آدمى كه بازيچه يا بازيگر يا تماشاچى مى شود
و از ميدان جديت و مسئوليت بيرون مى آيد
ناچار به هر چه روى بياورد در آن فرو مى رود
و از آن ملعبه مى سازد
حتى اگر به قرآن و نماز روى بياورد با قرآن بازى مى كند
و با خدا و دين خدا بازى مى كند.
در واقع از بازيگرى دست نمى كشد،
فقط بازيچه هايش را عوض مى كند.
#استاد_علی_صفایی_حائری
#حسنبهظاهرروحانی
#ظریف
#دولت_تزویر
@Emam_kh
⭕️ واکنش زینب سلیمانی به صوت جنجالی ظریف
🔻ظریف بخوانید اما درشت تکرار کنید* ...
راست میگوید که میدان با میز فرق دارد، او اساساً حاصل یک تَکرار بی جاست، نه یکاقدام بجا
آقای دیپلمات
شما یادتان نمی آید،
*مرد میدان ما* آن روز که در زیر آفتاب سوزان جنوب پوست می انداخت تو در حال درست کردن اتوی کت و شلوارت در نیویورک بودی و در حال نوشتن پیش نویس ۵۹۸ و جام زهر تو سنگین تر از خودکار را بلند نکرده ای تا داغی قنداقه آفتاب خورده کلاش را زیر آفتاب داغ خوزستان در دستت حس کنی و مجبور نبوده ای آب آفتاب خورده بخوری و روی خاک دراز بکشی و خون رفقایت را که روی صورتت پاشیده پاک کنی و تکه های بدنشان را درون گونی جمع کنی و برای والدینشان ببری.
🔻آن روز که مرد میدان ما اشرار تنیده در کالبد خسته سیستان را ازاله میکرد هم تو در سعد آباد با همین مستر ریش قشنگ در حال مالیدن پاچه اروپایی ها برای امضای ننگین سعد آباد بودید
🔻شما قفل های زیادی زده اید*
از تاسیسات هسته ای تا دهان منتقدان...
حق داری *قتیل نیمه شب جمعه دی ماه بغداد* را مقصر ناکامی هایت بدانی.
او مرد میدان بود و امنیت مذاکرات شما را هم تامین میکرد.
*تو با کَری ور میرفتی و قدم میزدی، که او در ادلب، حلب، نبل و الزهرا و موصل خاکریز به خاکریز دنبال شهادت و فتوحات شیربچه های انقلاب خمینی بود.*
🔻مکتب ولنجک نمیفهمد عمق استراتژیک اندیشه روستای قنات ملک رابُر کرمان را.
آقای دیپلمات
این حنایی که امروز بر کاکل ملت میبندید
*دیگر رنگی ندارد*
کار اندیشه غرب لیس شما تمام است
*مذاکرات و ورق پاره برجام شما به جهنم خواهد رفت*
و خودتان به جایی آنطرف تر از برجام
اما راکت های غزه به تلاویو رسیده است
موشکهای انصار الله به ریاض
صاروخ های حزب الله به دیمونا
صدای پوتین ما را پشت دیوارهای حیفا بشنوند.
🔻آقای دیپلمات دوست دارید نقش شمارا در " *گاندو۳* " چه کسی بازی کند؟
یادت هست کدخدای شما را خدای ما با شنهای طبس خار کرد؟
*یادت باشد خون فرمانده دامن گیر است جناب!*
سرخاب و سفیدآب دیپلو_ماتیک سازشگرانه را با کدام آب و صابون میشود پاک کرد.
گرد خاک شلوارتان را بعد از زانو زدن در مقابل امیر کویت چه کسی پاک کند؟
اینجا محاسن مردان خدا با خون خضاب میشود و لباسشان در آتش اشتیاق وصل خاکستری میشود
سهم شما از سازش ۱۰۰ سکه بود و یک مدال حلبی از دست پرزیدنت، سهم او یک موشک بود و یک نشان ذوالفقار از نائب امام عصرش.
✍ ظریف #نامرد_میدان
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه 83 سوره آل عمران
🌸 أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى الْسَّماَوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعَاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ
🍀 ترجمه: آیا آنها به غير از دین خدا (دینى) مى طلبند؟ در حالى كه هر كه در آسمانها و زمین است، خواه ناخواه فقط تسلیم اوست و به سوى او بازگردانده مى شوند.
🌷 #أفغير: آیا به غیر از
🌷 #یبغون: طلب می کنند، می جویند
🌷 #أسلم: تسليم آورد
🌷 #السماوات: آسمان ها
🌷 #ألأرض: زمين
🌷 #طوعا: اختيار
🌷 #كرها: ميل نداشتن، بى اختيار
🌷 #يرجعون: بازگردانده می شوند.
🌸 در اینجا بحث درباره #اسلام آغاز می شود و توجه یهود و نصارا و پیروان ادیان گذشته را به آن جلب می کند. در ابتدای آیه می فرماید: أفغیر دين الله يبغون: آيا آنها به غیر از دین خدا (دینی) می طلبند؟ منظور از دین خدا، همین دین اسلام است. در ادامه آیه می فرماید: و له أسلم من فى السماوات و الأرض طوعا و كرها و إليه يرجعون: و در حالى كه هر که در آسمان ها و زمین است، خواه یا ناخواه تسلیم او شده اند و به سوی او باز گردانده می شوند. #اسلام یعنی تسلیم در برابر فرمان خداوند می باشد. موجودات آسمان ها و زمین، همگى تسلیم خداوند هستند.
🌸 منظور از من فی السماوات و الأرض يعنى هر آنچه در آسمان ها و زمین است که هم شامل موجودات عاقل و هم غیر عاقل می باشد. و کلمه طوعا که به معنای اختیار است اشاره به موجودات عاقل و مؤمنان است که از روی اختیار تسلیم خدا هستند. و کلمه کرها که به معنای بی اختیار است اشاره به موجودات غیر عاقل و افراد بی ایمان است. افراد بی ایمان تنها به هنگام گرفتاری و مشکلات ، #خداوند را می خوانند و در این شرایط از روی بی اختیار تسلیم او هستند. نور آفتاب که به دریاها می تابد و بخار آب که از دریا بر می خیزد و قطعات ابر که به هم پیوند می خورند قطره های باران که از آسمان فرو می ریزند و درختانی که رشد می کنند و گل هایی که شکفته می شوند همه تسلیم خدا هستند.
🔹 پيام های آیه83سوره آل عمران 🔹
✅ انتخاب راه غیر خدا، با حركت هستی سازگار نیست. «أفغیر دین اللّه یبغون و له اسلم»
✅ حقیقت دین، #تسلیم است. «أفغیر دین اللّه یبغون و له اسلم...»
✅ #انسان، دائماً در جستجوى راه و روشى است و گرایش به مكتب در نهاد او قرار دارد.
✅ اگر #هستى تسلیم خداست، چرا ما تسلیم نباشیم؟ «له اسلم من فى السموات والارض»
✅ اگر پایان كار ما خداست، چرا از همان اوّل رو به سوى او نكنیم؟ «الیه یرجعون»پیامبرصلى الله علیه وآله فرمودند: منظور از «من فى السماوات» ملائكه مى باشند.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 پنجشنبه است و ياد درگذشتگان
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الاخلاص و الصَّلَوَاتِ
💔 اسم پنجشنبه كه می آيد ناخودآگاه ياد مسافران بهشتی می افتيم ، با هدیه ای به زیبایی فاتحه وصلوات یادی کنیم از آنها،روحشون شاد و یادشون گرامی
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ
وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ،مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم
غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ
🌹بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ،اللَّهُ الصَّمَدُ
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ،وَ لَمْ يَكُن له کفو احد
🌹شاخه گلی بفرستيم برای تمام آنهايی که يادشان هميشه باماست
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگر دیپلماسی منطقه دست ظریف بود چه صحنهای در برابرمان بود!!
حتما ببینید
@Emam_kh
بندهی عزیزم
🔆 شما تا این لحظه ۵٠ درصد حجم بسته ویژه ۳٠ روزه استفاده از رحمت خاص خداوند را مصرف کرده ايد و تنها ۵٠ درصد یعنی ١۵ روز دیگر از حجم بسته باقی مانده است.
🔹پس از به پایان رسیدن حجم باقی مانده، عبادات شما با نرخ عادی محاسبه خواهد شد.
🔸یعنی از آن پس نه یک آیه، برابر ختم قرآن، نه نفسهایتان مانند تسبیح و نه خوابهایتان عبادت محسوب نمی شود.
❌تمديد این بسته نیز امکان پذیر نخواهد بود.❌
💢 «پس از روزهای باقی مانده، کمال استفاده را ببرید.»
✅ هیچ کس تنها نیست «همراه اول و آخر خداوند مهربان است.»
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 165
خودم را روی صندلی جلو کشیدم و با اطمینان گفتم: کیان من پزشکم رو شدن نداره راحت باش. موقع زایمان برای رژان اتفاقی افتاده؟
اشک در چشم هایش حلقه زد و سرش را به نشانه تایید تکان داد.
-دوستش می گفت... از زایمانش تا الان انقدر... انقدر خونریزی داشته که نمی تونه رو پاهاش بایسته. گفت داره میمیره اگه به دادش نرسیم.
چشم هایم را با درد بستم و نالیدم: یا خدا!
صدایم زد، چشم هایم را باز کردم، سرم تیر کشید و از دردش چینی به پیشانی ام افتاد.
- عسل، تو رو خدا رسوند برام. میای باهام کرج؟ باید برم دیدنش. نمی تونم دست رو دست بزارم تا بمیره. هر غلطی هم کرده باشه بازم خواهرمه.
از روی صندلی بلند شدم.
- معلومه که میام، پاشو یه بهونه جور کن. منم با عمه مینا صحبت می کنم آماده میشم.
از اتاق بیرون رفتم طوری که کسی متوجه نشود از عمه خواستم بلند شود و به واحد خودشان برویم.
جریان را برایش تعریف کردم و با تردید سمت اتاق فرهاد رفتم. نمیتوانستم بدون هماهنگی با او همراه کیان شوم من پایبند صیغه ای که میانمان خوانده شده بود بودم هر چقدر هم فرهاد جدی اش نگیرد...
ضربه ای به در زدم.
- بیا تو مامان.
لبخندی به حدس اشتباهش زدم.
- منم فرهاد.
صدایش شوخ شد.
- چه بهتر بفرما تو.
خنده ام گرفت و در را باز کردم. دکمه ی حالت خاموش تردمیل را زد و از رویش پایین آمد و با حوله ی روی دوشش عرق گردنش را گرفت.
-به به عسل خانم. خبر می دادی میای گاوی شتری چیزی جلوی پات زمین میزدم.
- لوس نشو فرهاد. کار واجبی باهات دارم.
لبخند از صورتش پر کشید و نگران پرسید: چی شده؟ خوبی؟
-نترس بابا من خوبم. همه ش منتطری یه چیزیم بشه ها!
جریان را برایش بازگو کردم. قبول نکرد که تنها بروم میگفت حال کیان خوش نیست و مطمئناً نیاز به کمک پیدا خواهیم کرد. شماره کیان را گرفت و در حین مکالمه اش رو به من کرد.
- برو آماده شو لوازم مورد نیازت رو هم بردار.
سری تکان دادم و سریع از اتاق خارج شدم.
با ماشین فرهاد به مقصد کرج حرکت کردیم تمام مسیر دل تو دلم نبود و نفهمیدم چطور مسیر طی شد. وقتی کیان گفت: طبق آدرسی که دوستش برام پیامک کرده باید تو این ساختمان قدیمیه باشه.
نگاهم را به ساختمان کوچک در کوچه قدیمی و خلوت دادم فرهاد با تردید پرسید: کیان مطمئنی کلکی تو کار نیست؟
کیان دستگیره در را گرفت و در حال باز کردنش گفت: نه بابا عکس رژان رو هم برام فرستاده بود.
هر سه پیاده شدیم. کیان شماره ی دوست رژان را گرفت و اطلاع داد که جلوی در هستیم. دقیقه ای نگذشت که در با صدای تیکی باز شد و کیان گفت: بچه ها بریم داخل.
اخم های فرهاد در هم بود و مشخص بود هنوز نگران است.
دستم را در دستش گرفت و پشت سر کیوان داخل حیاط کوچک خانه رفتیم. دختری ریز اندام پوشیده در مانتو و روسری با شتاب به استقبالمان آمد. بعد از سلام و خوشامد چشم هایش به یکباره به اشک نشست و گفت: تو رو خدا کمکش کنید، سرزنشش نکنید، به اندازه کافی عذاب کشیده
کیان سری با کلافگی تکان داد و پرسید: کجاست؟
- تو اتاق.
به پشت سرش و در آهنی ورودی اشاره کرد و ادامه داد: بفرمایید.
فرهاد که انگار خیالش راحت شده بود دستم را رها کرد و هر سه به دنبال دختر که خود را فرزانه معرفی کرد داخل خانه رفتیم. فرزانه با اشاره به مبل های ساده ی دور اتاق در حالی که همه ی حواسش به درب بسته ای بود، گفت: بفرمایید خواهش می کنم.
نگران رژان بودم و حدس می زدم پشت همان در بسته است که قرار فرزانه را گرفته. بی توجه به تعارفش گفتم: ما برای مهمونی نیومدیم رژان کجاست؟
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🌺🍃🌸🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 166
دستی به روسری اش کشید و با اضطراب به در بسته اشاره کرد.
رو به فرهاد و کیان کردم.
- شما بشینید تا من بیام.
سری به نشانه موافقت تکان دادند. به نگاه نگران فرهاد پلکی زدم تا آرام بگیرد و سمت اتاق رفتم. بدون اینکه در بزنم دستگیره اش را پایین کشیدم و بازش کردم. با دیدن دختر نحیفی که بی شباهت به رژان زیبا روی عمه رویا نبود قلبم فشرده شد و بی اختیار نامش را زمزمه کردم. شنید که سرش را سمتم چرخاند. با دیدنم شوک زده خواست از رخت خوابش بلند شود که سمتش پا تند کردم و نگذاشتم. کنار بسترش نشستم.
==با برنامه ران بزد عسل===
بغض سینه ام را فشرد و قلبم را به درد آورد. در جایش به زحمت نیم خیز شد.
- تو چه جوری منو پیدا کردی؟
- ناراحتی پیدات کردم؟
به گریه افتاد و اشک من را هم درآورد.
- نه خوشحالم. عسل دارم میمیرم. بچهام...
با هق هق ادامه حرفش را برید، در آغوش کشیدمش و در حالی که خودم داشتم از بغض جان می دادم گفتم: دیوونه میمیرم چیه! مگه من می ذارم.
- دارم تاوان پس میدم. روزی هزار بار میمیرم و زنده میشم حقمه.
- هیس حرف نزن استغفرالله جای خدا نشین و حکم بده.
وقت گریه و درد و دل نبود از خودم جدایش کردم.
- روژان؟
بینی اش را بالا کشید و منتظر نگاهم کرد.
- باید معاینه ات کنم. دوستت میگه خونریزی شدید داری!
باز به گریه افتاد و لبه ی پتو را در مشتش گرفت.
- خوبم. نمیخواد نیازی به معاینه نیست.
جدی و پر اخم گفتم: بچه نشو نگاه به رنگ و روت بکن آزمایش نداده میشه تشخیص داد دچار کم خونی شدید شدی. باید علت خونریزی رو پیدا کنیم. اصلا تو چه جوری تو خونه زایمان کردی با چه امکاناتی!؟ پزشک بالای سرت بود؟
سری تکان داد.
-دو سه تا از دوستام کمکم کردن. مامان بزرگ یکیشون قابله بوده ازش یه چیزایی یاد گرفته بود یه چند تا فیلم زایمان هم تو اینستاگرام و اینترنت دیدن و یاد گرفتن.
با چشم های گرد شده به دهانش چشم دوخته بودم و حرف هایش را باور نمی کردم.
-خاک بر سرت رژان چه جوری اعتماد کردی؟ نترسیدی بلای سرت بیاد؟! گرچه قبل از معاینه هم نمی تونم قطعی بگم بلایی سرت نیاوردن!
پتو را از دستش گرفتم و از بین انگشتان بی جانش بیرون کشیدم.
- بخواب روژان نترس.
چشم هایش را بست به جای پتو این بار لبه ی لباسش را در مشت گرفت. زیپ کیفم را باز و لوازمم را بیرون کشیدم. حتی انقدر جان نداشت که به تنهایی لباس اش را دربیاورد. کمکش کردم.
با معاینه اش تپش قلب گرفتم. چه کرده بودند با رژان البته بهتر است بگویم رژان چه کرده بود با خودش!
دست کش های آلوده را از دستم خارج و در پاکت انداختم و باز در پوشیدن لباس هایش کمکش کردم. با حالتی خنثی نگاهم کرد: چی شد؟ چرا حرف نمیزنی؟
با ناراحتی به صورتش خیره شدم.
- تو درد نداری رژان؟ الان باید درد زیر دلت امونت رو بریده باشه.
پوزخندی زد.
- انقدر درد دارم که درد شکمم توش گمه.
- رژان داغونی. زخمهات عفونتکردن. همه ی رحمت رو عفونت برداشته. باید خیلی زود بستری بشی نیاز به عمل داری.
-حقمه.
از خونسردی و ناامیدی اش عصبانی شدم.
- هی نگو حقمه حقمه. به خاطر بچه ت باید رو پا بشی. کیان و فرهاد اینجا اند. کمکت می کنم آماده شو ببریمت دکتر. نگاهش رنگ ترس گرفت و نام کیان را با دل آشوبی به لب آورد.
- نترس اومده کمکت کنه. لباس هات کجااند بیارم بپوشی.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🌺🍃🌸🍃🌺
🔴آوانس و امتیازات خداوند به آدم ها در برابر نقشه های شرورانه شیطان!
🔥هنگامي كه شيطان آزاد شد كه در دنيا باقي بماند، تمام دشمني و كينه خود را متوجه آدم كرد و قسم خورد تا او را گمراه كند.
♦️هنگام توبه، آدم علیه السلام به خدا عرض كرد:
خدایا... شيطان را بر من مسلط كردي، بنابراين براي من نيز در برابر شيطان امتيازي قرار بده.
🌸خداوند به آدم وحي كرد: اي آدم! چند امتياز را به تو دادم:
✨1- هرگاه يكي از فرزندان تو تصميم بر انجام گناهي بگيرد، ولي آن گناه را انجام ندهد، چيزي بر او نوشته نمي شود و اگر انجام دهد فقط (يك گناه) بر او نوشته مي شود.
✨2 - هرگاه يكي از فرزندانت، تصميم بر كار نيكي گرفت، ولي انجام نداد، (يك پاداش) براي او نوشته مي شود و اگر انجام داد، (ده پاداش) براي او نوشته مي شود.
🌹 حضرت آدم عرض كرد: پروردگارا! برايم بيفزا..
🌸خداوند فرمود:
✨3- هرگاه يكي از فرزندانت، گناه كند، سپس طلب آمرزش كند، او را مي بخشم.
🌹آدم عرض كرد: پروردگارا! برايم بيفزا
🌸خداوند فرمود:
✨4- براي آنها توبه را قرار دادم يا فرمود: توبه را براي آنها گستردم، تا هنگامي كه نفس آنها به گلو برسد.(یعنی تا دم مرگ هروقت توبه کنند قبول میکنم)
🌺آدم (علیه السلام) عرض كرد: پروردگارا! همين مقدار برايم كافي است..
🌹☘🌷🍃🌹☘🌷🍃🌹🍃🌷🍃