رمان به_تلخی_شیرین
لبخندی زدم و سلام و احوالپرسی کردم و با راهنمایی پوریا داخل خانه شدیم. حیاطشان آنقدر بزرگ بود که سر و تهش قابل تشخیص نبود...
از دالانی گذشتیم و داخل ساختمان شدیم. با تعارفش روی مبل های سلطنتی طلایی رنگ در سالن نشستیم.
- الان میگم مامان برسن خدمتتون.
از پلههای عریض انتهای سالن بالا رفت.
دقایقی بعد همراه زنی میانسال از پله ها پایین آمدند، به احترامشان بلند شدیم. استرس نمی گذاشت خیلی دقیق شوم، ولی در کل زن زیبارو و خوش پوشی بود. برخلاف چشم های روشنِ پسرش چشم هایش به رنگ شب بود و با خیره شدن انگار که تا انتهای مغز را می خواند.
با دیدنم تای ابروهای باریکش بالا پرید، بی اختیار سمت پوریا و چشم هایش نگاه کردم، چرا اینقدر شبیه من بود؟!
حس کردم سوال عمه ام هم همین است. ولی حرفی نزد و با سلام و تعارف دعوت به نشستنمان کرد. کمی این پا و آن پا کرد و بعد از پذیرایی زنی که حدس زدم پیش خدمتشان است لبی تر کرد و روبه من پرسید: متاسفانه هر چقدر فکر می کنم به جا نمیارم. میشه خودتون رو معرفی کنید؟
به فرهاد نگاه کردم. پلکی زد و دعوت به آرامشم کرد. خسته شده بودم از این معرفی ها و توضیحات... تشویشم را بیشتر میکرد.
-من عس... یعنی شیرین هستم. دختر حبه و صابر. راستش...
نگذاشت حرفم را تمام کنم و از جایش بلند شد و متحیر لب زد: حبه؟!
بی اختیار من هم از جایم بلند شدم. نمی دانم چرا ترسیده بودم. جلو آمد نگاهم سمت فرهاد کشیده شد. پوریا از جایش بلند شد، فرهاد هم... دست عمه زیر چانه ام نشست. قلبم محکم می کوبید و از این وضعیت ناراضی بودم...
با نگاه کنکاش گرش جزء به جزء صورتم را از نظر گذراند و دردآخر روی چشم هایم ثابت ماند.
-حبه کجاست؟
با شنیدن سوال پر کینه اش بدنم بی حس شد و روی مبل نشستم و نالیدم: من اومدم از شما بپرسم مادرم کجاست؟
- یعنی چی؟! فیلم جدید حبه ست؟! اصلاً وایسا ببینم حبه و صابر که بچه نداشتند! زود بگو تو کی هستی و اون حبه ی خونه خراب کن کجاست؟
واقعا این زن با این لحن زننده و پر کینه عمه ام بود؟! مادرم خانه ی چه کسی را خراب کرده بود؟! چرا توپ این زن اینقدر پر بود؟! از وجود من هم که به کل بی خبر بود!
درمانده و مستاصل به فرهاد نگاه کردم.
پوریا جلو آمد، دست مادرش را گرفت و شماتت گر صدایش زد.
- مامان؟!
عمه دستش را با غیض پس زد و نگاه تندی به صورت من که از اشک خیس شده بود کرد و رو گرفت. روی مبل روبرویی ام نشست و کلافه و عصبی روی دسته اش ضرب گرفت.
پوریا سرفه ای مصلحتی کرد و به فرهاد که هنوز کنارم ایستاده بود و سعی در آرام کردنم داشت گفت: بفرمایید آقا فرهاد، من معذرت می خوام، شرمنده مامانم یکم دلش تنگه دایی صابره، بفرمایید خواهش می کنم، صحبت می کنیم تا معما حل بشه.
عمه سارا چشم غره ای نثارش کرد. فرهاد سری تکان داد و کنارم نشست و رو به عمه گفت: بذارید براتون توضیح بدم، علت عصبانیت و ناراحتی تون رو درک نمی کنم خانم کریمی چون اصلا راجع به حبه و صابر هیچی نمی دونیم ما. در واقع ما برای پیدا کردنشون به اینجا اومدیم. سراغ خونه ی صابر رو از صبح از صد نفر گرفتیم تا آخر آدرس شما رو پیدا کردیم...
شروع به توضیح علت حضورمان و تمامی قضایا کرد... پوریا با حیرت و عمه سارا با کینه و حرص چشم به دهان فرهاد دوخته بودند. بعد از تمام شدن صحبت های فرهاد عمه سارا نگاهش را به صورتم داد.
-اون زن ناحسابی بود و وصله ی خانواده ی ما نبود، اون از فرارش با یه مرد غریبه اینم از رها کردن نوزادش! اگه اینقدر شبیه صابر نبودی قسم می خوردم که از کمر صابر نیستی و از اون معشوقه پست تر از مادرتی!
پوریا چشم غره ای به مادرش رفت و تن صدای پر حرصش را بالا برد.
- مامان خواهش می کنم؟
قلبم تیر می کشید، دیگر نمی خواستم چیزی بشنوم! بس بود... شنیدنی ها را شنیدم... بی دلیل نبود که تمام این سال ها عذاب کشیده بودم. من از بطن زنی ناحسابی بودم و علت رها شدنم خوش گذرانی مادرم بوده... مگر مادر هم اینقدر پست می شد! پس عشق مادر و فرزند چه شده بود؟! به عشق مردی نامشروع فروخته شد؟!...
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
رمان به_تلخی_شیرین
دست هایم می لرزید و نفسم بند آمده بود؛ داشتم خفه می شدم از این حجم هوای آلوده ای که دور و برم پراکنده بود. عمه سارا به سمت پوریا غرید: تو چی میگی این وسط؟! بذار بفهمه در به در داره دنبال چه زنی می گرده؟! همون بهتر که زیر دستش بزرگ نشده تا یکی مثل مادر و مادربزرگش بشه!
سرش را سمتم چرخاند و ادامه داد: مادرش هم مثل خودش بود! هزار بار به صابر گفتم دست بردار ازین عشق و عاشقی مسخره! از قدیم گفتن مادر رو ببین دختر رو بگیر. والا یه روز یه زن با یه بچه اومد داخل روستا همراه یه مرد غریبه، معلوم نشد چی شد؟! کجا رفت؟! چی شد که بچه اش موند زیر دست یکی دیگه و بزرگش کرد؟! به قبر نخوابه حاج محمد که پناهش داد اون زنیکه رو! کاش اون حبه ی نانجیب هم همراه مامانش گم و گور شده بود تا این طور بند داداشم نشه. داداش بخت برگشته م گول خوشگلیش رو خورد و پاش و کرد تو یه کفش که می خوامش که می خوامش... گرفت ولی چه جوری؟! عشق تهفه ش همه ش شش ماه بند خونه ش موند، یه شب الکی الکی غیبش زد! چند نفر دیده بودند که با یک مرد غریبه جیک تو جیک از ده فرار می کرده. بعدش هم...
هوایی نبود که نفس بکشم! قلبم رو به متلاشی شدن بود... بی اختیار داد زدم: بسه... تو رو خدا بس کنید... تمومش کنید... آه... خدا... خدا...
هوا برای نفس کشیدن نبود... به گلویم چنگ می زدم و خدا را فریاد می زدم و توقع پاسخ داشتم. جواب که نمیداد بلندتر صدایش می زدم... دیوانه شده بودم از دانسته های جدیدی که هرگز دلم نمیخواست بشنوم، من به امیدی دنبال مادرم می گشتم، نمیخواستم این چیزها را بشنوم!
دست های فرهاد را که به قصد آرام کردن دورشانه هایم پیچیده بود پس زدم و بلند شدم.
گلویم از فریاد هایم خش برداشته و می سوخت، دیگر نای فریاد زدن نداشتم ولی با صدای بلند گریه می کردم، قیافه ترسیده سارا و پوریا را لحظه ای گذرا دیدم و چشم گرفتم و سمت خروجی راه افتادم که صدای عمه سارا میخ کوبم کرد.
- کجا میری دختر؟ وایسا! صابر حتی خبر نداشت مادرت ازش بارداره. مطمئنم بشنوه غوغا می کنه.
به سمتش چرخیدم و میان گریه با صدای عجیب و خش دارم گفتم: نمی خواد بگید بهش. دیگه نمی خوام دنبالشون بگردم، نه می خوام حبه رو ببینم نه صابر رو! هیچ کس رو... من خودم خانواده دارم.
زیاد از جمله ی آخرم مطمئن نبودم! چرا که آنها را هم نمی خواستم، احساس می کردم حتی فرهاد را هم دلم نمی خواهد...دلم می خواست جایی بروم و تنهای تنها به دور از این ماجرا ها زندگی کنم... هرگز به گذشته فکر نکنم... به هیچ چیز... به پدر عاشقم... به مادر خیانت کارم... به فرهاد کوه کنم... به هیچکس! هیچکس!
سر چرخاندم و قسمت در خروجی پا تند کردم. صدای فرهاد را شنیدم که با عذرخواهی خداحافظی کرد...
بدون هیچ بدرقه ای از خانه شان بیرون زدیم و سوار ماشین شدیم. دلم نمی خواست حتی به نمای خانه شان هم نگاه کنم! کلافه و عصبی گفتم: برو دیگه.
استارت زد و هم زمان گفت: آروم باش. چشم.
نمای خانه که از دیدم خارج شد نفسم را فوت کردم. حالم بد بود نیاز به آرام بخش هایی که احمد برایم تجویز کرده بود داشتم ولی دست فرهاد بود و می دانستم تا قبل از خواب رویش را نخواهم دید.
حرفهای آن زن یعنی در واقع عمه ام در سرم تیر می کشید و کلافه ام کرده بود، بغض چنگ گلویم بود و دلم باز فریاد زدن می خواست، با سوال فرهاد بهانه دستم آمد.
- خوبی؟ فراموش کن اون زن تعادل نداشت.
به گریه افتادم و صورتم را سمت پنجره گرداندم تا نبیند.
ادامه داد: آروم باش قربونت برم. قرارمون این نبود عسل. قرار بود آماده پذیرش هر جوابی باشی یادت میاد؟
- تو چه می دونی که حالم اینقدر بده که راحت پا رو قول و قرارهای ثبت و سندی می ذارم، اون که دیگه لفظی و از روی جبر بود! خودت و بذار جای من تا شاید درکم کنی و کمتر این جمله مسخره رو تکرار کنی، 《آروم باش... آروم باش...》 چه جوری آروم باشم؟ دارم خفه میشم زیر بار این حجم از درد! درده فرهاد که مادرت، پدرت رو رها کنه و با معشوقه ش فرار کنه... درده فرهاد، درده....
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🌺🍃🌸🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
📛آیا حق الناس را می توان با استغفار جبران کرد؟
- هر حق الناسی، حق الله هم محسوب می شود. علتش هم این است که وقتی انسان (مثلا) مال حرامی میخورد ، علاوه بر آن که حق دیگران را ضایع کرده ، از اطاعت دستور الهی هم سرپیچی کرده است؛ بنابراین کسی که حق الناس کرده، علاوه بر آن که باید رضایت صاحب حق را کسب کند، باید با دعا و استغفار، رضایت خدای متعال را هم جلب نماید.
_ راه ادای حق الناس، در اساسی ترین گام، طلب رضایت از خود شخصی است که حقش ضایع شده است؛ بنابراین اگر مال کسی را برده باشیم، معنایی ندارد که بخواهیم با پرداخت صدقه، رضایت صاحب مال را کسب کنیم! یا آنکه بخواهیم با صِرف استغفار، حق او را ادا کرده باشیم!
✅ گاهی اوقات، بنا به هر دلیلی امکان رضایت گرفتن از شخصی که حقش ضایع شده وجود ندارد:
✔ آن شخص برای ما مجهول است و وی را نمی شناسیم؛
✔ آن شخص را می شناسیم، اما نمی دانیم کجاست؛
✔به علت غفلت یا فراموشی، متوجه ضایع شدن حق دیگری نیستیم.
🍀در این صورت، خدای متعال راهی برای مؤمنین گشوده تا در بن بست گرفتار نباشند😊
🔺️اگر مال کسی را ضایع کرده ایم، می توانیم با اجازۀ حاکم شرع، این مال را به جای آن شخص صدقه بدهیم تا در قیامت با پرداخت ثواب صدقه به کسی که مالش ضایع شده، رضایت او را کسب کنند.
🔺️همچنین همۀ ما ممکن است حقوق افرادی را ضایع کرده باشیم و خبری از آن نداشته باشیم. راه جبران چنین ظلمی آن است که در امور مالی، به مقداری، رد مظالم بدهیم؛ و در دعا و مناجات خود از خدای متعال بخواهیم دستگیرمان باشد و با نرم کردن دل آن شخص نسبت به ما کاری کند تا ما را حلال کند.
و نیز میتوان به جای صاحب حق ، برایش طلب مغفرت و آمرزش از خدا داشته باشیم .
🔶️ امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمودند:
اَلَتّوْبَهُ تَطْهُرُ الْقُلوبَ وَ تَغْسِلُ الذُّنُوبَ
توبه قلب ها را پاک می کند و گناهان را می شوید.
✳ مکتب جامع ما، حتّی برای بعد از مرگ فرصتی برای جبران نهاده است که با پرداخت ردّ مظالم می توان از مال شخص فوت شده اگر حقّ الناس مالی به گردن دارد را که حتّی صاحب آن مشخص نیست جبران نمود.
🔷️غالب بن محمد از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که در رابطه با مفهوم این کلام خداوند متعال پرسیدم :
«براستی که پروردگار تو در کمینگاه است»
امام فرمودند:
کمینگاه گذرگاهی است بر پل صراط که هیچ بنده ستمگری از آن نخواهد گذشت.
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصادِ قَالَ: قَنْطَرَةٌ عَلَی الصِّرَاطِ لَا یجُوزُهَا عَبْدٌ بِمَظْلِمَةٍ. (وسائل الشیعه جلد 16 صفحه47)
❌اگر مردم آنقدری که برای نجس و پاکی وسواس دارند کمی هم به حق الناس اهمیت می دادند، مشکلاتشان کم می شد. در حالی که اسلام، طهارت و نجاست را آسان گرفته و مردم بر خود سخت می گیرند؛ اما به حق الناس، بسیار اهمیت داده، ولی مردم آنها را ساده می گیرند.
🍁🍂🍂🍁🍂🍁
🍃🌸🍃🌸﷽🍃
🌸🍃🌸🍃
✅ جوشانده سنگ شکن کلیه
🔻تخم شوید
▫️تخم کافشه
▫️آویشن
▫️تخم کرفس
▫️خارخاسک
▫️دم گیلاس
▫️کاکل ذرت
🔺تخم گشنیز
✍️ از هر کدام 25گرم ،بعد از نیم کوب کردن داروها با آسیاب برقی ، یک قاشق غذا خوری از دارو رو با 2 لیوان آب بجوشانید تا یک لیوان باقی بماند بعد از صاف کردن با عسل شیرین و میل نمایید، روزی یک یا دو بار.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
یک پیمانه آرد
1 بسته کره (100 گرم)
یک سوم پیمانه پودر قند
یک سوم پیمانه نشاسته
یک عدد تخم مرغ
نوک قاشق چایخوری وانیل
نصف قاشق چایخوری بیکینگ پودر
طرز تهیه:
کره رو با شکر مخلوط کنید سپس تخم مرغ و وانیل رو اضافه و مخلوط کنید بعد نشاسته رو اضافه کنید
آرد و بیکینگ پودر رو الک کنید و رز بدیدبعد به شکل توپای کوچیک درش بیارید داخل سینی فر کاغذ روغنی بزارید و داخل فر با دمای 180 درجه به مدت 12 دقیقه بزاریدش بعد بزارید تا خنک شه بعد وسط هر دو تا توپ (نوتلا ، مربا) بزنید لبه هاش رو با پودر پسته و یا پودرنارگیل بپوشونید و میل کنید
☘🌸☘
🔴قالیباف: نمیتوان تروریسم را به خوب و بد تقسیم کرد
رئیس مجلس در کنفرانس بینالمللی مبارزه با تروریسم:
▪️تروریسم هم مانند کووید ۱۹ در گرفتن جان انسانهای بی گناه مرزی نمیشناسد.
▪️راهبرد برخی از کشورها بهره برداری از تروریسم برای پیشبرد اهداف سیاست خارجه خود است نه مقابله با آن.
▪️ترورسیم یک ماهیت مشترک دارد و هیچ دولتی نمیتواند تروریسم را به تروریسم خوب و بد تقسیم کند.
▪️ترور آمریکایی و هدفمند سردار شهید قاسم سلیمانی، ابو مهدی المهندس و دکتر فخریزاده را نمیتوان عنوانی غیر از تروریسم داد.
▪️عاملان این ترورها چگونه میتوانند در نقش مدافعان حقوق بشر و مبارزان تروریسم ظاهر شوند.
@Emam_kh
📚"روزی چهار شمع در خانه ای تاریک روشن بودند"
اولین آنها که ایمان بود گفت:در این دور و زمانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد.
شمع دومی که بخشش بود،گفت:در این زمانه مردم دیگر به هم کمک نمی کنند و بخشش از یاد مردم رفته است.و او هم خاموش شد.
شمع سوم که زندگی بود،گفت:مردم،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.در همین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم را برداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد.
سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟
گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درها را به روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خود ادامه دهند...
دوست خوب من:خوشبختی نگاه خداست،آرزو دارم،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند...
آمیــــن🕯🌹
@Emam_kh
🌸خانومی
❤️نیاز و حرف دلتان را به شوهرتان بگویید
❌بزرگ ترین اشتباه برخی از زنان در زندگی این است که حرف های دل خود را با همسرشان در میان نمی گذارند و رابطه خود را اینگونه تخریب می کنند . با حرف نزدن و نگه داشتن آن ها در دل خود تا زمان زیادی دوام نمی آورید و بالاخره جایی منفجر می شوید.
🌿بنابراین به جای مخفی کردن نیاز هایتان ، آن ها را با همسر خود در میان بگذارید مطرح کنید. اجازه دهید او نیز تا او همه خواسته ها و نیازهای شما را بداند و بتواند شما را بهتر درک کند و تلاش بیشتری برای برآورده کردن نیازهایتان انجام دهد.
@Emam_kh
🔰 #انتظار_فرج
💠یک نکته در باب #انتظار_فرج این است که انتظار فرج غیر از بیصبری و مدّت معیّن کردن است که انسان یک زمانی را در نظر بگیرد که در فلان تاریخ مثلاً بایستی این حادثه تمام بشود یا این شدّت به پایان برسد یا حضرت #ظهور کنند که انسان بیصبری کند، پا به زمین بکوبد؛ انتظار فرج این نیست. انتظار فرج یعنی آمادهسازی خود؛ بیصبری کردن، عجله کردن، جزو چیزهایی است که ممنوع است.
🔹 در یک روایتی دارد که «اِنَّ اللهَ لایَعجَلُ لِعَجَلَةِ العِباد»؛ اگر شما عجله میکنی، شتابزدگی به خرج میدهی، معنایش این نیست که حالا خدا هم تابع عجلهی شما تصمیم بگیرد و عجله کند؛ نه، هر چیزی قراری دارد، وقت معیّنی دارد، حکمتی دارد، بر اساس آن حکمت انجام میگیرد.
۱۳۹۹/۰۱/۲۱
#رهنمودهای_رهبری
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ شما دوستان خوبم را به
عزیز تنهایی می سپارم
که هیچگاه بندگانش را
تنها نمی گذارد....
⭐️ وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ
و او با شما ست هر جا که باشید.
📖 آیه ۴ سوره حدید .
⭐️ شبتون سرشار از انرژی مثبت🌸🍃
@Emam_kh
🌼السلامعلیکیابقیةالله❣✋🏻
💖نشاط این بهارم بی گل رویت
🌼چه کار آید⁉
💖تو گر آیى،
🌼طرب آید، بهشت آید،
💖بهار آید!
#سلامتنهاپادشاهزمین ✋
🌼«صبحم» شروع
💖می شود آقابه نامتان
🌼«روزی من»
💖همه جا «ذکرنامتان»
🌼صبح علی الطلوع
💖«سَلامٌ عَلیک یابن الحسن»
🌼مـن دلخوشم
💖به «جواب سلامتان»
🌼 السلام علیک یابقیة الله
💖یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
🌼ویا شریک القرآن ایهاالامام
💖الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان
@Emam_kh
رسول اللّه صلي الله عليه و آله :
الزُّهدُ فِي الدُّنيا قَصرُ الأَمَلِ ، وشُكرُ كُلِّ نِعمَةٍ ، وَالوَرَعُ عَن كُلِّ ما حَرَّمَ اللّه ُ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
زهدِ به دنيا ، عبارت است از: كوتاه كردن آرزو، گزاردن شكر هر نعمتى، و پرهيز از هر آنچه خداوند ، حرام كرده است.
تحف العقول : ص 58 وص 220 عن الإمام عليّ عليه السلام ، الكافي : ج 5 ص 71 ح 3 ، معاني الأخبار : ص 251 ح 2 كلاهما عن أبي الطفيل عن الإمام عليّ عليه السلام .
سلااااام
اول هفتهتون عالی
الهی حال دلتون خـوب
رزق و روزیتون افزون
و ساز زندگیتون
کوک کوک باشه
خـ♡ـدایا
برای دوستانم رقم بزن
یک هفته حال خوب
یک هفته آرامش
یک هفته سلامتی
یک هفته شادی
یک هفته خیر و برکت
روزتان پرازالطاف الهی🌸🍃
@Emam_kh
✨﷽✨
🍁پندانه
✍زن سالخوردهای میگوید:
سه تا پسر دارم که همه آنها ازدواج کردهاند. روزی به دیدن پسر بزرگتر رفتم و قصدم این بود که شب نزد او بمانم؛ صبح از همسرش (عروسم) خواستم برایم آب وضو بیاورد. وضو ساخته و نماز خواندم و آب باقیمانده را بر بستری که شب بر آن خوابیده بودم ریختم؛ هنگامیکه عروسم چایی آورد به او گفتم: دخترم! این وضع بزرگسالان است. دیشب بر فراشم ادرار کردم. او برافروخته شد و کلمات بسیار زشتی را نثار من کرد و دستورم داد تا آنجا را شسته و سپس خشک کنم. با تظاهر خشمم را فرو بردم و بستر را شسته و خشک کردم.
شب بعد به خانه پسر دوم رفتم و عین همان کار را تکرار کردم. واکنش عروس دوم نیز مشابه واکنش عروس اول بود. وقتی با شوهرش در مورد برخورد زنش حرف زدم عکسالعملی از خود نشان نداد. سرانجام نوبت به پسر کوچکتر رسید و همان کاری را که در خانه دو برادرش انجام داده بودم اینجا نیز انجام دادم. صبحگاه وقتی که عروسم چایی آورد گفتم: دخترم! متاسفانه دیشب بر فراشم ادرار کردم. او گفت: مادرجان هیچ اشکالی ندارد. همه افراد مسن این وضعیت را دارند؛ ما هم در سن خردسالی بر لباس و بدن شما ادرار میکردیم. سپس برخاست و آنجا را شست و خشک کرد. آنگاه من به عروسم گفتم: دخترم! من دوستی دارم که مقداری پول به من داده تا برایش النگو و جواهرات بخرم اما من سایز دستش را نمیدانم ولی سایز دست او اندازه سایز دست توست بنابراین سایز خودت را بده تا برایش بخرم. سپس پیرزن ثروتمند به بازار رفت و با همه پولش طلا و زیورآلات خرید.
روزی هر سه فرزند را به همراه همسرانشان به خانهاش دعوت کرد. طلاها را درآورد و به آنها گفت: در آن شبها بر فراش آب ریختهام و اصلا ادراری در کار نبوده است. طلاها را در دست عروس کوچکترش گذاشت و گفت: این همان دختری است که من به زودی نزد او پناه میبرم و باقیمانده عمرم را در کنارش خواهم گذراند.
در این لحظه پسرهای اول و دوم سرگیجه شدند و از رفتار خود پشیمان شدند. مادر به آنها گفت: نتیجه عملتان را خواهید دید و قطعا فرزندان شما نیز با شما چنین رفتار خواهند کرد ولی برادر کوچکتر شما محفوظ خواهد ماند و با خوشحالی پروردگارش را ملاقات خواهد کرد؛ و این همان چیزیست که زنانتان شما را از آن محروم کردند زیرا شما به آنان آموزش ندادهاید که مادر چه گوهر ارزشمندیست.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
شهید امر به معروف ؛ ..... شاهرگ من عددی نیست ، من نگران مسائل خطرناکتر هستم ....
#واجب_فراموش_شده
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخوانید آقا ‼️
🔺سخنان شنيدنی امام خمينی(ره) در مورد مناجات مشهور ماه شعبان
🔹مناجات «شعبانیه» را خواندید؟ بخوانید آقا!
@Emam_kh
🔴 مجهز شوید!
❣رهبر معظم انقلاب:
✅ امروز اینترنت و ماهواره و وسایل ارتباطىِ بسیار متنوع وجود دارد و حرف، آسان به همه جای دنیا میرسد.
✅ امروز ما در یک میدان جنگ و کارزار حقیقىِ فکری قرار داریم؛ اگر وارد این میدان بشویم و آنچه را که نیاز ماست از مهمات تفکر اسلامی و انبارهای معارف الهی و اسلامی بیرون بکشیم و صرف کنیم، قطعاً بُرد با ماست.
۱۳۸۴/۰۲/۱۱
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیات 38تا41 سوره آل عمران
🌹 بخش سوم
🌸 هنالك دعا زکریا ربه قال رب هب لی من لدنك ذرية طيبة إنك سميع الدعآء (38) فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَآئِمٌ يُصَلِّى فِى الِْمحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيّاً مِّنَ الصالحينَ (39) قال رب أنى يكون لی غلام و قد بلغنى الكبر و امرأتى عاقر كذلك الله يفعل ما يشآء (40) قال رب اجعل لى ءاية قال ءايتك ألا تكلم الناس ثلاثة أيام إلا رمزا و اذكر ربك كثيراً و سبح بالعشى و الإبكار (41)
🔴 در جلسه های قبلی ترجمه و توضیح آیات 38تا41 سوره آل عمران را بیان کردیم در این جلسه پیام های این آیات را بیان می کنیم. پس ابتدا دوجلسه قبلی مطالعه شود سپس این جلسه مطالعه شود.
🔹 پیام های آیات38تا41سوره آل عمران
🌷 حالات انسان و ساعات #دعا، در استجابت آن مؤثر است. «هنا لك دعا زکریا»
🌷 #زن می تواند پیامبر خدا را تحت تأثیر قرار دهد. «هنا لك دعا زكريا»
🌷 در خواست #فرزند و نسل پاک، سنت و روش انبياست. «هب لی... ذریة طيبة»
🌷 ارزش ذريه و #فرزندان، به پاکی آنهاست. «ذریة طيبة»
🌷 دعاى خالصانه از #قلب پاک مستجاب می شود. «دعا زکریا...فنادته الملائكة»
🌷 #نماز در اديان گذشته نیز بوده است. «یصلی فی المحراب»
🌷 محراب #مسجد، از قداست خاصی برخوردار است. محل نزول مائده آسمانی؛ وجد عندها رزقا و محل استجابت دعاست. «فنادته الملائکة... فى المحراب»
🌷 #نماز، زمينه ى نزول فرشتگان است. «نادته الملائکة و هو يصلى فى المحراب»
🌷 اراده ى #خداوند بر هر چیزی غلبه دارد. پیری پدر و عقیمی مادر، مانع فرزنددار شدن نیست. «ان الله یبشرك بيحيى»
🌷 گاهی نامگذاری افراد از طرف خداست. «یبشرك بيحيى»
🌷 #فرزند از نعمت ها و بشارت های الهی است. «يبشرك بيحيى»
🌷 #انبیا یکدیگر را تصدیق می کنند. «مصدقا بكلمة من الله»
🌷 #حضرت_عيسى نشانه اى از قدرت خداست، نه فرزند خدا «بكلمة من الله»
🌷 #خداوند از آینده هر کسی خبر دارد. «سیدا و حصورا و نبیا»
🌷 #عفت و کنترل تمایلات جنسی ، مورد ستایش خداوند است. «حصورا»
🌷 در نومیدی بسی امید است. «انی یکون لی غلام... کذلك يفعل ما يشاء»
🌷 اراده #خداوند فوق اراده ها و اسباب طبيعى است. «يفعل ما يشاء»
🌷 خدايى كه مى تواند زبان را هنگام تکلم با مردم ببندد و هنگام ذکر خدا باز کند، می تواند از پدری پیر و مادری عقیم نیز فرزندی به دنیا بیاورد. «کذلك الله يفعل ما يشاء... إلا تكلم الناس»
🌷 #پیامبران، به دنبال رسیدن به مقام یقین و شهود هستند. «اجعل لی آیة»
🌷 هر چه لطف #خداوند بیشتر می شود ، باید یاد او نیز بیشتر شود. «و اذکر ربک کثیرا»
🌷 در میان ذکرهای خداوند، #تسبیح جایگاه خاصی دارد. «و اذکر ربک... و سبح»
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
حرفم اینه:🤚
هشت سال هر چه خواستید به جامعه منتقل نمودید!
چه قبل و چه بعد برجام و چه اکنون که حتی جوابتان راهم نمیدهند؛از کدام حرف و شعار و وعده کم گذاشتید؟
غوغا سالاری به حد اعلا!
تخریب رقیب در بالاترین حد ممکن!
اکنون با پخش یک سریال تلوزیونی مشخص میشود چقدر پریشان حال ونگران شده اید!
مگر جز این است دولت در اختیارتان بود وهرانچه لازم بود انجام دادید؟
حال دلیل نگرانی از چیست؟
اجازه دهید مردم این حرفهارا هم در قالب یک سریال بشنوندوخودشان واقعیت را پیدا کنند!
مگر نگفتید دانستن حق مردم است؟
بسیار خوب!
هَشت سال گفتید و گفتید!
اکنون فوقش دو هفته حرفهای جدید را هم اجازه دهید ملت بشنوند!
✍ #علی_سبحانی
@Emam_kh