eitaa logo
سـلام بر ابراهیــم
1.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
8 فایل
یـه روزی می فهـمی دعوتـت بـه این کـانـال اتفاقـی نبوده و شهــ🌹ـدا دعوتـت کـردن. کانال ما در سـروش: https://splus.ir/Ebrahim__hadi کانال ما در روبیکا: https://rubika.ir/Ebrahimedelha__ir مسئول تبـادل: @sadatm57 انتقاد و پیشنهاد: @Bahareomid
مشاهده در ایتا
دانلود
سـلام بر ابراهیــم
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• ☘قبل عید بود پسرم سجاد می گفت: که یک بار دیگه می خوام برم سوریه و من بهش گفتم: که باید ازدواج کنی. فهمید که می خوام با ازدواج مانع رفتنش بشم؛ گفت: اگر ازدواجم کنم همسری رو انتخاب می کنم که با رفتن و هدفم مخالفتی نداشته باشه. گفت: این بار اجازه بدین برم وقتی برگشتم ازدواج می کنم. ☀صبح روز چهاردهم فروردین به من زنگ زد و گفت: من هستم تهران ، می خوام برم ماموریت. همین که گفت: ماموریت ؛ گفتم: سوریه؟ گفت :بله یه دفعه ای شد و باید برم . گفتم: سجاد مگه بهت نگفتم دیگه نرو! من اگر راضی نباشم چی؟ گریه کرد و گفت: مامان تو رو خدا.. تو رو به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) قسم می دم که راضی باش به رفتنم. 💦یکی از دوستانش بعدا برام از گریه اون روزش می گفت ،که چقدر سجاد گریه می کرد از اینکه مادرش ناراحت بود و به ما می گفت: که مادرم راضی نبود من اومدم و الان از من ناراحته، چون سجادم خیلی به من و پدرش احترام می گذاشت و هیچ وقت ناراحتمون نمی کرد. 📱سجاد به پدرش زنگ زد و خواست که راضیم کنه. همسرم باهام صحبت کرد که چرا راضی نیستم و بی قراری می کنم؟ گفتم: قرار نبود بره. گفت: بسپارش اول به خدا و بعد چهارده معصوم کمی آروم شد دلم . «شهید سید سجاد» در حين عملياتى ويژه در درگیری با داعش در جنوب سوریه در تاریخ ۲۱فروردین ۱۳۹۵ مفقودالاثر مى شود. هم رزمانش از نحوه ى شهادت سيد سجاد اين گونه مى گويند كه دو نفر از هم رزمان سيد سجاد زخمى شده بودند و سيد سجاد براى نجات آنها مي رود كه از ناحيه پهلو دچار جراحت شديد مى شود و به دست داعش هاى ملعون اسير مى شود و مفقودالاثر مى شود. در اعياد مبارک بزرگ قربان تا غدير در سال ۹۷ پيكر شهيد «سيد سجاد خليلى» شناسایی می شود. 📜«ما را بنويسيد فداى سر زينب(س)» در وصیت نامه اش گفت روى سنگ قبرم فقط جمله بالا را بنويسيد 🌷 ................................ کانال ما ⬇ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 💗شهید طاهری از دوستان صمیمی شهید برونسی بود. آنها مثل دو برادر بودند. هر دو شبیه هم، هر دو شش کلاس سواد داشتند اما بسیار اهل مطالعه بودند. برونسی قبل از جنگ بنایی می کرد و طاهری چوپان بود. اما هر دو توسلات عجیبی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشتند. در فتح المبین به گردان آقای طاهری دستور دادند که حمله را آغاز و سنگرهای دشمن را تصرف کند. ☘آقای طاهری مشاهده کرد که اگر از روبرو به دشمن حمله کند با تلفات سنگین مواجه می شود. توسل کرد به مادر سادات، فکری به ذهنش رسید. با راهنمای گردان مشورت کرد و از سمت دیگری پیشروی را آغاز نمود. آن ها بدون تلفات سنگرهای دشمن را دور زدند و تعداد زیادی از نیروهای دشمن را اسیر گرفتند. 🌷«شهید حاج محمد طاهری» جانشین تیپ امام صادق(علیه السلام ) همراه با شهید برونسی در عملیات بدر جاودانه شد. 📙برگرفته از کتاب با بابا. اثر جدید گروه شهید هادی ................................ کانال ما ⬇ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• پیامی از «سردار سلیمانی» به خانواده شهدا ................................ کانال ما ⬇ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• ✍️دلنوشته شهیده رقیه رضایی: “خداوندا ! در آن لحظه که چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد، کورش کن تا جز تو کسی را نبیند و جز حلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفکند. ما آن دست و پا را نخواهیم که به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم که جز به عشق جانان زنده باشد و سعادتی عنایت فرما که چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقا و رضای تو دیگری را نبیند‎ ................................ کانال ما ⬇ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🤝صله ی رحم 🌷شهید مدافع حرم ، سعید سامانلو ................................ کانال ما ⬇ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔸نـاراحـت بـود، بهش گفتم: محمد حسین چرا ناراحتی؟! گـفـت: خیـلی جامـعه خـراب شـده ، آدم به گناه می افته! 🔸رفـیقش گفت: خدا رو برای همین گذاشته و گفته که من گناهاتون رو می بخشم. 🔸محمد حسیـن قانع نشد و گفت: وقتی یه قـطـره جـوهـر می افـته روی آیـنـه، شایـد دسـتمال برداری و قطـره رو پاک کـنـی، ولـی آیـنـه مـی شـــــه. 🌷 ................................ کانال ما ⬇ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔹وقتی نماز شب می خوند حال عجیبی داشت. یه جوری شرمنده ی خدا بود و زاری می کرد که انگار بزرگ ترین گناه رو در طول روز انجام داده. 🔸یه روز خواهرش ازش پرسید : چرا این قدر استغفار می کنی؟ از کدام گناه ناله می کنی؟ 🔻محمد رضا جواب داد: همین که این همه بهمون نعمت داده و ما نمی تونیم شکرش رو به جا بیاوریم بسیار جای شرمندگی داره. 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔹خیلی به پدر و مادرش می گذاشت و هیچ وقت روی حرفشان حرفی نمی زد . 🔸پدرش می خواست بره مکه ؛ سعید گفت : منو هم ببرید . 🔻اما پدرش گفت نه . اما بعدش پشیمون شد و با خودش گفت نکنه ناراحت شده ، یا بره جبهه بشه . به خاطر همین راضی میشه که سعید رو هم با خودش به مکه ببره 🔶 اما وقتی به سعید میگه ، سعید جواب میده : وقتی برای بار اول گفتید نه من قبول کردم. ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔹حجابش مثال زدنی بود .همواره چادر را حریم و ماوای خود می دانست. تا آنجا که در شب بمب گذاری ، بعد از خوردن ترکش به سرش و در حالی که دیگر رمقی نداشت و به زمین افتاده بود، دکتر که بالای سرش می رود ، باز هم به فکر حجابش است. 🔸پزشک نقل می کند که : بالای سرش رفتم در حالی که این شهیده رمقی نداشت . همین که متوجه نامحرم شد چادرش را دور خودش جمع کرد و روی صورتش کشید . 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔹زمستان بود و زمین پوشیده از برف. هوا بسیار سرد بود. پیرمردی کنار خیابان کبریت می فروخت و از سرما می لرزید . 🔸حسن آقا کنار پیر مرد رفت و گفت: پدر، همه ی این کبریت ها را چند می فروشی ؟ اگر من همه ی آن ها را از شما بخرم به خانه ات می روی؟ 🔻پیرمرد همه ی کبریت ها را ۳۰ تومن می فروخت . در جواب حسن آقا گفت: بله می روم کاری ندارم! 🔸 حسن آقا صد تومان به پیرمرد داد و به او گفت: این صد تومن را بگیر و بلند شو برو پیش زن و بچه ات و در این برف و سرما، اینجا نمان! ▪️پیرمرد او را دعا کرد و رفت. از حسن آقا پرسیدم: این همه کبریت را برای چه می خواهی ؟! 🔹لبخندی زد و پاسخ داد: این ها را بین دوستان خودمان تقسیم می کنیم! پیرمرد گناه دارد، سرما می خورد. 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔹همسرش تعریف می کرد : 🔸وقتی با هم بودیم حواسش بود دستمون توی دست هم نباشه! ملاحظه ی مجرد ها رو می کرد . همه جا اینجوری بود ... 🔻همیشه دوستان مان می گفتند زوجی به اندازه ی شما ندیدم آنقدر ملاحظه ی دیگران را بکنند . 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔹به نماز هایش حساس بود. روزی کنار مادرش خواب بود. وقتی بیدار شد که نمازش قضا شده بود . به مادرش گفت: چرا موقع نماز بیدارم نکردی؟ 🔸مادرش جواب داد: وقتی بیدار شدم که آفتاب زده بود. شرمنده ام یادم نبود که بیدارت کنم. 🔻ایرج به مادرش گفت: پیامبر ما حضرت محمد (ص) پوستین را زیرش پهن می کرد که زبر بود، تا راحت خوابش نبره که موقع اذان بیدار بشه. چرا منو بیدار نکردی ؟ 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔹از خیابان انقلاب رد می‌شد. مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک می‌خواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمی‌رفت. 🔸روح‌الله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب داشت. آب‌ها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. 🔻 مرد راننده اشک می‌ریخت و از روح‌الله تشکر می‌کرد. می‌گفت: جوان! خدا عاقبت را به خیرت کند. همین دعاها روح‌الله را عاقبت به خیر کرد. 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔻یکی از برادران بسیجی، تسبیح شاه مقصود زیبایی به عنوان سوغات مشهد مقدس، برایش آورده بود. 🔸در بین نماز مغرب و عشاء، وقت را مناسب دید. با مصطفی مصافحه کرد و با خوشحالی تسبیح را به ایشان هدیه نمود. مصطفی با آن تسبیح مشغول «تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها)» شد. 🔸 پس از مدّتی تسبیح را به آن برادر بسیجی برگرداند و گفت: 《برای این‌که خیلی خوب و قشنگ است، نمی توانم قبول کنم. نمی‌خواهم حتی به همین اندازه دلبستگی به دنیا داشته باشم.》 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔻زمان شهادت داخل خانه نبود. وقتی از خانه بیرون رفت. تو منطقۀ زیتون کارگری، رو به روی گاراژ حاج نصری موشک پرتاب می شود و او همراه فرزند شش ماهه اش که باردار بود وسط خیابان به شهادت می رسد. مجروحیتش بسیار شدید بود . 🔸از آنجایی که خیلی مقید به حجاب بود زمانی که روی زمین می افتد انگار دستی از غیب چادرش را کامل روی بدنش کشیده بود به نحوی که اصلاً جایی از بدنش را نامحرم ندیده بود.» 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• همسرش تعریف می کند : 🔸همیشه همسرداری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم،لباس هایش را می چید واز من می خواست تا انتخاب کنم . 🔻و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت. هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید. 🔸تعادل را رعایت می کرد به خاطر دل همسرش ، دل مادرش را نمی شکست و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمی کرد. 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔸در ماه رمضان یک دور قرآن را ختم می کرد و هر روز یک جزء قرائت می کرد. 🔻برای قرائت قرآن از هر فرصتی استفاده می کرد ؛ اما بیش از همه بعد از سحر به قرائت قرآن می پرداخت. او به قرائت قرآن و کسب مفاهیم آن، بسیار علاقه مند بود. 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 💐در طول یک ماه و نیمی که از عقدشان گذشته بود، اغلب وقت هایی که به دیدار نامزدش می‌آمد برای او گل می‌خرید. 🍃اواسط فروردین ۱۳۹۵، یک روز مادرش به او گفت: «این گل ها گران است! به فکر زندگی‌تان باشید، پول ها را باید جای دیگری خرج کنید. این گل ها بعد از چند روز خشک می‌شوند...» جواب داد: «ارزشش را دارد که یک لبخند بر چهره همسرم ببینم...»😇 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir rubika.ir/Ebrahimedelha__ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔸داشت صحنھ شھادت حسین رو براموݩ ترسیم می کرد؛ گفت: 🍀 یک متر از من فاصله نگرفته بود‌ دو تیر به پهلوش اصابت کرد و زمین افتاد. آخرین کاری که قبل شهادتش کرد خوندن نماز بود. ▪️اون قدر این نماز پیش خدا ارزش داشت که وقتی شهید شد به حالت سجده زمین خورده بود. 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir https://rubika.ir/Ebrahimedelha__ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔸همیشه به همسرش سفارش می کرد: که مهم نیست آرمیتا دکتر یا مهندس بشه؛ مهم اینه که انسان باشه . 🔻می گفت: وقتی انسان باشی وجودت نعمت و آرامشه برای اطرافیان و دوستان. سعی کنیم بچه ها مونو انسان بار بیاریم. اگه علامه ی دهر هم بشه ولی بویی از انسانیت نبرده باشه پشیزی ارزش نداره. 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir rubika.ir/Ebrahimedelha__ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔻اراذل و اوباش را جذب هیئت می کرد. مثلاً می رفت دست در گردن کسی که کنار جوی آب نشسته بود می‌انداخت و می گفت: «داداش بیا دو دقیقه رو با ما بد بگذرون» 🌼 یا مثلا با اینکه سن خودش کم بود به مدرسه می‌رفت، لیست بچه‌ها را می‌گرفت به آنها زنگ می‌زد و به مسجد دعوتشان می کرد.  🔸مصطفی حتی افرادی که همه به چشم اراذل و اوباش به آنها نگاه می‌کردند، جذب هیئت می‌کرد. آن ها هم بچه‌های خوبی می شدند و خیلی به نفع اهالی محل می شد. 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir rubika.ir/Ebrahimedelha__ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• ☁️ به نماز سید كه نگاه می‌كردی، ملائك را می‌دیدی كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند. 🕋 یکی از دوستانش تعریف می کرد: رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: «نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.» 👁 به چشمانم خیره شد. گفت: «مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.» 📆۲۰فروردین، سالروز شهادت 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir rubika.ir/Ebrahimedelha__ir🕊
•═┄•※☘🌹☘※•┄═• «امربه معروف استادانه» ❓یک روز در یکی از قرارگاه های صیاد از من پرسید: «فلانی! میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است؟» گفتم: «اکثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.» 📢ایشان گفت: «به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.» و من این کار را کردم. 💭صبح همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت: «برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید!» این کار خیلی حاضران را تحت تاثیر قرار داد. 🌷 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir rubika.ir/Ebrahimedelha__ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• ⏰ اسماعیل تازه فهمید پدر چند دقیقه‌ای هست که او را زیر نظر دارد. گفت: ببخشید شما هم افتادید توی زحمت، به هر حال پسر زن دادن این گرفتاری‌ها را هم دارد! 🔅پدرش جواب داد: تا باشد از این گرفتاری‌ها. امّا تو رو به خدا کمی به عروست برس. تو که همه‌اش دنبال اسلحه و تیر و تفنگی. خانه‌ات را کرده‌ای انبار مهمات. این برنامه تا کی ادامه دارد. اسماعیل که قبلاً هم از این حرف‌ها شنیده بود به آرامی گفت: «دعا کنید امام زمان ( ارواحنا له الفداه) بیاید، ما هم این کارها را می‌گذاریم کنار . 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir rubika.ir/Ebrahimedelha__ir🕊
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🔷 زن کە وارد مغازه شد چهره ی محمود در هم رفت. سرش را انداخت زیر، لبش داشت زیر دندانش هایش پاره می شد. ❓هرچه زن می پرسید پسته کیلویی چند؟ جواب نمی داد. 🍀آخرش هم گفت: ما جنس نمی فروشیم. 🔻زن با عصبانیت گفت مگه دست خودته؟ پس چرا در مغازه ات را نمی بندی؟ 🔸همان طور کە سرش زیر بود گفت: هر وقت حجابت را درست کردی بیا تا بهت جنس بدم. 🌷 ............................ کانال ما ⬇️ 🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir rubika.ir/Ebrahimedelha__ir🕊