رمان #بغض_محیا
قسمت پنجاهوششم وهفتم
اشک هایم را پس زدم ...
و خواستم زیپ لباسم را باز کنم ...
نمیدانم چرا باز نمیشد ...
حرصی بودم و حرصم را سر زیپ بخت برگشته خالی میکردم ...
به سختی کلنجار میرفتم با خودم...
در اتاق که باز شد...
جاي اینکه از جا بپرم...
از داخل آینه مبهوت به مردي که حالا شوهرم بود خیره شدم ...
دستم روي زیپ خشک شده بود...
اوهم از داخل آینه خیره ام شده بود...
چند قدم که برداشت...
به من رسید ...
قلبم هم نمیخواست یاریم کند ...
عجیب در سینه ام شیطنتش گرفته بود...
دستش را روي دستم گذاشت و زیپ را پایین کشید ...
لبم را گاز گرفتم از شدت استرس... ...
چشمانم را بستم و اشکی چکید...
چشمان رنگ خونش هم داد میزد حال خوشی ندارد...
با کف دستش که پشتم را لمس کرد انگار تمام قلبم زیرو رو شد...
اما این حال خراب؟ !!مگر میتوانست دلیلی جز زوري بودنم داشته باشد...نه...
نمیخواستم دیگر مسئولیت بودن را...
اضافی بودن را نمیخواستم ...
اما دلم هم شکست ...
انقدر منفور بودم که براي لمس کردنم سیگار دود میکند و انقدر حالش خراب است...
؟؟؟ !!!دستم را روي دستش که روي قفسه ي سینه ام میلغزید گذاشتم و پس زدم ...
از آینه دیدم که اخمش درهم رفت...
نگاهم کرد ...
- این کار یعنی چی محیا...
دستم را از پشت به لبه ي میز توالت گرفتم تا تعادلم حفظ شود...
زبان را با لبم تر کردم...
- دستانم میلرزید ...
حق داشتم ...
وضعیت مناسبی نداشتم...
- کار داریم پسرعمه مهمون داریم ...
باید حاضر شیم ...
حالت چشمانش خاص بود...
طوري که هیچوقت نبود ...
- چه کاري داریم ...
و فرصتی براي حلاجی حرفش نداد..
راستش دلم میخواستش عجیب ...
اما او چه؟ !مگر عاشق دیگري نبود...
صدایش انگار ارتعاش خاصی داشت...
- هیچ وقت پسم نزن محیا...
.
نمیخواستم او که مال دیگري بود قلبش تنش روحش ...
جسمش را با من شریک شود .
اشکم چکید ...
روحم هم ...
نگاهی کرد ...
اخم درهم کشید...
- گریه میکنی؟؟؟؟ جوابی ندادم ...
- با توام محیا ...
انگار خودم هم داشتم خفه میشدم ...
بی اهمیت رو به روي آینه ایستادم ...
- منتظرم محیا...
به سمتش برگشتم ...
- منتظر چی پسرعمه؟؟؟؟ -این که بگی براي چی زن من باید بشینه گریه کنه ...
خودم هم میخواستم حرف بزنم دیگر ...
نمیدونید پسر عمه نه؟؟؟ به من میگین عاشق کس دیگه اي هستید و اینکارو میکنین ...
؟؟؟ تمام طول عقد اخم میکنید و به اینجا که میرسه مهر بون میشید ...
اصلانمیتونم درکتون کنم ...
همانطور نگاهم میکرد ...
انگار با تمسخر ...
و به سمت دررفت ...
صدایم باعث شد بایستد ...
- صبر کنید ...
یادمه گفتید تن به این ازدواج که بدم همه ي زندگیتونو به پام میریزید ...
همه ي زندگیتونو نه...
اما دیگه نمیخوام بدون در زدن وارد این اتاق شید ...
حرمت عشق خودتون و حرمت حریم عشق من و نگه دارید پسرعمه ...
پوزخندي زد ...
- ببین کی داره از حرمت براي من حرف میزنه...
نزدیک آمد...
- گفته بودم همه ي زندگیمو پاي زن و خانوادم میدم ...
انگشت اشاره اش را رو به رویم گرفت ...
- اما نمیزارم زن بیست سالم برام تصمیم بگیره خانوم کوچولو ...
- راستی من عاشق رژ سرخم ...
اشاره اي به تخت کرد ...
ولی فقط براي اینجا ...
نه براي بیرون ازین در ...
از در بیرون رفت...
و من بازهم بی عرضگی و احمق بودنم را به خودم ثابت کردم...
همانجا نشستم و پوست لبم را جویدم ...
اصلا دلم بیرون رفتن نمیخواست...
اما مهمان داشتیم و رسم ادب نبود ...
به زحمت خودم را به حمام رساندم ...
همانجا موهایم را باز کردم و آرایشم را هم شستم...
احساس سبکی کردم وقتی از شر آنهمه سنجاق راحت شدم ...
، به ساعت نگاه کردم ...
دیر شده بود ...
سریع موهایم را خشک کردم ...
آرایش ملایم زیبایی انجام دادم ...
موهایم راهم فرق وسط کردم ...
ناسالمتی عروس بودم ...
شال سفید و مانتوي سفیدم هم تنم کردم...
همان کفش هاي پاشنه سه سانتی که ظهر پایم بود راهم به پا کردم ...
چادرم را روي دستم انداختم و پایین رفتم...
همه پایین بودند و چاي میخوردند ...
آقاجون با دیدنم لبخندي زد ...
- به به عروس خانوم قشنگم بیا بشین اینجا دخترم ...
، و به کنار دست امیر عباس که خالی بود اشاره زد ...
- سلامی دادم و کنارش نشستم ...
چاي مینوشید و بازهم مثل همیشه اخم هایش درهم بود ...
نعیم در جایش جا به جا شد ...
- میگم مثلا عروسیه ها همه نشستید دارید چایی میخورین ...
بابا یه بزنی به برقصی چیزي هیچ کاري نکردیم به خدا ...
زن عمو پروانه تشر زد ...
-نعیم ...
آفاجون حرف زن عمو را قطع کرد ...
راست میگه دخترم جوونن چه ایرادي داره...
بعداز شام خونه در اختیار شماست باباجون ببینم واسه دختر عمو و پسر عمت چیکار میکنی...
ادامه دارد....
💖 🧚♀●◐○❀
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹شرح #حکمت12
🔴 قسمت سوم
🔹 دوستی و برادری
✅ «وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ» از دردی شکایت نمیکرد، مگر بعد از اینکه مریضی و دردش درمان شده و خوب شده بود.
✅ «وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ» فقط چیزهایی را میگفت که میتوانست عمل کند و هرگز چیزی را به زبان نمی آورد که خودش اهل عمل کردن به آن نباشد.
✅ «وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ» هرگز کسی در سکوت بر او غلبه نمیکرد. اگر حتی اگر دیگران می توانستند در سخن گفتن بر او غلبه کنند در سکوت بر او غالب نمیشدند.
✅ «وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ» حرصش و عطشش به شنیدن و یاد گرفتن بیشتر از سخن گفتن بود.
✅ «وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ» وقتی که بین دو کار مردد میشد، نگاه میکرد ببیند کدام کار بیشتر با هوای دلش سازگار است، با همان کاری که بیشتر با هوای دلش سازگار بود با همان مخالفت میکرد با هوای نفسش مخالفت میکرد.
🔻این دوازده ویژگی در حکمت ۲۸۹ آمده و حضرت در پایان میفرمایند: « فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ» ؛ بر شما واجب و لازم است که این صفات خوب را شما هم در خودتان پیاده کنید و اگر دیدید همه را نمی توانید، لااقل هر چقدرش را که میتوانید در خودتان پیاده کنید.
🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع
⭕️ محبوبیت رئیسی رو به افزایش
🔻دیروز عده ای از خانواده هایی که گرفتار بیماری MS هستند و واقعا هم در رنج هستند ،مقابل مجلس تجمع کرده بودند
✅آقای رییسی بجای فرستادن نماینده یا دست تکان دادن از داخل خود رو ، یا بی اعتنایی به آنان
متواضعانه از خود رو پیاده میشود و در جمع آنان حاضر میشود
✅به حرفها و مشکلات آنان گوش میده و از آنان دلجویی میکند و به قول رسیدگی فوری میدهد
✅امروز ( ۱۱ / ۹ ) با نماینده های آن خانواده ها با حضور خودش و وزیر بهداشت و....و نمایندگان خانواده های بیماران جلسه میگذارد
و مشکلات آنها را بررسی و رفع می نماید
🔴ایا چنین رییس جمهوری قابل تحسین نیست ! ؟
🔴آیا رییس جمهور متکبر و خودخواه و بی مسئولیتی( حسن روحانی) که با دروغ و فریب رای مردم را جمع کرد ،ودر حق مردم خیانت کرد ،قابل سرزنش و ملامت نیست ؟
✳️افمن کان مومنا کمن کان فاسقا ،لایستؤن ...
سوره سجده آیه ۱۸
آیا مومن وفاسق باهم برابرند ؟ خیر نیستند
✅حسن روحانی و همدستانش عامل بدبین کردن مردم به نظام میشدند ،رییسی اعتماد ازدست رفته را احیا می کند،
سید حسین
@Emam_kh
13.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ پروژه خطرناک حیازدایی برای کودکان جهان
#⃣ #صیانت_از_اخلاق
@Emam_kh
#مهم
❌ ببینید الان در #فضای_مجازی چه خبر است!
چقدر «مُضِلّاتُ الفِتَن» (فتنه های گمراه کننده) در این فضای مجازی و در ماهوارهها و در این تشکیلات وجود دارد و جوان در معرض همهی اینها است.
درعینحال شما ببینید:
▪️راهپیمایی اربعین چهجوری است
▪️اعتکاف چهجوری است
▪️نمازجماعتهای دانشگاهها چهجوری است
▪️جلسات ماه رمضان را شما ملاحظه کنید
بنده بخصوص در ماه رمضانها و همچنین محرّم و صفر از این معنا استفسار میکنم و از کسانی سؤال میکنم که بروند تحقیق کنند، کار کنند و ببینند نسبتِ جلساتِ امسالِ ماه رمضان به سال گذشته چیست؛ میروند گزارش میآورند؛ انسان واقعاً حیرت میکند از این پیشرفت، از این حرکتِ رو به جلو.
اینها را ما چرا نباید ملاحظه کنیم، چرا نباید ببینیم؟ اینها دیده بشود، تحلیل بشود و گفته بشود؛ اینهایی که بلندگوهای پُرمخاطب در اختیار دارند، اینها را بایستی بیان کنند و بگویند.
رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری (97/6/15)
@Emam_kh
✴️ #رماتیسم_قلبی
⚠️توجّه: غذاهاي مانده، اسانسهاي شيمائي، چربيهاي با ترانس بالا نخوريد، آنژين گلو و عفونت گلو نداشته باشيد.
🍎✍🏻درمان:
①←با هر غذا، يکقاشق غذاخوري آبغوره طبيعي (نجوشيده بينمک) بخوريد،
②←بعداز هر غذا، يک استکان آب سيب رسيده شيرين تازه بنوشيد،
③←عصرانه، انار شيرين يا ربّ انار شيرين بخوريد،
④←شب قبل از خواب، يک ليوان آب سيب رسيده شيرين تازه مخلوط با عسل طبيعي کوهي بنوشيد
⑤←روزي يک قاشق مربّاخوري روغن بنفشه طبّي در پايه روغن زيتون خورده و ماساژ با روغن بنفشه دهيد.
📚حکیم ضیایی
☘🌷☘🌷☘
آموزش بافت شال گردن مدل گره ای
: ابتدا ۳دانه سر انداخته اززیر می بافیم (تمام بافت این شال رکن است)بعد هر رج یک دانه اول رج ویک دانه آخر رج اضافه میشه تا تعداد دانه هابه۳۲برسد بعد ۴سانت بدون اضافه کردن بافته میشه بعدتمام دانه ها را دو تا یکی کرده تا۱۶دانه شود بعد این دانه ها به صورت کشباف یکی زیر و یکی رو ۴سانت بافته دوباره دانه ها را اضافه کرده تاهمان ۳۲ دانه شود بعد به اندازه دور گردن شخص بافته مثلا ۳۶ سانت دوباره دانه ها را کم کرده تا ۱۶دانه شود به این دانه ها را به صورت یک در میان داخل یک میل کمکی کرده اول۸ دانه بافته بعد ۸ دانه دو را تا۴سانت بعد دانه ها را یک در میان داخل میل کرده به ۳۲ می رسانیم ۴ سانت رکن بافته بعد از دو طرف بافت دو تا یکی میکنیم تا ۳دانه بماند می توانیددوذ آن را با قلاب حاشیه بزنید نکته : اندازه دانه ها بستگی به خودتان دارد بزرگ باشد یا کوچک اندازه دورگردن بچه یا بزرگ سال