eitaa logo
🖤تنهامسیریهای آذربایجان شرقی🖤
899 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
19 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمینها ارتباط برقرار کنید. @abbas72 ۰۹۱۴۸۶۵۶۴۳۷ 💡 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد باماهمراه باشید http://eitaa.com/joinchat/1168769056C893fecc5aa
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸گفت: روش فکر میکنم، بذار برم از آقام بپرسم.🤔 باز باریکلا رفت از آقاش بپرسه! اومد گفت: آقا من چیزی از دنیا ندارم؛ میگم شما لطف داری ولی یه آقایی اومده اینو میگه، من میتونم برم ایشون بیاد جای من؟ 🔹 آقا فرمود: بله چه اشکالی داره؟ یه کمی سکوت کردآقا، اونم سکوت کرد، بعد فرمود: اون چرا داره این کار رو میکنه؟ بهم ریخت اون خادم... راستی اون چرا می خواد این کار رو بکنه؟🤔😥
تو دلش گفت: خُب خدمت به شما ارزشش بیشتره... خُب هستی دیگه، میخوای عوض کنی چرا... 🌹ببخشید اگر دلت گرفت ولی 🌷 الهی هیچ وقت حسین رو ازت نگیرن.... 🍃🌷 الهی هیچ وقت خدمت به آقا ازت گرفته نشه.. الهی هر سال کربلایی بشی... اینها رزق معنویه که با دنیا مال برابری نمیکنه اونایی که خدمت میکنن به اهل بیت اگر یک روز ازشون گرفته میشه می‌فهمن که چه زجری داره همش میگن چرا من لیاقت نداشتم امشب چای بریزم چرا حتی لیاقت نداشتم برم کفش جفت کنم چرا منو نخریدن !؟؟؟؟😔😔😔 @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌﷽ 🔴 همه ما می‌میریم، همه ما.بدون استثنا، کمی دیرتر،کمی زودتر، یک دفعه ناگهانی، تمام می‌شویم.! 🔴 یک روز همین خانه‌ای که سقف دارد، خانه عنکبوت‌ها و لانه خفاش‌ها می‌شود، همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می‌زند، همین بچه‌هایی که نفسمان به نفسشان بند است، می‌روند پی زندگی‌شان و حتی نمی‌آیند آبی بریزند روی سنگ مزارمان. ♦️ قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره خاکی راه رفته‌اند و مغرورانه گفته‌اند: مگر من اجازه بدم! مگر از روی جنازه من رد بشید... و حالا کسی حتی نمی‌تواند استخوان‌های جنازه‌شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود! ♦️قبل از ما کسانی زیسته‌اند که زیبا بوده‌اند، دلفریب، مثل آهو خرامان راه رفته‌اند، زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده، سیب‌ها از سرخی گونه‌هایشان رنگ باخته‌اند و حالا کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمی‌آورد. ♦️ قبل از ما کسانی بوده‌اند که در جمجمه دشمنانشان شراب ریخته‌اند و خورده‌اند. سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته‌اند، پنجه در پنجه شیر انداخته‌اند، از گلوله نترسیده‌اند و حالا کسی نمی‌داند در کجای تاریخ گم شده‌اند! √همه این کینه‌ها، √همه این تلخی‌ها، √همه این زخم زبان زدن‌ها، √همه این تلخ کردن دقیقه‌ها به جان‌هم √همه تهمت زدن‌ها، √توهین کردن‌ها به هم... تمام می‌شود. 🔻از یاد می‌رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم.‌ ♦️ اگر می‌توانیم به هم بدهیم، کنار هم بمانیم، و اگر نه،راهمان را کج کنیم. دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ما می‌میریم. همه ما، بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه،ناگهانی! کنیم و بگذاریم هم درست زندگی کنند! @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 🌠حالم خراب بود.می رفتم توی آشپزخونه، بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ...  قاطی کرده بودم ... 🌟پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت... برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در. بهانه اش دیدن بچه ها بود اما چشمش توی خونه می چرخید. تا نزدیک شام هم خونه ما موند. آخر صداش در اومد... 🔸–این شوهر بی مبالات تو، هیچ وقت خونه نیست. به زحمت بغضم رو کنترل کردم... 🔹–برگشته جبهه.حالتش عوض شد. سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره. دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه.چهره اش خیلی توی هم بود. یه لحظه توی طاق در ایستاد، 🔸–اگر تلفنی باهاش حرف زدی، بگو بابام گفت حلالم کن بچه سید، خیلی بهت بد کردم... دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم. شدم اسپند روی آتیش. ❌ شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد. 💯اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد. خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ،هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد. ✔از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت، سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون، بابام هنوز خونه بود،مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد.بچه ها رو گذاشتم اونجا.حالم طبیعی نبود. چرخیدم سمت پدرم، 🔹–باید برم ، امانتی های سید ، همه شون بچه سید... و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در، مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید. –چه کار می کنی هانیه؟ چت شده؟ نفس برای حرف زدن نداشتم. برای اولین بار توی کل عمرم ،پدرم پشتم ایستاد، اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون. 🔸–برو و من رفتم.. 🌟احدی حریف من نبود،گفتم یا مرگ یا علی. به هر قیمتی باید برم جلو. دیگه عقلم کار نمی کرد.   ✔با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا. اما اجازه ندادن جلوتر برم. دو هفته از رسیدنم می گذشت، هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن. 🔥آتیش روی خط سنگین شده بود.جاده هم زیر آتیش. ❌به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه. توپخونه خودی هم حریف نمی شد. حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده. 🔷چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن.علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ، بدون پشتیبانی گیر کرده بودن. ارتباط بی سیم هم قطع شده بود. دو روز تحمل کردم.دیگه نمی تونستم. اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود. ❤ذکرم شده بود علی علی ... خواب و خوراک نداشتم.طاقتم طاق شد. رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم، یکی از بچه های سپاه فهمید، دوید دنبالم... 🔸–خواهر ... خواهر... جواب ندادم... 🔸–پرستار ... با تو ام پرستار... دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه،  با عصبانیت داد زد، 🔸–کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ رسما قاطی کردم. 🔹–آره ... دارن حلوا پخش می کنن. حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها... 🔸–فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها وجنازه سوخته بچه ها هیچی نیست. 💥بغض گلوش رو گرفت.به جاده نرسیده می زننت. این ماشین هم بیت الماله. زیر این آتیش نمیشه رفت.ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن. 🔹–بیت المال اون بچه های تکه تکه شده ان. من هم ملک نیستم. من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن... و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود.حتی جون خودم... ✳و جعلنا خوندم. پام تا ته روی پدال گاز بود. ویراژ میدادم و می رفتم.حق با اون بود. جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته و بدن های سوخته و تکه تکه شده بود. آتیش دشمن وحشتناک بود. چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود. 🍃تازه منظورش رو می فهمیدم. وقتی گفت دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ، واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود. باورم نمی شد توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو. 🌠تا چشم کار می کرد شهید بود و شهید. بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن. با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم. دیگه هیچی نمی فهمیدم. صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم. دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن... 🔶چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم. بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم. غرق در خون، تکه تکه و پاره پاره،بعضی ها بی دست، بی پا ، بی سر، بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... ✴هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود.تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم... بالاخره پیداش کردم.به سینه افتاده بود روی خاک. چرخوندمش.هنوز زنده بود. به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد. 👈ادامه دارد... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 @East_Az_tanhamasir
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ هنوز زنده بود. 😢 سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون. از بینی و دهنش، خون می جوشید. با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید.چشمش که بهم افتاد ، لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد.با اون شرایط، هنوز می خندید... زمان برای من متوقف شده بود. سرش رو چرخوند ، چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم..... 💞 لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد. آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم  پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام ... آرام ... 🔘آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش خوابیده بود... ✳وجودم آتش گرفته بود. می سوختم و ضجه می زدم. محکم علی رو توی بغل گرفته بودم. صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد... 😢از جا بلند شدم ،بین جنازه شهدا ،علی رو روی زمین می کشیدم ، بدنم قدرت و توان نداشت. ✔ هر قدم که علی رو می کشیدم ،محکم روی زمین می افتادم ،تمام دست و پام زخم شده بود، دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش، آخرین بار که افتادم، چشمم به یه مجروح افتاد... 💞علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش. بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ، هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن.تا حرکت شون می دادم، ناله درد، فضا رو پر می کرد... 🔷دیگه جا نبود. مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم.با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ...  🍃نفس کشیدن با جراحت و خونریزی، اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه... آمبولانس دیگه جا نداشت.چند لحظه کوتاه ایستادم و محو علی شدم. 🔶کشیدمش بیرون ،پیشونیش رو بوسیدم، –برمی گردم علی جان ...  برمی گردم دنبالت... و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس.   💥آتیش برگشت سنگین تر بود. فقط معجزه مستقیم خدا،ما رو تا بیمارستان سالم رسوند.از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان.بیمارستان خالی شده بود. 🔘 فقط چند تا مجروح ، با همون برادر سپاهی اونجا بودن. تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید. باورش نمی شد من رو زنده می دید. مات و مبهوت بودم. 🍃–بقیه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه ، باید خالی شون کنیم و دوباره برگردم خط... به زحمت بغضش رو کنترل کرد. –دیگه خطی نیست خواهرم. خط سقوط کرد. الان اونجا دست دشمنه. 🌠یهو حالتش جدی شد،شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب. فاصله شون تا اینجا زیاد نیست. بیمارستان رو تخلیه کردن.اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه.یهو به خودم اومدم... 💟–علی ... علی هنوز اونجاست... و دویدم سمت ماشین ...  دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد... 🔸–می فهمی داری چه کار می کنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده... هنوز تو شوک بودم. رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد. جا خورد.سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد. 🔸–خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب،اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود، بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده،  بیان دنبال مون. من اینجا، پیششون می مونم... سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد.سر چرخوند و نگاهی به اطراف کرد ،   🔸–بسم الله خواهرم.معطل نشو. برو تا دیر نشده... سریع سوار آمبولانس شدم.هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم. 🔹–مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون. ✔اومد سمتم و در رو نگهداشت... 🔸–شما نه. اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم، ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ،دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره.جون میدیم ولی ناموس مون رو نه... ❌یا علی گفت و در رو بست. با رسیدن من به عقب ،خبر سقوط بیمارستان هم رسید... 🌟پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد پیکر مطهر این شهید هرگز بازنگشت... 🔴 برای شادی ارواح مطهر شهدا ،  علی الخصوص شهدای گمنام و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان  سوختند و چشم از دنیا بستند،صلوات... 💮ان شاء الله به حرمت صلوات ، ادامه دهنده راه شهدا باشیم ، نه سربار اسلام... 👈 ادامه دارد... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 در محضر ایت الله بهجت قدس سره: 💫زیارتی که هر روز پس از نماز صبح مولای ما صاحب‌الزمان(عجل الله) به آن زیارت می شود و حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره مقید بودند که هر روز آن را بخوانند. ﷽ 💠اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَايَ صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا، حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ، وَ عَنْ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ عَنِّي، مِنَ الصَّلَوَاتِ وَ التَّحِيَّاتِ، زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ‏ وَ مُنْتَهَى رِضَاهُ،  وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ كِتَابُهُ، وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْدًا وَ عَقْدًا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي رَقَبَتِي، اللَّهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهَذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ وَ خَصَصْتَنِي بِهَذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلَى مَوْلَايَ وَ سَيِّدِي صَاحِبِ الزَّمَانِ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ، وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، طَائِعًا غَيْرَ مُكْرَهٍ، فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتَابِكَ، فَقُلْتَ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ، عَلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، اللَّهُمَّ هَذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.💠 @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُحْیِیَ مَعَالِمِ الدِّینِ وَ أَهْلِهِ... 🌿 سلام بر تو و نَفَس مسیحایی تو که روح زندگی را در کالبد مرده ی نشانه های دین خدا می دمد تا قلب اهالی ایمان با تپشی عاشقانه زندگی حقیقی را از سر بگیرند. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص۶۱۰ @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙏 👁 هربار که پلک می‌زنم؛ - تو از غده‌هایی که پشت پلکم قرار دادی، مقداری اشک آزاد می‌کنی تا سطح چشمم همیشه تمیز و مرطوب و روان باشه... - این‌جوری، خیلی راحت و بدون سوزش چشم، می‌تونم هم پلک بزنم و هم کرهٔ چشمم رو بچرخونم تا اطرافم رو ببینم. - تو با موادی که توی اشک قرار دادی، پیوسته چشمم رو ضدعفونی می‌کنی و با از بین بردن باکتری‌هایی که به چشمم وارد می‌شن، از این عضو عزیز و حساسِ من مراقبت می‌کنی. - راستی! اینو هم فهمیدم که تو، توی اشک چشم من مواد مغذی گذاشتی، تا قرنیهٔ چشمم رو هم تغذیه کنی... - تو، روزانه هزاران بار برام پلک میزنی، و همهٔ این کارها رو روزانه هزاران بار، در یک چشم به هم زدن، برام انجام می‌دی تا مواظبم باشی...💞 ممنونم ازت خدا... 🙏 ۰@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀دست بر سینه بگذارید رو به کربلا 🖤 اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ يٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ ، عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيٰارَتِكُمْ 🏴اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🏴وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🏴 وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🏴وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن  🏴@East_Az_tanhamasir
1_1290854531.mp3
5.35M
37 بعد از نماز بشين و با خدا حرف بزن! از آرزوهای دنیات گرفته، تا دغدغه های بلند آسمونی.... زمان بعد از نماز، برای استجابت دعا، با هر زمان ديگه ای فرق می کنه. 🎤 🏴@East_Az_tanhamasir
1_1290854531.mp3
5.35M
37 بعد از نماز بشين و با خدا حرف بزن! از آرزوهای دنیات گرفته، تا دغدغه های بلند آسمونی.... زمان بعد از نماز، برای استجابت دعا، با هر زمان ديگه ای فرق می کنه. 🎤 🏴@vellayatilife
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🦋 برای تقرب 56 ✅ این یه واقعیت هست که خداوند متعال بعضی از وقتا نعمت های مادی و معنوی به بنده های خودش نمیده فقط به این دلیل که اونا ظرفیت ندارن! توی زبان فارسی مثلا میگیم فلانی ظرفیت فلان منصب رو نداره و... ⭕️ دیدید بعضیا خودشون رو گم میکنن! خیلی ها به جای اینکه از نعمت ها برای ارتقاء روحی و مادی خودشون استفاده کنن 👈 اتفاقا اون نعمت باعث نابودی و بدبختیشون میشه!
خب حالا ظرفیت داشتن یعنی چی؟ ✅ اصل ظرفیت داشتن یعنی ظرفیت داشتن . اینکه آدم توی به خطا نره. وقتی خدا بهش یه نعمتی داد فکرش به مسیر غلط نره. در سوره مبارکه فجر یه نکته خیلی ریز رو خداوند متعال اشاره میفرماید: 🔴 بعضی از آدما وقتی که خدا یه نعمتی بهشون میده جوگیر میشن و به خودشون مغرور میشن. 👈 میگه: ببین خدا منو چجوری تحویل گرفته؟ من شایسته تحویل گرفته شدنم! یا اگه به یه نفرسختی رسید ممکنه بگه خدا منو بدبخت کرد! 💢 این حرفا و بچه بازیا معلومه که طرف ظرفیت نداره
در هر صورت آدم باید بگه: هذا من فضل ربی این از فضل و رحمت خداست... ⭕️🔴 خلاصه نتیجه بی ظرفیتی خیلی تلخه: محرومیت... ⭕️ گاهی وقتا آدما زمینه بهره مندی از برخی نعمت های مادی و معنوی رو دارن و در شب قدر هم براشون مقدر شده اما به دلیل بی ظرفیتی به اونا داده نمیشه... یه داستان خیلی قابل تاملی هست که خوبه براتون بگم
🔹 یکی از یاران امام رضا علیه السلام که از راویان مشهور هست شخصی هست به نام احمد بزنطی 🌹 ایشون نقل میکنه که با یه جمعی خدمت آقا امام رضا علیه السلام رفتیم و جلسه ای داشتیم. در پایان جلسه میخواستیم بریم که حضرت فرمودن: «امّا أَنتَ یا اَحمَد فَاجلِس... شما بنشین». نشستم و صحبت رو با من شروع کردن و سوالاتی داشتم که آقا جواب دادن و... 🔵 یه مقدار از شب گذشت. گفتم آقا اگه اجازه بفرمایید من برم؟ حضرت فرمود: میخوای بری یا بمونی؟
گفتم آقا خب شبه اما هر چی شما امر کنید. 🌺 حضرت فرمود بمون. من خیییلی خوشحال شدم. اول اینکه حضرت از بین اصحاب منو جدا کرد و با همدیگه کلی صحبت کردیم. دوم اینکه از من خواست که شب رو بمونم. 🌸 در روایت هست که امام رضا فداش بشم حتی رخت خواب بزنطی رو هم پهن کردند... 🔹 در ادامه بزنطی میگه: حضرت اتاق رو در اختیار من گذاشتند و بیرون رفتند. من با خودم فکر کردم حضرت دیگه رفته. سر به سجده گذاشتم 👈 و گفتم: خدایا ممنونم... حجت خدا و وارث علم پیامبران از بین برادران دینی، منو برای صحبت انتخاب کرد.. 😍