eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
17.3هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 49 نگاهم سمت ساعت کوچک روی دیوار اتاقم کشیده شد؛ نیمه شب را گذشته بود و من هنوز زانوی غم بغل گرفته و به این فکر می‌کردم که چرا دیدارش را چند روزیست دریغم کرده است؟! بغض سنگین شده روی سینه ام قصد جانم را کرده بود و نفس کشیدن برایم سخت تر از کوه کندن. ضربه ای به سینه ی دردناک از بغضم کوبیدم. پاهایم را از بند آغوشم رها و روی تخت دراز کردم. نفس های پی در پی هم چاره نشد و چشم هایم به اشک نشست. نام فرهاد را پر درد به لب آوردم و هق زدم. بار دیگر پاهایم را جمع سینه ام کردم و سر دردناکم را روی زانو گذاشتم. تنگی نفس امانم را برید. سر بلند کردم، دست خودم نبود دلتنگش بودم، بی قرارش بودم، دیدار طلب داشتم از بی معرفت... حرفش را زد، پیش کشم کرد و رفت! به همین راحتی! فقط نمی فهمیدم حالا که فهمیده جواب رد داده ام چرا دوری می‌کند؟! می دانم که روی خوشم را به ندرت نشانش دادم. شیرینِ تلخش بودم ولی او عاشق بود، ادعایش را داشت! حق نداشت به این راحتی از کنارم رد شود، بله، من خودخواه بودم و فرهاد را برای این دوری سرزنش می کردم. دست بردم و از زیر بالشم عکسش را که به تازگی از آلبوم درآورده و مونس شب هایم کرده بودم برداشتم و به صورت زیبایش چشم دوختم. سیل اشکی که چشم هایم به راه انداختند هفت سال خشک سالی مصر را جواب می داد. -خیلی نامردی فرهاد داشتم با عقلم کنار می اومدم و دلم رو برای نداشتنت آروم می‌کردم صبور شده بودم با کارهات بیقرارم کردی و پا پس کشیدی! حالا؟! حالا که عقل تسلیم دل شده! حالا که دارم به یاد آغوشت می سوزم! حالا که بغض شدی و چسبیدی بیخ گلوم و نمی ذاری نفسم بالا بیاد، بی معرفت... عکسش را با حرص به جلو پرتاب کردم. پشت و رو افتاد روی تخت. آب بینی راه افتاده ام را بالا کشیدم و اشک هایم را پس زدم. از تخت پایین رفتم و پشت پنجره قرار گرفتم. دلم هوای آن طرف پنجره را کرد. جایی میان درخت های سیب. پرده را رها کردم. شنلم را که سر شب روی صندلی رهایش کرده بودم برداشتم و تن زدم. با قدم های آهسته طوری که بابا را بدخواب نکنم از خانه بیرون زدم. بی اختیار نگاهم به طرف درب آسانسور کشیده شد. کاش باز می‌شد و فرهاد را در چهارچوبش می‌دیدم و بغض دلتنگی که خوره شده بود به جانم را از بین می برد. آهی کشیدم و سمت حیاط رفتم. راه نیمکت مخفی شده پشت درخت‌ها را در پیش گرفتم. چه قدر از آن دوران بی خبری ام خاطره های شیرین دارم، هنوز صدای قهقهه هایمان در گوشم است. حتی رژان و ژیلا هم اینقدر بد نشده بودند و دوستان خوبی برایم بودند. درخت‌ها را رد کردم. بوی سیب نداشته اشان از زنده بودن خاطراتم بود که در بینی ام می پیچید. روی نیمکت خاک گرفته بی آنکه نگران خاکی شدن لباسم باشم نشستم. باران باریدن گرفت. به سقف چتر مانند نیمکت نگاهی کردم و لبخند کمرنگی زدم. هیچ کدام از کارهای آقاجان بی حساب و کتاب نبود! مطمئناً می‌دانست که در چنین شبی بارانی عسل نازک نارنجی اش هوای خاطره بازی می‌کند. نگاهم به درخت‌ها بود و حواسم گاه در گذشته و کنار فرهاد و گاه در حال و دور از فرهاد... با صدایی که این روزها جان می دادم برای شنیدنش با شتاب از جا پریدم و سر چرخاندم سمتش. -چرا بیداری؟ جاری شدن نامش به زبانم کاملاً بی اراده بود. -فرهاد... لبخندی روی لب هایش نقش بست از همان لبخند ها که دلم را هدف قرار می گرفت و جان می دادم برایش. -جون دل فرهاد! قلب نا آرامم فرو ریخت، فرهاد بی معرفت نبود، رسم عاشقی می‌دانست، منطق به وجودم بازگشت، در تمام این سال‌ها من بودم که بد می‌کردم و فرهاد بود که می بخشید. روی نیمکت نشستم. پیش آمد و کنارم با فاصله کمی نشست. به جلو خم شد و خیره به درخت‌ها، آرنجش را روی ران پاهایش تکیه زد و دست هایش را به جلو رها کرد فندک داخل دستش را بین دست هایش به بازی گرفت. مگر سیگار می کشید؟! بویش هم می آمد! -مگه فردا کنکور نداری؟ چرا بیداری؟ نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد... 🍃🌸🍃
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 50 حواسش بود. همیشه بود و شرمنده ام می کرد. -خوابم نمی برد، بارون که گرفت اومدم حال و هوام عوض بشه. تو چرا بیداری؟ -هشت شبه که بیدارم! دلم لرزید، بد هم لرزید؛ ویرانی به بار آورد! اشک های سست و بی پایه ام ریخت، سریع پاکش کردم. هنوز به همان حالت نشسته بود، نگاهم به پس سرش حسرت بود که سر چرخاند و غافلگیرم کرد. آنقدر تشنه بودم که خیره تر از قبل چشم دوختم به نگاه بی قرارش. -پاشو برو بخواب صبح سرحال بری سر آزمون. چه اصراری داشت که بروم! اصلاً دلم می خواهد بمانم و سیر نگاهت کنم! -کل بعد از ظهر خواب بودم خوابم نمیبره دیگه. تکیه ی دست هایش را برداشت و صاف نشست و به پشتی نیمکت تکیه زد. -آخه زیادی نگاهت گرمه! من بهش عادت ندارم! میترسم کار دستم بدی. کوتاه خندید تا حرف جدی اش را شوخی تلقی کنم. از روی نیمکت بلند شد، چند قدم جلوتر رفت، تکیه اش را به درخت داد و دست هایش را داخل جیب شلوار گرم کن مشکل اش فرو کرد. -بالاخره ترک خورد! پرسشگر نگاهش کردم. -چی؟! دستش را از جیبش در آورد و همان طور که نگاهش به چشم هایم میخ بود، اشاره‌ای به قلبش کرد. صد درجه بالای صفر. به چشم هایش اشاره کرد. -صد درجه زیر صفر! زیادی تفاضل دما داشتن مونده بودم چرا ترک نمی خوری! باز تک خنده ی کوتاهی زد. خنده نداشت! نخندیدم! اخم هایم درهم شد، تیکه بارم می کرد. در پناه شاخ و برگ‌های درخت بود ولی باز بی نصیب از آب باران نمانده و خیس شده بود، دستی به موهای نسبتاً بلندش که روی چشم هایش را می گرفت کشید و به عقب هل داد. -میدونی از کی اینجوری شد؟ اشاره ای به قلب و چشمش کرد. منظورش سردی نگاه و گرمی قلب من بود که الحق خوب تشخیص داده بود. ترجیح می‌دادم حرفی نزنم. توپش پر بود، از بوی سیگارش مشخص بود! فرهاد اهل سیگار نبود و امشب شاید هم این هشت شب به سیم آخر زده بود. -اون روز که در رو باز کردم و اومدم تو حیاط... چشم ریز کردم! از کدام روز حرف می زد! ادامه داد: -داشتی دنبال دوست کیان می دویدی صدای خنده های از ته دل اون و جیغ جیغ های تو روی مخم رفت، وقتی به قصد ایستاد و به سمتت چرخید و تو نتونستی تعادلت رو حفظ کنی و رفتی تو بغلش. وقتی دست هاش گرد بدنت شد دیوونه شدم. فهمیدم چه روزی را می گفت! همان روز نحسی که به قول فرهاد «اینجوری» شدم. بی اختیار ادامه حرفش را بریدم و گفتم: -تو هم خوب از خجالتم دراومدی. سر کج کرد و با لبخند نگاهم کرد برق چشم ها و حالت نگاهش دل می برد. نمی‌دانستم دست دلم را بچسبم که نرود یا به یاد آن روز حرص بخورم از کارش! گرچه فریادهایی که بر سرم زد از روی غیرتش بود و علاقه اش را رخ کش می کرد. -تو هم توضیح ندادی که چرا دنبال یه پسر غریبه افتادی و متوجه نیستی داره سر به سرت میذاره! وقتش بود؛ باید شروع می کردم، حالا که خودش حرف را پیش کشید! دیگر نمی توانستم در بی‌خبری و عذاب بمانم یا در این بازی مات می شدم و با گذشته کنار می‌آمدم. حداقلش این بود که می فهمیدم کجا ایستاده ام و از سردرگمی در می‌آمدم که در آن صورت با دلم اتمام حجت می‌کردم و فرهاد را هم می باختم یا خوش بینانه‌ترین حدسم درست از آب در می آمد و به آرامشی نسبی می رسیدم. کلافه بودم، در بازی ای که جرأت قدم گذاشتن درش را نداشتم فقط برد و باخت نبود، هزار گزینه ی دیگر هم برایم وجود داشت. فکرهایم را که بی شک سر درد را در پی داشت پس زدم. به قصد تکان دادن اولین مهره بازی از روی نیمکت بلند شدم و با قدم های آرامی سمتش رفتم کنارش گرد همان درخت تکیه اش دادم، نگاهش سمتم چرخید. -خیس میشی، سرما میخوری. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد....... 🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ َ ✍ترجمه: ☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️ 💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫 الهـــــــــــــے آمیݧ التمــــــــــاس دعــــــــــا ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 استغفار ⬅️مثالی می زنم که هر چند مثال پایینی است، اما محسوس و ملموس است. ⁉️چرا بچه­ ها از پدر و مادرشان استغفار و عفو را می‌طلبند، با این که می‌دانند که به آنها جسارت و ظلم کرده و اشتباه کرده اند؟ اما اطمینان دارند که با وجود همه لغزش ها پدر و مادرشان آنها را می پذیرند؟ چرا در مورد کسان دیگر اینطوری نیستند؟ ⤴️برای این که پدر و مادر در روی زمین از مظاهر اسم رحمان، رحیم و غفور هستند. ↖️یک حس خاصی در پدر و مادر هست که اشتباهات فرزند را ذوب کرده و زود او را می‌پذیرند و هیچ وقت راه را بر فرزند خود نمی‌بندد. ⤴️ حال شما این حس را در مقیاس بی‌نهایت در نظر بگیرید و ببینید خداوند نسبت به بندگانش چگونه خواهد بود؟ ⤴️ و اگر انسان این حس را نسبت به خدا داشته باشد و خدا ببیند که بنده با این حس به سراغ او آمده و قصد مسخره کردن خدا را ندارد و واقعاً از اشتباهی که کرده پشیمان است و واقعا استغفار می کند، خداوند می فرماید: 📖 «یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً= خداوند را آمرزنده و مهربان می یابد». ⬅️در روایت داریم، خداوند درصدی از رحمت خود و قطره ای از اقیانوس بیکران رحمت و مغفرت الهی خود را در دل انسانها قرار می‌دهد. ↖️همانطور که خودش فرمود، من رحمت خودم را صد بخش کردم و یک بخشش را در دنیا قرار دادم و  99 درصد آن قرار است در آخرت ظهور پیدا کند. ⬅️ وقتی بهشت هر انسانی به اندازه همه آسمانها و زمین است، ببینید قرار است خداوند چقدر جلوه رحمانی داشته باشد، چقدر دهندگی و بخشندگی داشته باشد. ✨نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم): « خَیرُ الدعاءِ الاستِغفارُ = استغفار بهترین دعاست» (الكافی: 2/504/1) 📖 قرآن درباره ی دعا می‌فرماید: « قُلْ مَا یَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ = بگو اگر دعاى شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمى ‏كند» (فرقان/77). ⬅️ بشری که عرضه ندارد، دعا کند، عرضه درخواست از خدا را ندارد، عرضه استفاده از رحمت بیکران الهی را ندارد، هم در دنیا بدبخت و گرفتار و فقیر می‌شود و هم در آخرت. ✨ادامه دارد... ✍استادشجاعی 🍁🍂🍁🍂🍁
رهبر معظم انقلاب فرمودند: در زمینه ی اقتصاد اگر عزممون رو جزم کنیم، دست به دست هم بدیم می توانیم اقتصاد را شکوفا کنیمو،چشممون به دست دشمن نباشه که کی این تحریم رو برمیداره، نگاه کنیم ببینم خودمان چکار می توانیم بکنیم. @Emam_kh
🔺 نسخه مجرب درمان بواسیر ✅ حدود ( 10گرم ) تخم گشنیز را در ماهیتابه بریزید و بو دهید ( سرخ کنید ) تا رنگ آن قهوه‌ای شود. سپس آنرا پودر کنید و با سرکه سیب مخلوط کنید و چند روز بنوشید تا بواسیر از بین رود. 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
شیرینی_شستی_زنجان مواد لازم: آرد سفید ۱۲۰ گرم-آرد برنج ۵۰ گرم-روغن جامد یا روغن حیوانی ۱۰۰گرم-کره ۲۵ گرم-پودرقند ۹۵گرم-پودر هل یک قاشق مربا خوری-زرده یک تخم مرغ و کمی زعفران برای تزیین روی شیرینی طرز تهیه: آردها و پودر قند رو جداگانه الک میکنیم و کنار میذاریم. کره و روغن رو در محیط میگذاریم تا نرم بشن و پودر قند رو اضافه میکنیم و با همزن ۴-۵دقیقه میزنیم تا سبک بشه.ارد سفید رو اضافه میکنیم و مخلوط میکنیم.آرد برنج و پودر هل رو اضافه و مخلوط میکنیم و با نوک انگشتان مخلوط می کنیم تا خمیر جمع بشه.خمیر رو ورز ندید چون حرارت دست باعث میشه خمیر به روغن بیفته و شیرینی سفت بشه. خمیر رو در نایلون میگذاریم و در یخچال یک ساعت استراحت میدیم.داخل سینی فر کاغذ روغنی میذاریم و شیرینی ها رو با دست فرم میدیم(فرم سنتیش همین شکل هست که میبینید)وسطش رو با شست یه حفره کوچولو ایجاد میکنیم(حالا شست هم نشد عیب نداره شیرینیتون خراب نمیشه😉)زرده تخم مرغ و یکی دو قطره زعفرون رو مخلوط میکنیم و داخل هر حفره یکی دو قطره میریزیم و سینی فر رو در فری که از یکربع قبل با دمای ۱۷۰ درجه گرم شده به مدت یکربع تا بیست دقیقه قرار میدیم.مراقب باشید زیر شیرینی نسوزه. در ماکروفر با همین دما و زمان بیست دقیقه. این شیرینی قابلیت نگهداری برای مدت طولانی در ظرف دربسته و جای خنک رو داره. 🍃🌸🍃
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺خانومایی که تو خیابون پستی وبلندی بدنشونو به نمایش میزارن چیز عجیبی که ندارن نصف زن های کره زمین دارن 🔺سوفیا لورنا رفتن تو گور خاک شدن اما بعد1400سال دنیا هنوز داره میگه زینب 🍃🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 در روایت داریم هر کس بچّه دارد باید با او رفتار کند. گاهی پدر و مادرها با تغییر صدا و ظاهر خود و حتّی پایین آوردن ظاهری سطح فکر خود با کودک می‌کنند. در واقع والدین باید سعی کنند رفتار، گفتار و تعامل آنها با کودک مطابق و نگاه او به دنیای اطرافش باشد و البته باید در رفتار کودکانه، چارچوب‌های نیز رعایت شود. 💠 در زندگی‌ مشترک این قانون کاربرد بسیار مهمّی برای همسر و ایجاد رابطه صمیمی دارد و می‌تواند در مدارا کردن با همسر کمک شایانی باشد. 💠 سعی کنیم در زندگی از همسرمان به قضایا نگاه کنیم. نیازها، علائق، استعدادها و گلایه‌های او را ببینیم و با توجّه به آنها عکس‌العمل و رفتارهای خود با همسر را کرده و همیشه خود را جای او بگذاریم تا او را بفهمیم. 💠 قلق همسرتان را پیدا کنید و با تفاوت‌های کلی روان‌شناسی زن و مرد آشنا شوید تا بتوانید همان‌گونه که با کودکتان رفتار کودکانه می‌کنید با همسرتان رفتار کنید. @Emam_kh