eitaa logo
مرکز اسناد دفاع مقدس
1.8هزار دنبال‌کننده
591 عکس
504 ویدیو
42 فایل
📬 ارتباط مستقیم جهت پاسخگویی به سوالات و تبلیغات موضوعات خاص: 👇 📱 @doc_admin 🔄 لینک عضویت در کانال: 👇 📱 eitaa.com/Doc_d_moghadas 📱http://t.me/Doc_d_moghadas .
مشاهده در ایتا
دانلود
. [ ۰۲ ] ● گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم، پاشین بریم بخوابیم با وجود اینکه او هم مثل من تا نیمه شب کار میکرد و خسته بود گفت: «نه، اول اینا رو تموم میکنیم بعد میریم میخوابیم هرچی باشه ما هم باید به اندازه خودمون به بابا کمک بدیم.» ● یادم هست محمود مدام یادآوری میکرد: «نکنه از این پسته‌ها بخوری اگه صاحبش راضی نباشه جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته.» گاهی پسته‌ای اگر از زیر چکش در میرفت و این طرف و آن طرف می‌افتاد تا پیداش نمیکرد و نمیریخت روی بقیه‌ی پسته‌ها خاطرش جمع نمیشد. ● موقع حساب کتاب که میشد صاحب پسته‌ها پول کمتری به ما میداد. محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت، ولی هر بار، ازش رضایت میگرفت و میگفت آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده. 📚 ستاره‌های دنباله‌دار ۱؛ کتاب محمود کاوه نوشته: حمیدرضا صدوقی صفحه ۱۳. راوی: طاهره کاوه 📱 @Doc_d_moghadas .
. [ ۰۳ ] ● علاوه بر مربی گری، مسئول کمیته تاکتیک هم بود. از آموزش ایست و بازرسی گرفته تا آموزش جنگ شهری و کوهستان را باید درس میداد. همه هم به صورت عملی. یک روز بهش گفتم: «تو که این قدر زحمت میکشی، کی وقت میکنی به خودت و خانواده‌ات برسی؟» گفت: «حالا وقت رسیدن به خانه و خانواده نیست.» مکثی کرد و ادامه داد: «مگه نمیبینی دشمن تو کردستان و جاهای دیگه دارن چیکار میکنن؟» ● گفتم: «این که میگی درسته، اما بالاخره خانواده هم حقى داره؛ حداقل هر از گاهی باید یک خبر از خانواده‌ات هم بگیری.» گفت: «به نظر من تو این دوره و زمونه، انسان همه.ی هست و نیستش رو هم فدای اسلام و انقلاب بکنه، باز هم کمه. الآن اگه لحظه‌ای غفلت کنیم؛ فردا، مشکل بتونیم جواب بدیم. نه محمد، فعلاً وقت استراحت کردن و سر زدن به خانواده‌ات نیست.» بدجور به او غبطه میخوردم. 📚 ستاره‌های دنباله‌دار ۱؛ کتاب محمود کاوه نوشته: حمیدرضا صدوقی صفحه ۱۶. راوی: محمد یزدی 📱 @Doc_d_moghadas .
. [ ۰۴ ] ● یکی از پاسدارها که اسلحه یوزی داشت، سرکوچه ایستاده بود و داد میزد: «اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی بیا بیرون دیگه.» او که قصد بیرون آمدن نداشت، ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید میکرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت میکند بین مردم! ● چند دقیقه‌ای به همین نحو گذشت، ناگهان آن منافق از پشت پله‌ها پرید بیرون تا آمد نارنجک را پرتاب کند همان پاسدار پاهایش را به رگبار بست؛ آن قدر با مهارت این کار را کرد که انگار عمری تیرانداز بوده است. ● دو سه سال بعد رفتم تیپ ویژه شهدا یک شب همین خاطره را برای کاوه تعریف میکردم، گفت: «این قدرها هم که میگوئی کارش تعریفی نبود.» پرسیدم مگر شما هم آنجا بودی؟ خندید و گفت: «اون کسی که تو میگی خود من بودم.» 📚 ستاره‌های دنباله‌دار ۱؛ کتاب محمود کاوه نوشته: حمیدرضا صدوقی صفحه ۱۷. راوی: علی آل سیدان 📱@Doc_d_moghadas .
. [ ۰۵ ] ● از سر شب حالتی داشت که احساس میکردم میخواهد چیزی به من بگوید، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: «بابا! خبرداری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اونجا، شما اجازه میدی؟» گفتم: «بله. اجازه میدم، چرا که نه، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم.» ● پرسید: «میدونین اونجا چه وضعیتی داره؟ جنگ، جنگ نامردیه؛ احتمال برگشت خیلی ضعیفه.» با خنده گفتم: «میدونم»، برای اینکه خیالش را راحت کنم، ادامه دادم: «از همان روز اولی که به دنیا آمدی، با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین و حق کنم. اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی؛ برو به امان خدا پسرم.» گل از گلش شگفت، خندید و صورتم را بوسید. بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود: «آن شب آقاجان، امتحان الهی‌اش را خوب پس داد.» 📚 ستاره‌های دنباله‌دار ۱؛ کتاب محمود کاوه نوشته: حمیدرضا صدوقی صفحه ۲۰. راوی: پدر شهید. 📱@Doc_d_moghadas .
. ☫ بسمه تعالی ● به: قرارگاه حمزه سيدالشهدا (ع) - طرح و برنامه ● از: تيپ ويژه شهدا - طرح و برنامه ● تاریخ: ۱۳۶۲/۰۳/۲۹ ● موضوع: گزارش عملیاتی 📝 سلام عليكم ❁ بدینوسیله به اطلاع که بدنبال عملیات گذشته، یکسری عملیات در محور مهاباد - سردشت از تاریخ ۶۲/۳/٢٦ لغایت ۶۲/۳/۲۹ توسط نیروهای تیپ ویژه شهدا با هماهنگی ارتش جمهوری اسلامی صورت گرفت. در این عملیات روستاهای گل تپه، قوزلوی پائین، قوزلوی بالا، شوگانی و کله کاوی کاولان پائین، کاولان بالا از لوث وجود عناصر وابسته به شرق و غرب پاکسازی گردید. که ضمن پاکسازی سلاح‌های زیر بدست نیروهای اسلام افتاد: ۱. اسلحه ژ۳ سه قبضه ۲. اسلحه برنو ۲ قبضه ۳. اسلحه ام یک ۱ قبضه ۴. کلت وزور ۱ قبضه ❁ همچنین در این عملیات سه پایگاه توسط مهندسی رزمی تیپ ویژه بر ارتفاعات منطقه زده شد و پس از اتمام کار برادران جمهوری اسلامی در آن پایگاه‌ها استقرار یافتند. از تعداد کشته و یا زخمی‌های دشمن اطلاعی در دست نیست. 📋 گیرندگان: ف تی ۳ مهاباد - ق م ح سیدالشهدا (ع) ، اطلاعات عملیات | فرماندهی تیپ ویژه شهدا | محمود کاوه 📱 @Doc_d_moghadas .
. [ ۰۶ ] ● بلندی‌های «سرا» دست ضد انقلاب بود، از آنجا دید خوبی روی ما داشتند. آتش سنگینی طرفمان میریختند، طوری که سرت را نمیتوانستی بالا بگیری. همه خوابیده بودن روی زمین. برای اینکه نیروها را تحت کنترل داشته باشم به حالت نیم خیز بودم، ناگهان از پشت، دست سنگینی را بر شانه‌ام احساس کردم؛ برگشتم دیدم محمود است. جلوی آن همه تیر و گلوله، صاف ایستاده بود. ● آمدم بگویم سرت را خم کن، دیدم دارد بدجوری نگاهم میکند. گفت: «داوودی این چه وضعیه؟ خجالت بکش.» چشمانش از خشم میدرخشید. با صدایی که به فریاد میماند، گفت: «فکر نکردی اگه سرت رو پایین بیاری، نیروهات منطقه را خالی میکنن؟» بعد هم، بدون توجه به آن همه تیر و گلوله که به طرفش می‌آمد، به سمت جلو حرکت کرد. ● عملیات تمام شده بود که دیدمش، دستی به شانه‌ام زد و گفت: «ضد انقلاب ارزش این رو نداره که جلویش سرتو خم کنی.» 📚 ستاره‌های دنباله‌دار ۱؛ کتاب محمود کاوه نوشته: حمیدرضا صدوقی صفحه ۲۳. راوی: علی محمود داوودی. 📆 ۱۱ شهریور؛ سالروز شهادتِ شهید «محمود کاوه» گرامی باد. 📱@Doc_d_moghadas .
. 📚 کتاب «رد خون روی برف» 👤 پدید آور: 🔹 فرهاد خضری 📝 معرفی: ❁ کتاب رد خون روی برف؛ شهید محمود کاوه، روایاتی از زندگی و رشادت‌های این شهید بزرگ دفاع مقدس است. 📡 اطلاعات: 🔹 انتشارات روایت فتح | چاپ سال ۱۳۹۷ | صفحه شمار: ۴۲۴ صفحه. 📱@Doc_d_moghadas .
. ☫ بسمه تعالی ● به: دبیرخانه ائمه جمعه و جماعات استان خراسان ● از: فرماندهی تیپ ویژه ۱۵۵ شهداء ● تاریخ: ۱۳۶۵/۰۵/۱۱ 📝 سلام عليكم ❁ ضمن عرض ادب به پیشگاه حضرت مهدی (عج) و نائب بر حقش امام خمینی حفظه اله تعالى باطلاع میرساند، با توجه به نقش خاص روحانیت در هدایت جامعه اسلامی و نیاز به حضور فعال و گسترده آنان در جبهه‌های حق علیه باطل، حضوری که سراسر شور و شوق است، شوق به لقا الله که خواسته یک مسلمان آگاه است و از باب عدم رشد کامل معنوی نیروها و نیاز مبرم به تذکر "فذكر إن نفعت الذكرى" جهت آگاهی کامل و تجمع این عزیزان در پادگانهای جبهه انتظار میرود که آن دبیرخانه محترم در تجمع ائمه جمعه سرتاسر استان جبهه‌ها را بحضور آن مردان حق ارائه داده البته بطوريکه هر ماه يک امام جمعه ماموریت اقامه نماز جمعه در این یگان را داشته تا رزمندگان توحید نیز از این فیض عظمی و انفاس قدسيه ائمه جمعه بهرمند گردند بامید روزیکه کربلای معلی بدست این رزمندگان فتح و نماز جمعه را با امامت امام امت در قدس برگذار کنیم. | فرمانده | محمود کاوه 📱 @Doc_d_moghadas .
. [ ۰۷ ] ● یکی از بچه‌ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می‌آمد. با خودم گفتم: «الآن است که یک برخورد ناجوری با من بکند.» چون خودم را بی تقصیر میدانستم، آماده شدم که اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش را بدهم. كاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون. ● این برخورد از صد تا تو گوشی برایم سخت‌تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم میسوخت، با ناراحتی گفتم: «آخه به حرفی بزن، چیزی بگو.» همانطور که میخندید گفت: «مگه چی شده؟» گفتم: «من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده.» همان طور که خونها را پاک میکرد، گفت: «اینجا کردستانه، از این خونها باید ریخته بشه، اینکه چیزی نیست.» او با این برخوردش چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر میگفت: «بمیر، میمردم.» 📚 ستاره‌های دنباله‌دار ۱؛ کتاب محمود کاوه نوشته: حمیدرضا صدوقی صفحه ۲۲. راوی: ابراهیم پور خسروانی. 📱@Doc_d_moghadas .
23.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🎥 نمایشگاه مجازی از اسناد مربوط به شهید «محمود کاوه» که در کانال منتشر شده است. 📆 ۰۷ مهر روز گرامیداشت فرماندهان شهید 📱@Doc_d_moghadas .
. [ ۰۸ ] ● ساعت ۸ از تهران راه افتادیم سمت مشهد، محمود طوری رانندگی میکرد که انگار میخواست پرواز کند. هنوز رویم درست و حسابی با او باز نشده بود، آخر تازه دیروز عقد کرده بودیم. یکبار خجالت را گذاشتم کنار و گفتم: «چرا اینقدر با سرعت میرین آقا محمود؟!» لبخند زد، نگاهی کرد و بهم گفت: «کم کم علتش را میفهمی.» پاپی‌اش شدم که علت را بدانم. ● آخرش در حالی که سعی میکرد مراعات حال مرا بکند، گفت: «باید برم منطقه، حقیقتش این چند روزه خیلی از کارهام عقب افتادم!» حیرت زده پرسیدم: «به همین زودی میخوای بری؟» گفت: «آره دیگه باید برم» گفتم: «تازه هنوز اول ازدواجمونه، چند روز بمون بعدش برو.» گفت: «من هم خیلی دوست دارم بمونم، شاید بیشتر از شما، ولی وظیفه و تکلیف چیز دیگه‌ایه، شما هم باید تو فکر وظیفه و تکلیف باشی تا ان‌شاءالله هر دومون بتونیم رضای خدا رو بدست بیاریم». 📚 ستاره‌های دنباله‌دار ۱؛ کتاب محمود کاوه نوشته: حمیدرضا صدوقی صفحه ۴۹. راوی: همسر شهید. 📱@Doc_d_moghadas .
. [ ۰۹ ] ● بچه‌ها این طرف جاده سنگر گرفته بودند و آنها آن طرف از لا به لای درختها و صخره‌ها تیراندازی میکردند. کاوه سریع اوضاع را بررسی کرد. بند پوتین هایش را محکم بست، گفت: «من میرم دوشیکا را بیارم.» بروجردی گفت: «این کار عملی نیست، درجا تکون بخوریم میزننمان، تو چطور میخواهی از جلوی این همه آدم ... » که کاوه مجال نداد و با گفتن ذکر مقدس «یا علی» مثل فنر از جا جهید؛ با سرعت شگفت آوری روی جاده میدوید، گویا دشمن تمام سلاح هایش را بکار انداخته بود تا نگذارد او قسر در رود، به پیچ آخر که رسید نفس راحتی کشیدم، تحرک ضد انقلاب کم شده بود، انگار دیگر کار را تمام شده میدانستند و میخواستند به راحتی اسیرمان کنند. در همین وضعیت سر و کله‌ی ماشین دوشیکا پیدا شد، دوشیکاچی پشت سرهم تیراندازی میکرد و می آمد جلو. ● ماشین که نزدیکم رسید، دیدم کاوه کنار دست دوشیکاچی ایستاده، دائماً با اشاره‌ی دست میگفت کجا را بزند، وقتی به خودم آمدم همه داشتند تیراندازی میکردند، اگر هوا تاریک نمیشد تا هر کجا که فرار میکردند، مثل سایه تعقیبشان میکردیم. رعب و وحشتی که بعد از این ضد کمین، تو دل ضد انقلاب افتاد، باعث شد که دیگر جرأت نکنند برای ما کمین بگذارند، آن هم توی جاده اصلی. 📚 ستاره‌های دنباله‌دار ۱؛ کتاب محمود کاوه نوشته: حمیدرضا صدوقی صفحه ۴۳. راوی: غلامعلی اسدی. 📱@Doc_d_moghadas .