🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀
🌱 انجام عمل مخلصانه سخت است و شاید محال،
اما اشک برای امام حسین(ع) یک عمل مخلصانه است که خداوند متعال به راحتی به ما اجازه داده است.
خدایا ممنونتم که به من حسین(ع) دادهای.
◾️علیرضا پناهیان
@East_Az_tanhamasir
﷽
🔵 توسل به #قمربنےهاشمعلیهالسلام از #سریعترین راهها برای رسیدن به #حاجات است
تا جایی که حتی بسیاری از غیر مسلمانان هم آن را باور دارند.
💠 #توسلاول:
از #آیتاللهمرعشی نقل شده:
#امامعصرعلیه السلام در عالم مکاشفه به یکی از علما فرمود:
🔷 هروقت خواستی به عمویم #حضرتابوالفضلعلیهالسلام متوسل شوی، اين چنين بگو:
"💎 يَا أَبَا الْغَوْث أَدْرِكْنِي "
ای فریادرس، مرا دریاب!
👈 این ذکر تعداد و آداب خاصی ندارد و انشاءالله مداومت بر آن گرهگشا خواهد بود.
💠#توسلدوم:
یکی از راه های مشهورِ توسل به قمر بنی هاشم علیه السلام که حکایات عجیبی از آن نقل شده، این است:
برای رسیدن به حاجات، به حضرت قمر بنیهاشم متوجه شوید و 133 مرتبه بگویید:
" 💎 يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْه الْحُسَيْن اِكْشِفْ كَرْبي بِحَقِ أخْيكَ الْحُسَيْن "
ای برطرفکننده گرفتاری از امام حسین علیه السلام! به حق برادرت امام حسین علیه السلام، گرفتاری مرا هم برطرف کن!
📚چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 419.
#السلامعلیکیاابولفضلالعباس
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَجبحقعباس
﷽
🔵 توسل به #قمربنےهاشمعلیهالسلام از #سریعترین راهها برای رسیدن به #حاجات است
تا جایی که حتی بسیاری از غیر مسلمانان هم آن را باور دارند.
💠 #توسلاول:
از #آیتاللهمرعشی نقل شده:
#امامعصرعلیه السلام در عالم مکاشفه به یکی از علما فرمود:
🔷 هروقت خواستی به عمویم #حضرتابوالفضلعلیهالسلام متوسل شوی، اين چنين بگو:
"💎 يَا أَبَا الْغَوْث أَدْرِكْنِي "
ای فریادرس، مرا دریاب!
👈 این ذکر تعداد و آداب خاصی ندارد و انشاءالله مداومت بر آن گرهگشا خواهد بود.
💠#توسلدوم:
یکی از راه های مشهورِ توسل به قمر بنی هاشم علیه السلام که حکایات عجیبی از آن نقل شده، این است:
برای رسیدن به حاجات، به حضرت قمر بنیهاشم متوجه شوید و 133 مرتبه بگویید:
" 💎 يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْه الْحُسَيْن اِكْشِفْ كَرْبي بِحَقِ أخْيكَ الْحُسَيْن "
ای برطرفکننده گرفتاری از امام حسین علیه السلام! به حق برادرت امام حسین علیه السلام، گرفتاری مرا هم برطرف کن!
📚چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 419.
#السلامعلیکیاابولفضلالعباس
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَجبحقعباس
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#قسمت_پنجم
#دستپخت_معرکه
😢گریه ام گرفت ....
خاک بر سرت هانیه ...
مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ...
✔و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد
...خدایا! حاال جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت...
–کمک می خوای هانیه خانم؟...
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ...
قاشق توی یه دست ...
در قابلمه توی دست دیگه ...
💕همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ،با بغض گفتم :نه علی آقا ...
برو بشین الان سفره رو می اندازم...
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون...
✳–کاری داری علی جان؟
چیزی می خوای برات بیارم؟
با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت کمتر سخت گرفت...
–حالت خوبه؟...
–آره، چطور مگه؟...
–شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم:
نه اصلا ... من و گریه؟
🍁تازه متوجه حالت من شد ...
هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ...
اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟
به زحمت بغضم رو قورت دادم.
قاشق رو از دستم گرفت
خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید
💕چند لحظه مکث کرد.
زل زد توی چشم هام.
واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده...
🍃با صدای بلند زد زیر خنده ...
با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم. رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت ،غذا کشید و مشغول خوردن شد.
🌟یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ...
یه کم چپ چپ زیرچشمی بهش نگاه کردم...
–می تونی بخوریش؟ خیلی شوره ...
چطوری داری قورتش میدی؟
🔹از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت...
–خیلی عادی.همین طور که می بینی ...
تازه خیلی هم عالی شده ...
دستت درد نکنه...
–مسخره ام می کنی؟...
–نه به خدا.
🍃چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم.جدی جدی داشت می خورد
کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ...
🔹گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه.
قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم.
غذا از دهنم پاشید بیرون...
❌سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ...
نه تنها برنجش بی نمک نبود که اصلا درست دم نکشیده بود.مغزش خام بود.
💕دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش.حتی سرش رو بالا نیاورد.
🔷 مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی.سرش رو آورد بالا، با محبت بهم نگاه می کرد.
برای بار اول، کارت عالی بود.
🌟اول از دست مادرم ناراحت شدم که این طوری لوم داده بود اما بعد خیلی خجالت کشیدم ...
🍃شاید بشه گفت برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد...
❤هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد.
چشمم به دهنش بود.
تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم.
من که به لحاظ مادی،همیشه توی ناز و نعمت بودم ،می ترسیدم ازش چیزی بخوام ...
🌷 علی یه طلبه ساده بود.
می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیفته.چیزی بخوام که شرمنده من بشه.
👌 هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت.
مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ،تمام توانش همین قدره.
علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ...
💗اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد.
دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم.
این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد.
🔹مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی. نباید به زن رو داد.اگر رو بدی سوارت میشه...
🔸اما علی گوشش بدهکار نبود.
منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه.
⭐فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم و دائم الوضو باشم.
منم که مطیع محضش شده بودم.
باورش داشتم.
9 ماه گذشت.
9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود.
اما با شادی تموم نشد...
👈ادامه دارد....
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
@East_Az_tanhamasir
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#قسمت_ششم
#به_دنیاآمدن_فرزند
#فرزند_دختر
💕وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد.
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بدهد.
اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت :لابد به خاطر دختر دخترزات مژدگانی هم می خوای؟و تلفن رو قطع کرد.
✔مادرم پای تلفن خشکش زده بود و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد...
✔مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت .بیشتر نگران علی و خانواده اش بود.
می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونهاباشم.
⭐هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده.تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه.
چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت.نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم...
❌خنده روی لبش خشک شد.با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد.چقدر گذشت؟
نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین...
🍃–شرمنده ام علی آقا.دختره ...
نگاهش خیلی جدی شد.
هرگز اون طوری ندیده بودمش.
با همون حالت، رو کرد به مادرم،
🍃_حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟!
مادرم با ترس، در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون.
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش.
دیگه اشک نبود.با صدای بلند زدم زیر گریه. بدجور دلم سوخته بود.
💕خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟
دختر رحمت خداست ...
برکت زندگیه ...
خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
💗و من بلند و بلند تر گریه می کردم ...
با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر میشد ...
اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه.
بغلش کرد .
💟در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد.
چند لحظه بهش خیره شد.
حتی پلک نمیزد.
✳در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ...
🍃- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ...
حق خودته که اسمش رو بزاری ...
اما من می خوام پیش دستی کنم ...
مکث کوتاهی کرد ...
زینب یعنی زینت پدر ...
پیشونیش رو بوسید ...
خوش آمدی زینب خانم ...
و من هنوز گریه می کردم ...
اما نه از غصه، ترس و نگرانی...
💞بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود،علی همه رو بیرون کرد.
حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه.
حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت.
💘خودش توی خونه ایستاد وتک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد.مثل پرستار.
💝و گاهی کارگر دم دستم بود تا تکان می خوردم از خواب می پرید.
اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم
اونقدر روش فشار بود که نشسته پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد.
💖 بعد از اینکه حالم خوب شد،با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود ...اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...
فقط نگاهش می کردم ...
💮با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد...
🍃–چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ ...تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم .خودش رو کشید کنار...
🍃–چی کار می کنی هانیه؟دست هام نجسه نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم.
مثل سیل از چشمم پایین می اومد...
🍃–تو عین طهارتی علی.عین طهارت.
هر چی بهت بخوره پاک میشه.
آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک
میشه ...
😢من گریه می کردم.
علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد...
👈ادامه دارد....
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
@East_Az_tanhamasir
💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق
پروردگارا🙏
✨پاکی محمدی
✨عدالت علوی
✨عفت فاطمی
✨ذکاوت حسنی
✨شجاعت حسینی
✨عشق سجادی
✨علم باقری
✨صداقت صادقی
✨کظم غیظ کاظمی
✨بخشندگی رضوی
✨تقوای تقوی
✨راهنمایی کنندهٔ نقوی
✨و تحمل عسکری را
✨به همهٔ ماعنایت بفرما
✨الهی آمین
🌙✨
💢 در محضر ایت الله بهجت قدس سره:
💫زیارتی که هر روز پس از نماز صبح مولای ما صاحبالزمان(عجل الله) به آن زیارت می شود و حضرت آیتالله بهجت قدسسره مقید بودند که هر روز آن را بخوانند.
﷽
💠اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَايَ صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا، حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ، وَ عَنْ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ عَنِّي، مِنَ الصَّلَوَاتِ وَ التَّحِيَّاتِ، زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مُنْتَهَى رِضَاهُ، وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ كِتَابُهُ، وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْدًا وَ عَقْدًا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي رَقَبَتِي، اللَّهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهَذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ وَ خَصَصْتَنِي بِهَذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلَى مَوْلَايَ وَ سَيِّدِي صَاحِبِ الزَّمَانِ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ، وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، طَائِعًا غَيْرَ مُكْرَهٍ، فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتَابِكَ، فَقُلْتَ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ، عَلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، اللَّهُمَّ هَذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.💠
#زیارت_امام_زمان_بعد_از_نماز_صبح
@East_Az_tanhamasir
🖤#سلام_امام_زمانم🖤
🥀یا فارس الحجاز! تسلی دهـم تو را
🥀من عرض تسلیت به ماتم عُظمی دهم تو را...
🥀تا عرض تسلیت ز محبّان کنی قبول
🥀مـولا ! قسم به حضرت زهرا دهم تو را....
« أعظمَ ألله أجورَنا بمُصابَنا بالحُسَيـن(ع) وَ جَعَـلنا وَ إيّـاکم مِن الطالِـبـين بـثاره مَع وَليّه الإمام المَهـدي مِن آل مُحَمَّدٍ عَليهمُ السَّلام »
🍂« خداوند اجرمان در عزاداری مصيبت حسين عليه السلام را بزرگ گرداند و ما و شما را از کسانی قرار دهد که به همراه ولی #امام_حسين عليه السلام، امام مهدی عجلالله تعالی فرجه الشریف از آل محمد علیهم السلام به خون خواهی آن حضرت برخيزيم.»
📚امام باقر علیهالسلام، توضیحات قبل از زیارت عاشورا در مفاتیح الجنان
@East_Az_tanhamasir
#کلام_علما
💠عـلامه امـینى (ره) فـرمودند: شــب و روز تاسوعا و عاشورا براى سلامتى امام زمان صــدقه دهید چون قلبِ حــضرت اندوهناڪ جَدِّ غریب شان، حضـــرت سیدالشهداء
اســـت.
@East_Az_tanhamasir
🔹 امام حسین، یک بار عاشورا بر او گذشت. گویند #ظهور در روز عاشوراست.
🔸 یعنی ما بفهمیم در عاشورایی که امام زمان را درک نکنیم، کم کاری کردهایم و او مثل جدش طَرد شده، تنها، آواره و بییاور است.
🔺 امام زمان، هر سال با همان کیفیت عاشورا را درک میکند. عاشورا بر قلب ابراهیمیاش نازل میشود و خون گریه میکند و اَعمال ما سبب فاصله میان او و خودمان شده...
📝 برای آرامش و سلامتیاش در شب و روز #عاشورا هر چه میتوانیم #صلوات هدیه می کنیم و #صدقه برای سلامتیاش میدهیم تا مبادا صاحبمان، قلب رئوفش در فشار باشد.
🏴@East_Az_tanhamasir
▪️یک عمر خواندند و ما گریستیم؛
که عاشورا، قصهی پُر غصهی مصائب امام است!
اما ؛
💥عاشورا قصهی دردناکِ حذف امام است از دنیای وحشتناکی که نَفْس، در تاریکیِ بیامامش، گم شد، طغیان کرد و این شد وضع دنیا که امروز هست..!
پایان کربلا، قیامِ مختار نبود!
پایانِ کربلا، بازگردندان امام به زمین و روشن کردنِ چراغ برای دنیای تاریکی است که نَفْسِ رها شده در آن، به بن بست رسیده است.
💫 کربلا ماند ... با همهی حقیقتش!
و ماییم که میتوانم مسلم و زهیر و بُریر و وهب و حبیب هایش باشیم برای امامی که هزار سال محکوم به "نخواستن" های ماست.
@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀دست بر سینه بگذارید رو به کربلا
🖤 اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ يٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ ، عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيٰارَتِكُمْ
🏴اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🏴وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🏴 وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🏴وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن
🏴@East_Az_tanhamasir
#عاشورا
😔بابای با محبّتم! انگشترت کجاست؟😔
آرام جان خستهدلان، پیکرت کجاست؟
جانم به لب رسیده پدر جان، سرت کجاست؟
جسمت اسیر فتنۀ یغماگران شده
پیراهن امانتی مادرت کجاست؟
از چه جواب دختر خود را نمیدهی؟
بابای با محبّتم! انگشترت کجاست؟
در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت
خاکم به سر، عمامۀ پیغمبرت کجاست؟
سوز عطش ز خون تنت موج میزند
ای تشنهلب، برادر آبآورت کجاست؟
از دود خیمه تربت ششماهه گم شده
بابا بگو مزار علیاصغرت کجاست؟
ما را میان این همه دشمن نظاره کن
دیگر مپرس دخترکم، معجرت کجاست؟
@East_Az_tanhamasir
آجرک الله یا بقیة الله الاعظم فی مصیبة جدک المظلوم اباعبدالله الحسین علیه السلام
عادت علامه امینی این بود که در شب تاسوعا و عاشورا در ماه محرم، برای سلامتی امام زمان علیه السلام صدقه کنار میگذاشت و میفرمود که در این شبها قلب امام زمان علیه السلام ، بخاطر شدت حزن و غم و اندوه در فشار است 💔، لذا برای سلامتی ایشان صدقه کنار بگذارید.
صدایِ کربلا ۱٠ .mp3
11.97M
#صدای_کربلا ۱٠ 🏴
#استاد_شجاعی
#استاد_رائفی_پور
▪️کربلا، یک جریان فکری محدود به زمان نبود!
کربلا تنها جریان فکری انسانی است که از اول تاریخ بشر تا پایان آن ادامه دارد.
- آیا کشف و فهم این جریان فکری، برای شخص شما، موضوعیت داشته است؟
- آیا این جریان فکری، در انتخاب سبک زندگی شما و ابعاد گوناگون آن (خانواده ـ شغل ـ اجتماع ـ اقتصاد و ... موضوعیت داشته یا نه؟
💥همه نمیتوانند به خیانت کوفیان مبتلا نشوند!
@East_Az_tanhamasir