eitaa logo
دوشکاچی
131 دنبال‌کننده
222 عکس
54 ویدیو
0 فایل
📘کتاب #دوشکاچی 🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی 📖چاپ اول : سال۹۸ 📚ناشر : #سوره_مهر 📍موضوع : #دفاع_مقدس ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi 💻 dooshkachi.blog.ir ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ 🌍اخبار رسمی ما را فقط از این کانال پیگیری بفرمائید.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌷توصیه رهبر انقلاب به اثربخشی کارها در معرفی شهدا: 👈برای ساخت فیلم درباره شهدا، سراغ بهترین سازندگان بروید ✏️ رهبر انقلاب: آنچه من سفارش میکنم، در درجه‌ی اوّل این است که این کارهایی را که شما [اعضای کنگره] در این بزرگداشتها انجام میدهید، جوری انجام بدهید که اثربخش باشد. صِرف ساختن کتاب کافی نیست، صِرف ساختن فیلم کافی نیست... ✏️بروید سراغ بهترین کارگردان، بهترین سناریونویس، فیلمنامه‌نویس، بهترین پشتیبان و تهیه‌کننده؛ بروید سراغ اینها... این خوب است. ✏️تا بتوانید شهید همّت را معرّفی کنید، شهید زاهدی را معرّفی کنید، شهید کاظمی را معرّفی کنید، شهید خرّازی و ردّانی‌پور را معرّفی کنید و دیگران و دیگران... دنبال اثربخشی باشید. 🔹️بخشی از بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنگره‌ی ملی شهدای استان اصفهان. ۱۴۰۳/۸/۲۱ 🔹️مطالعه متن کامل بیانات: khl.ink/f/58421
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷احیاکنندگان نام و یاد شهدا؛ مجاهدان فی‌سبیل‌الله 🔹️گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنگره‌ی ملی شهدای استان اصفهان. ۱۴۰۳/۸/۲۱ 🔹️مطالعه متن کامل بیانات: khl.ink/f/58421
هدایت شده از دوشکاچی
📺 مروری بر تاریخچه بمباران‌های استان کرمانشاه توسط رژیم بعث عراق در جنگ تحمیلی توسط در برنامه تلویزیونی "روایت" از شبکه زاگرس (سیمای کرمانشاه) 📆 ۲۱ خردادماه ۱۴۰۳ 🔺جهت دریافت فایل این برنامه به نشانی زیر مراجعه نمائید👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://aparat.com/v/knefz9j ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📍 🇮🇷 @dooshkachi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دوشکاچی
43.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺روایتی از عملیات کربلای۴ 📺خاطره‌گویی در برنامه تلویزیونی "ماه شهر" ویژه ماه مبارک رمضان از شبکه زاگرس (سیمای کرمانشاه) 📆 ۱۹ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰ 📍 (ص) ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
هدایت شده از دوشکاچی
🌴🔥آتش در نخلستان 📖... پیاده به سمت شرق جزیره به راه افتادم. از میان نخلستان‌ها عبور کردم. نخل‌های فراوانی بر اثر آتش سنگین دشمن، سوخته بودند. ترکش‌های دشمن، سر تعدادی از آنها را قطع کرده بود، اما هنوز تنه‌شان پابرجا بود و انگار با زبان‌بی‌زبانی می‌خواستند بگویند که ما هنوز ایستاده‌ایم، اگر چه سر از تن‌مان جدا شده است. کمی که اطرافم را نگاه کردم، چشمانم به یک سمت معطوف شد و چیز عجیبی را دیدم. درست در نوک جزیره ماهی، که روبروی نوک شرقی جزیره بوارین بود، یک برجک فلزی پنج شش متری شبیه سکو دیدم. دشمن در بالای این برجک، یک قبضه پدافند چهارلول ۱۴.۵ م.م کار گذاشته بود تا بتواند ... 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi‌
هدایت شده از دوشکاچی
🚀آتش به اختیارید! 📖... دشمن را دست کم گرفته بودیم و خودمان را از قبل، پیروز این عملیات فرض می‌کردیم. یکی دو ساعتی گذشت. از سر شام به بعد، شلیک منوّرهای عراقی هم بیشتر شد؛ طوری که کسی احساس نمی‌کرد شب است! ... با بقیه بچه‌ها پای کار بودیم و این شلیک منوّرها برایمان عادی شده بود ... شب سوم دی‌ماه ۱۳۶۵ بود و طبق زمان اعلام شده، هنوز بچه‌های ما از خط نگذشته بودند که درگیری شروع شد. دشمن در خط اول و روی سر نیروهای ما شروع به اجرای آتش کرد. به مرور هم شدت آن را افزایش داد. در کنار یکی از آتش‌بارها بودم و دیدم که مسئول آتش‌بار دارد با فرماندهی صحبت می‌کند. وقتی بیسیم را کنار گذاشت و به طرف قبضه آمد، از او پرسیدم: «چه شد؟ چه خبره؟» با چهره ناراحتی که داشت، در جوابم گفت: «حاجی رسولی بود. گفت: به فکر جلو رفتن نباشید! دیگه لازم نیست کسی جلو بره!» ... 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
فرماندهی از آن توست.mp3
3.19M
🎙پادپخش | یاحسین(ع)؛ فرماندهی از آنِ توست 📚خوانشی از کتاب خاطرات 🙏با صدای جناب آقای گوینده (@aghayegooyande64) 📍 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
🌴خوزستان با وفا 📖از ماشین پیاده شدم و به طرف مغازه رفتم. با خودم گفتم: «همان‌طوری که رادیوهای بیگانه تبلیغ می‌کنند، این مردم عرب‌زبان خودشان رو از سایر مردم ایران جدا می‌دانند یا نه؟!» وارد مغازه که شدم، سلام کردم. مغازه‌دار که فردی سیه‌چرده بود و لباس عربی به تن داشت، با لهجه عربی غلیظی جواب سلامم را به گرمی داد و با دستش به صندلی چوبی کوچکی که داخل مغازه‌اش بود اشاره‌ای کرد و گفت: «اهلاً و سهلاً. بفرما بنشین» ... نگاهی به من کرد و چند لحظه بعد به طرف کُلمن آبی که داخل مغازه‌اش بود رفت و یک لیوان آب خنک توی لیوان ریخت و برایم آورد و گفت: «بفرما، گلویی تازه کن.» لیوان آب را از او گرفتم و تشکر کردم ... نگاهی به اجناس داخل مغازه‌اش کردم و قیمت برخی از آنها را پرسیدم ... به من گفت: «به قیمت‌ها چه کار داری؟ هر چه می‌خواهی بردار.» مقداری بیسکویت و تنقلات برداشتم و گفتم: «اینها چند میشه؟» گویا با این حرفم کمی ناراحت شد و گفت: «هیچی!» خیلی اصرار کردم، ولی از گرفتن پول امتناع کرد و گفت: «اینها که چیزی نیست. تمام اموالم به شماها تعلق داره» ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
🌷به یاد حماسه نبرد تن با تانک 📖... در ورودی مزار توقف کردیم. تابلویی در آنجا به چشم می‌خورد که رویش نوشته شده بود: «هویزه، کربلای شهیدان مظلوم و بی‌غسل و کفن.» همانجا فاتحه‌ای خواندیم و بعد هم قدم‌زنان به طرف مزار شهدا رفتیم. سکوت خاص و فضای سنگینی در مزار شهدا حاکم بود. آن چیزی که تقریباً در میان 70 مزار شهیدی که در آنجا آرمیده بودند برایم جلب نظر می‌کرد، این بود که روی همه آنها سه عبارت یکسان نقش بسته بود: «شهید»، «محل شهادت: هویزه» و «تاریخ شهادت: 1359/10/16». بیشتر شهدا جوان بودند و شاید کمتر از 22 سال سن داشتند. باور مبارزه تن به تانک و ایستادن در مقابل آهن‌پاره‌های غول‌پیکر دشمن، آن هم با سلاح‌های سبک اولیه و قدیمی آن‌قدر سنگین بود که تن هر انسان دردمندی را به لرزه می‌انداخت ... 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 (ص) 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi