.
💠در ســال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشــگاهها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني ۶۸ کيلو شــرکت کرده، ابراهيم يک وزن
بالاتر رفت و در ۷۴ کيلو شرکت کرد.
💠در آن ســال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان ۱۸ ساله، قهرمان ۷۴ کيلو آموزشگاهها شد.
💠#تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري #تمام_عيار تبديل شود.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅ @arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_چهاردهم
💚شکست قهرمانانه❤️
🌟قهرمان ص۳۴
✔حسين الله كرم
💚ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي❤️
💚#قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت❤️
💚چگونه با وجود حریف از پا آسیب دیده در کشتی شکست خورد؟❤️
🌟مسابقات قهرماني ۷۴ کيلو باشگاهها بود.🌷#ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب #تمرين کرده بود. اکثر حريفها را با#اقتدار شکست داد.
🌟اگر اين مســابقه را ميزد حتمًا در فينال قهرمان ميشــد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد!
🌟آن ســال ابراهيم مقام سوم را کســب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند.آن آقــا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف مي کــرد. همه ما هم گوش مي کرديم.
🌟تا اينکه رســيد به ماجراي آشــنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن ۷۴ کيلو
🌟قرار بود من با ابراهيم#کشتي بگيرم.اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض مي کرد! آخر هم نگذاشــت كه ماجرا تعريف شود!
🌟روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه #کشتي خودتان را تعريف کنيد.او هم نگاهي به من کرد. نََفس عميقي کشــيد وگفت: آن سال من در نيمه
نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديدًا آسيب ديد.
🌟به ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آســيب ديده. هواي ما رو داشته باش.#ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چشم.
🌟بازيهاي او را ديده بودم. توي كشــتي اســتاد بود. با اينکه شــگرد ابراهيم فن هائي بود که روي پا ميزد. اما اصلا به پاي من نزديک نشد! ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به#فينال رفتم.
🌟ابراهيم با اينکه راحت ميتونســت من رو شکست بده و#قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشــم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون #قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.
🌟ولي من خوشــحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود. فکر مي کردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن.
🌟اما توي#فينال با اينکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقًا با اولين حرکت همان پاي آســيب ديــده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم.
🌟آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهيم#قهرماني بود. از آن روز تــا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام.
🌟خدا را هم #شکر مي کنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر مي کردم.
🌟يادم افتاد در مقر ســپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:
(ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي)
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅@arshian_helal313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ابراهیم_هادی
🔻 یاد ابراهیم بخیر میگفت:
به فکر مثل شهدا مُردن نباش
به فکر مثل شهدا زندگیکردن باش ...
#علمدار_کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ @arshian_helal313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨
#کلام_شهید
«تا خودمان را نسازیم و تغییر ندهیم جامعه ساخته نمی شود . مشکل کار ما این است که برای رضا همه کار می کنیم الا رضای خدا . به فکر مثل شهدا مرذن نباش به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش».
#شهید_ابراهیم_هادی
@Delkadeh_313