19.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 غم ازتو اَگهَ مرِزهَ
#شعرسیستانی
شعر و اجرا 🎤 سلطانعلی جهانتیغ
ببینید و از اشعار استاد جهانتیغ لذت ببرید
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهره ای آشنا
استاد ماشاءالله بیگی که در رادیو زاهدان برنامه سحر و برنامه روستا را اجرا میکرد هم اینک از کـرج با همشهریان سخن میگوید
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازار الغدیر زابــل
♦️برپایی جشن میلاد امام زمان (عج) قبل از شروع کسب و کار توسط بازاریان در بازار الغدیر شهرستان زابل
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO
22.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نیمه شعبان،میلاد یوسف زهرا(س)مهدی صاحب الزمان(عج) بر تمام مسلمانان مبارک باد
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO
4_5852612914757765333.mp3
5.57M
🎼 امام زمان( عج)
#آهنگ_سیستانی
🎤 خواننده🔹امیر زابلی
#آهنگ_سیستانی
#سیتک_سیستانی
#غزل_سیستانی
#موسیقی_فولکلور_سیستان
#موسیقی_محلی_سیستان
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠سیتک روستا💠
نی نوازی و دف نوازی دلنشین در روستا
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO
نوروز در سیستان
« بخش نخست»
🌹 @ESHGHE30STO
🔹در روزگار کودکی و نوجوانی ام ، نوروز ، مهم ترین ، زیباترین ، مردمی ترین و انسانی ترین رویداد شهر و دیارمان بود .
🔸درست است که مردم در آن روزگار ، دغدغه ی مالی داشتند اما این دغدغه ، در اندازه ای نبود که به سنت های خوب فرهنگی شان ، لطمه بزند و آن ها را به فراموشی بسپارد . سیستانیان در پیشانی سال نو ، بیشتر به طبیعت نزدیک می شدند و تا می توانستند خود را با آن هماهنگ می کردند .
🔸نخستین وجه نزدیک شدن به طبیعت را که معلم آن خود طبیعت بود ، از خانواده آغاز می می کردیم .
🔸نونوار شدن خانه و افراد خانواده ، خانه تکانی و آب پاشی وجارو کردن بامداد و شامگاه ، نان نو پختن ، پختن کلوچه ، خوردن چنگالی ، سبزه آویختن به در خانه و منزل ، رفتن به آرامگاه ها ، لباس نوپوشیدن ، دید و بازدید های خانوادگی و دستبوسی بزرگان ، از مهم ترین دستاوردهای نوروز خجسته به شمار می آمد .
🔸نوروز با آمدن خود ، چنان شور و ولوله ای در جان سیستانی ها می انداخت که پیر و جوان ، زن و مرد ، خورد و کلان ، سرازپا نشناخته به زیارتگاه های اطراف می شتافتند و سرخوشانه نوروز را پاس می داشتند .
🔸در ۳ روز نخست سال ، نوروز بیشتر جلوه های زیبای خود را به نمایش می گذاشت .
رفتن به شیخ علی ، کوه خواجه ، زیارت حضرت عباس و ... از مکان هایی بودند که مغازه داران زابل ، به انتقال موقتی دکان های خویش اقدام می کردند و ما روستاییان که از جلوه های رنگارنگ وسایل و اجناس مغازه های شهری کمتر بهره مند می شدیم ، هرچه عیدی می گرفتیم ، به مغازه داران شهری می دادیم .
یکی از مکان هایی که به روستای مان نزدیک تر بود ، به زیارت حضرت عباس مشهور بود که در نیمه راه جاده ی اصلی شهر به کوه خواجه قرار داشت ؛ بین روستاهای سیاسر و ده بلند و دادی و اکبرعباس و تیمور آباد و اسماعیل قنبر .
🔸پیش از رسیدن نخستین روز نوروز ، تپش قلب های مان را احساس می کردیم ، همه چیز بوی شادی می داد ، مهربانی و لبخند از سر و روی مردم و دیوارهای کاهگلی روستا و نهرهای پر از آب و کشتزارهای به خوشه نشسته می بارید ،
🔸روز نخست نوروز ، تنهایی یا با خویشان و نزدیکان و همسن و سال های مان برای دیدن بازارموقتی حضرت عباس به این مکان می رفتیم ، انگار پر درمی آوردیم و پرواز کنان به آن جا قدم می گذاشتیم .نخست زیارت و پس از آن سیاحت .
🔸همه چیز برای مان ، زیبا بود ، مغازه ها ، تماشایی و رنگارنگ بود ، گوشه ای بساط قمار مثل شیر، خط کردن ، پته بازی ( ورق بازی ) ، سه پته ای ، مارگیری و نمایش مار های رنگارنگ ، پرده خوانی جنگ علی و عمروبن عبدود ، رزم رستم و اشکبوس ، مجل بازی ، عرق خوری و مهم تر از همه تاب خوردن از کرگز های قدکشیده ای بود که اگر دل داشتی می توانستی ۵ ریال یا کمتر بدهی و سبکبال ، در آسمان زیبای محل به پرواز درآیی و با فرشتگان همسایه شوی.
🔸دیدار از کوه خواجه ، آیبنی تر بود .
وقتی از روستای عباس کور ،علی اکبر و خراشادی می گذشتی به گوره ای می رسیدی که آن سوی آن آب بود ، توتک و نی و تزگ و علف چور و ... با زیبایی هرچه تمام تر سر از آب بیرون آورده و به عاشقان طبیعت ، خوشآمد می گفتند .
🔸در ابتدای گوره ، مسوول توتن ها ، به سرشماری توتن ران ها مشغول بود و مردمی را که در صف انتظار ایستاده بودند ، پنج تا ، پنج تا سوار می کردند و ۲ ریال کرایه را می گرفتند .
🔸وقتی توتن ران ، په چو ( چوب بلند توتن رانی ) را درون آب می فشرد و توتن را به حرکت درمی آورد ، خنکای آب ، جسم و روحت را تسخیر می کرد ، هرقدر جلوتر می رفتی کوه خواجه بزرگتر می شد ، در میانه ی این مسیر ۲ ، ۳ کیلومتری ، پرندگان آبزی نیز به تو چشمک می زدند ، سر از آب برمی کردند ، سلامی می دادند و با شتاب ، به زیر آب فرو می رفتند .
🔸گاهی مردم از توتن ران می خواستند که آن ها را از مسیر توتن رانی ( رونگ ) به قلب دریاچه هدایت کند تا بتوانند توتک یا خلک مرغوب تری از عمق آب در بیاورند .
🔸سرانجام پس از یک ساعت توتن رانی در مسیر کوه خواجه ، از توتن پیاده می شدی و خود را برای بالا رفتن از کوه خدا ، مهیا می کردی.
ادامه دارد
✍ استاد ابراهیم سرحدی
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO
قهرمان زابلی
حسین خمکی
🌹 @ESHGHE30STO
بخش اول
🔸حسین خمکی شاید آخرین نسل از نژاد پهلوانان و قهرمانانی باشد که ریشه در سنت و اصالت ایرانی ، آریایی داشته اند.
🔸این قهرمان بی ادعا،روستایی و پاک نهاد ، در ایران شاهنشاهی پیش از انقلاب ، گل سر سبد و چهره شاخص حرکات نمایشی و ورزشی مراسمی چون چهار آبان ، نهم آبان ، بیست و هشت مرداد و... بود؛
🔸مردی با بدنی ستبر،بازوانی نیرومند،سینه ای فراخ ، گردنی افراشته و موهایی ریخته بر گردن و شانه.
🔸دهه.هفتاد بود که همچون بسیاری از معلمان،صبح ها خود را به چهار راه زهک می رساندم و با مینی بوس به عزم دبیرستان فارابی ، راهی زهک می شدم.
مینی بوس پر از مسافربود و فقط ردیف آخر مینی بوس ، یکی ، دو جای خالی داشت،
برای این که پر نشود باشتاب ، طول مینی بوس را از داخل طی کردم و در ردیف آخر نشستم.
🔸وقتی مینی بوس راه افتاد و خیالم راحت شد که جایی برای خودم دست و پا کردم به چپ و راستم نگاه کردم.
🔸سمت چپم،چهره ی آشنایی دیدم که موهای جوگندمی و چین و چروک های صورتش،حکایت از میانسالی وی می کرد،
بقچه ای بین پاهایش و یکی دو کیف نسبتاً بزرگ در سمت چپ و راستش.
🔸هرچه به مغزم فشار آوردم نتوانستم ذهنم را برای شناختش ، متمرکز کنم.
گفتم ببخشید چهره ی شما خیلی آشناست،اما هرچه فکر می کنم شما را به خاطر نمی آورم.
🔸با مناعت و تواضع ذاتی ، خود را حسین معرفی کرد،حسین خمکی،
🔸تا این نام را شنیدم،ذهنم بازگشتی به دست کم سی،چهل سال پیش و اوج نام آوری این مرد کرد.
🔸گفتم:قهرمان زابلی خودمان !
با حسرت سری تکان داد و گفت: بله.
قهرمان زابلی!
🔸اما چه پهلوانی،چه قهرمانی !
حسرت و اندوه ، در سخنانش موج می زد .
گفتم:چرا اینطوری حرف می زنی ، مگه چی شده ؟
گفت:بی خیال
گفتم:پهلوان چه می کنی؟
🔸به بقچه و کیفش اشاره کرد و گفت:هربامداد،با مینی بوس می رم زهک و جوراب و زیرپوش می فروشم ، دست فروشی می کنم.
🔸توان داشتن مغازه ی ثابتی برای کاسبی ندارم ، در شهر هم جایی برای من نیست.
در آن مقطع خیلی دوست داشتم رسانه ای دستم می بود تا شرح زندگی قهرمان زابلی را با عکس و تفصیلات می نوشتم که این مرد روستایی و بی ادعا ، فکر نکند از ذهن کسانی چون من پاک شده است!
🔸لحظه ای چشم بستم و روزی را تصور کردم که قهرمان زابلی ,در جایگاه نمایش چهار آبان ، درحالی که دستبند ها و مچ بندهای چرمی به دست بسته بود و خفنانی چرمی به شکل ضربدر ، روی سینه داشت ، با معرفی گوینده ی ورزشگاه،ظاهر شد.
🔸رستمی خوش اندام با ظاهری آرام.
صدای دست زدن ها و تشویق حاضران به ویژه بچه های مدرسه ای ، گوش آسمان را کر می کرد.
🔸قهرمان زابلی با اعتماد به نفس کامل در برابر هزاران چشم مشتاق ، به رسم ادب و احترام تعظیمی کرد ، چرخی زد و خود را به همه نشان داد.
🔸درکنار او تراکتوری ، آماده بود تا از روی سینه اش گذر کند.
🔸پهلوان به پشت دراز کشید ، چهار نفر قوی بنیه ، ورق آهنی کلفتی را روی سینه اش گذاشتند و تراکتور با تک چرخ جلو و چرخ عقب از روی سینه اش گذشت.
🔸پهلوان بلند شد و تشویق مردم ، او را برای ادامه ی شیرین کاری هایش ، توانمندتر ساخت.
دو جیپ آوردند و قهرمان زابلی ، کمرش را به پشت یکی ازین جیپ ها و دو پایش را به پشت جیپ دیگر محکم کرد و با علامت کارگردان و برگزار کننده مراسم هر دوجیپ، همزمان به پشت گاز می دادند، طوری که از لاستیک های عقب هر دو جیپ، دود بلند می شد اما قهرمان زابلی همچنان مقاومت می کرد بدون این که زانوانش،خم شود.
🔸صدای کف زدن های حاضران و آفرین و ستایش مردم ، برای پهلوان زابلی ، نوایی نیرو بخش بود.
🔸قهرمان ، از جای برخاست و به سوی موتورهای روسی رفت که برای این بخش از نمایش آماده بودند.
🔸نخست به جایگاهی رفت که دو یا سه متر از سطح زمین بلندتر بود ، یک پایش را این طرف و پای دیگرش را آن طرف قرار داد و یک سر زنجیر را که سر دیگر آن به کمر موتور روسی بسته بود،به دندان گرفت و با یک حرکت برق آسا از زمین کند و برای چند لحظه در هوا نگه داشت.
🔸آن گاه به سوی سه موتور روسی که در گوشه ای روشن نگه داشته شده بودند،رفت،
یکی،روبه رو و دو موتور در طرفین او قرار داشتند.
🔸موتور روبرو را با زنجیر به دندان گرفت و هریک از دو موتور سمت چپ و راست را که با زنجیر بسته شده بودند، دور دست چپ و دست راست خود پیچید و فرمان حرکت داد،
دریک لحظه هر سه موتور با آخرین قدرت ، به سمت جلو حرکت کردند و پهلوان هر سه ی آن ها را نگه می داشت.
🔸درین خیالات،غرق بودم که با صدای راننده ی مینی بوس،به خود آمدم:زهک،زهک !
به زهک رسیدیم.
🔸پهلوان زابلی،بار سنگینی داشت،اما با چالاکی بقچه را روی سرش گذاشت و کیف ها را به دست گرفت و از مینی بوس پیاده شد.
ادامه دارد
✍ استاد ابراهیم سرحدی
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO
عـشـق سـیـسـتـو
نوروز در سیستان « بخش نخست» 🌹 @ESHGHE30STO 🔹در روزگار کودکی و نوجوانی ام ، نوروز ، مه
نوروز در سیستان
🌹 @ESHGHE30STO
« بخش دوم »
🔸هنوز خستگی جست و خیز های شبانه ی ناشی از « کودی » و بازی های دیگر ، برطرف نشده بود که روشنایی « بوم = بام = افق » ،نوید روزی روشن و امیدبخش را در رگ و پی وجودمان ، تزریق می کرد .
🔸 از ذوق و شوق برآمدن روز نخست نوروز ، چشم های مان ، برقی از نوع دیگر داشت ، به گونه ای که می خواستیم با شتاب هرچه بیشتر ، شب را هل بدهیم تا زودتر چشمان مان به درخشش آفتاب دلپذیر نوروزی ، روشن شود .
🔸هنوز آفتاب نزده ، دست و صورتم را شستم و از مادرم که داشت مشک شیر آویخته از سه پایه را می زد ، خواستم تا لباس های عیدم را تنم کند .
🔸کمی مسکه به نان تافتونم مالیدم و همراه ماست ، با عجله شروع به خوردن کردم .
مادرم گفت : بهتر است برایت کشک بپزم تا بتوانی تا شب دوام بیاوری و گرسنه نشوی،
گفتم نیازی نیست.
🔸وقتی مادرم ذوق و شوق بی اندازه ام را دید ، بقچه ی لباس ها را آورد و از درون آن ، لباس های نوروزی ام را جدا کرد .
🔸گفت رو به مشرق بایست تا لباس هایت را تنت کنم.
🔸وقتی پیراهن و شلوارم را می پوشیدم ، مادرم زیرلب چیزی ، شبیه دعا می خواند که امروز ، می فهمم راز روبه مشرق پوشاندن لباس ها ، ریشه در فرهنگ نیاکان زردشتی مان داشت ، سپس کلاه سفید خمک دوزی ( خامه دوزی) زیبای زردشتی را سرم کرد و باسکتی نیز بر روی پیراهن تنم نمود ، آن گاه کفش و سپس بقچه ای از نان تافتون و کلوچه تا بتوانم رفت و آمد کوه خواجه را آن هم با پای پیاده ، تاب بیاورم .
🔸دو ساعتی پس از آغاز پیاده روی به جانب کوه ،
🔸من و همسن و سال هایم از توتن پیاده شدیم و عظمت کوه خواجه را از پای آن به چشم دیدیم .
🔸از گازک امیرالمومنین (قلعه ی کافران )گذشتیم و خود را در سینه کش کوه و محل پنجه ی امیرالمومنین که با انگشتانش ، آب را از مسیر کافران منحرف کرده و به سوی مسلمانان ، باز کرده بود ، رسیدیم ، خم شدیم، بوسیدیم و خاکش را به صورت و چشم های مان مالیدیم ، پس از آن قلعه ی کک کهزاد را که رستم آن را در لباس بازرگان ، فتح کرده بود ، پشت سرگذاشته و به پیرگندم بریان رسیدیم ، هفت دانه گندم به عنوان تبرک خوردیم و به تعداد افراد خانواده نیز از آن ها در کیسه هامان ریختیم ، چند دور در اطراف پیرگندم بریان چرخ زدیم و هفت سنگریزه برداشته و پورزالکه گو دوش ( پیره زن گاو دوش ) و چند سنگ برپا ایستاده را که در نزدیکی آرامگاه خواجه ، گوش ایستاده بودند ، سنگسار کردیم ( طبق روایت های محلی ، پیره زن گاو دوش و سنگ های ایستاده بر سر پا ، جاسوسان شیطان بودند که حرف های خواجه را گوش می دادند و وقتی خواجه به این موضوع پی برد،نفرین شان کرد و آن ها به سنگ،تبدیل شدند )،آن گاه،به پایان این مناسک رسیدیم و آن ورود به درون قبر خواجه بود،با احترام کفش های مان را در آورده و با بسم الله و صلوات،پا به درون حرم گذاشتیم .
🔸قبر خواجه،قبر بزرگی ست ، شاید چهار یا پنج متر و در هنگام چرخ زدن دور حرم،پیوسته آن را زیارت می کردیم.
🔸در گوشه ی شمالی و سمت چپ آرامگاه،سوراخی بود که خیلی ها دست در داخل آن می کردند و « خورده » برمی داشتند،هرچیزی که دست شان می آمد،آن را به برآورده شدن نیت و خواسته شان،تعبیر می کردند ؛
🔸سه دور یا بیشتر در اطراف قبر خواجه می چرخیدیم و سپس عقب،عقب از قبر خواجه خارج می شدیم.
🔸در بیرون قبر،سراشیبی بود که به یک میدانی ختم می شد.بسیاری،دراز می کشیدند و غلت می زدند،هرچه مقدار غلت ها بیشتر بود به برآورده شدن خواسته ها و آرزوها،تفسیر می شد.
🔸پس از انجام مناسک زیارت،به دکان های اطراف قبر سری می زدیم و شکلاتی می خریدیم،دیدن دریاچه از فراز کوه خواجه تماشایی بود،بستر دریاچه با فرشی از حریر،فرش شده بود و گاوهای اصیل سیستانی که در نیزار می چریدند،همانند لکه های سیاهی به چشم می خوردند که گویی گل های این فرش حریر هستند .بعضی از بچه ها آن ها را اندازه ی مرغان دریایی،به ویژه « چور » می دیدند که در بستر نیزار خود را نشان می داد .
🔸هریک از زایرین ، که می خواست شب را در کنار قبر خواجه بیتوته کند اگر خوراکی برای شام خود آورده بود، می خورد و اگر چیزی همراه نداشت از ماهی های تنوری و آبگوشت های تهیه شده توسط بومی های آن جا که بیشتر صیادان بودند ، استفاده می کرد و آن ها که همچون ما قصد بیتوته نداشتند پس از زیارت خواجه به سرعت ، دست دردست یکدیگر و با شادمانی ، راه بازگشت به خانه را درپیش می گرفتند .
✍ استاد ابراهیم سرحدی
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO
اولین یادواره مدافعان جان
🌹 @ESHGHE30STO
اول اسفند ماه
ساعت ۱۸
زاهدان بلوار خرمشهر سالن آثار و حفظ ارزش های دفاع مقدس
🔆 #سیستان 🔆
#عشق_سیستو
درکانال عشق سیستو عضو شوید
✅ «عشق سیستو»
🌹 @ESHGHE30STO