🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیات 150 تا 152 سوره نساء
🌹 بخش 2
🌸 إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سبيلا
ً
🍀 ترجمه: قطعاً كسانى كه به خداوند و پیامبرانش كفر مى ورزند و مى خواهند میان خدا و پیامبرانش جدایى بیفكنند و مى گویند: به بعضى ایمان مى آوریم و به بعضى كافر مى شویم، و مى خواهند در این میانه راهى در پیش گیرند.
🌸 أُولَٰٓئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا
🍀 ترجمه: اینان در حقیقت همان كافران هستند؛ و ما برای كافران عذابی خوار كننده آماده ساخته ایم.
🌸 وَالَّذِينَ ءامَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولَٰٓئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا
🍀 ترجمه: و كسانی كه به خدا و پیامبرانش ایمان آوردند و میان هیچ یک از آنان جدایی نینداختند، خداوند به زودی پاداششان را می دهد؛ و خدا همواره بسیار آمرزنده ی مهربان است.
🔴 در جلسه قبلى به ترجمه واژه ها و شأن نزول آیات و شرح آیات پرداختیم در این جلسه به پیام های آیات اشاره می کنیم.
🔹 پیام های آیات 150تا152 سوره نساء
🌷 #نبوّت، یک جریان و سنّت دائمى الهى و همچون زنجیر به هم پیوسته است. پس باید به همه ى این جریان اعتقاد داشت.
🌷 #خدا و #پیامبر، جبهه ى واحدند و جدایى در كار نیست.
🌷 كفر به #خدا و فرستادگان الهی، یا ایمان به خدا و كفر به همه ى پیامبران، یا ایمان به خدا و كفر نسبت به بعضى انبیا، ممنوع است. راه حقّ، ایمان به خدا و ایمان به همه ى پیامبران است.
🌷 همه #ادیان_آسمانى باید به رسمیّت شناخته شوند.
🌷 پذیرش قوانین مخالف #اسلام، نوعى تبعیض در دین و ممنوع است.
🌷 #جهنّم، هم اكنون نیز موجود و آفریده شده است. «اعتدنا» نسبت به «امامت» نیز عقیده به همه ى امامان لازم است. پذیرش بعضى و انكار بعضى یا توقّف، به منزله ى كفر به همه ائمه است.
🌷 باید به #خداوند و تمام پیامبرانش ایمان داشت. با اینكه درجات انبیا متفاوت است، ولى ایمان به همه ى آنها ضرورى است.
🌷 با اینكه هستى ما و توفیقات ما و تمام امكانات و ابزارهاى ما از اوست، ولى باز هم به ما پاداش مى دهد.
🌷 #خداوند در پاداش خود، كوتاهى ها و تقصیرات ما را به حساب نمى آورد.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
اگر نماز خواندیم و باران نیامد، چه؟ 🤔
🔹این روزها که با قهر ابرهای پرباران مواجهیم بیشتر از هر زمان دیگری دلها هوای نمازی کرده که با خود بوی باران میآورد. به همین بهانه، یادی کردهایم از نماز باران مرحوم علامه بهلول گنابادی.
🔹رزاقی، استادیار دانشگاه مشهد، که یکی از حاضران در آن نماز بود میگوید: ۲۰ سال پیش، سالِ بیبارانی بود مثل امسال. روزی استادم را دیدم. او گفت آقای بهلول میخواهد نماز باران بخواند و من با استاد همراه شدم.
🔹در مسیر گفتم: اگر نماز خواندیم و باران نیامد، چه؟ استاد گفت: «وظیفه ماست که از خدا بخواهیم باران بفرستد. نتیجه، با خداست. شاید صلاح بداند، شاید نه. اگر داد، شکر میکنیم. اگر هم نداد، طلبکار که نیستیم. حتما شرایطش محقق نبوده.»
🔹خلاصه، نماز در میدان راهآهن اقامه شد. نمازی بود مثل نماز عید فطر. آقای بهلول بعد از نماز گفت: «نماز را خواندیم، فکرنکنید همینجا باید باران بیاید. حتی اگر در اطراف هم باران بارید، یعنی نماز قبول شده.» بعد از پایان خطبه، مردم متفرق شدند. با استادم از نماز باران به نماز جمعه رفتیم! در نماز جمعه بودیم که احساس کردم صورتم خیس شد☺️
@Emam_kh
☑️ قرائت جمعی و خانوادگی حدیث شریف کساء در شب یلدا
🔹ساعت 22:15 از شبکه سه سیما
@Emam_kh
🔴واکنش نمایندگان مجلس به تحرکات گروهکهای مسلح مستقر در اقلیم کردستان
@Emam_kh
‼️ علم به نجاست بعد از نماز
🔷 کسی که نمیداند بدن يا لباسش پاک است يا نجس، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد که نجس بوده است، نمازش صحيح است.
‼️ علم به نجاست در بین نماز
🔷 اگر بین نماز متوجه نجاست بدن یا لباسش شود و بداند كه نجاست از پيش بوده، چنانچه در وسعت وقت است، نمازش باطل است و بايد بعد از تطهیر، نماز را اعاده كند و در تنگى وقت، اگر آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، حالت نماز را به هم نمیزند، بايد در حال نماز اینگونه عمل کند و پس از آن نماز را ادامه دهد و درصورتی که با انجام این کارها حالت نماز بههم میخورد، بايد با همان حال نماز را ادامه دهد و نمازش صحیح است.
📕 منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۶۱
@Emam_kh
🏝یلدای منتظران چیز دیگری است!
👈 میگویند کهیلدا، برگرفته از واژه سریانی بهمعنای زایش،تولد و میلاد است(فرهنگ معین و دهخدا) که به آخرین شب ماه آذر گفته میشود.
✅اما نکته مهمی که باعث جشن ایرانیان قدیم شده و اکنون به آن توجه نمیشود آن است که این شب، پایان طولانیترین تاریکی سال و آغاز افول آن و بلند شدن روشنایی است به گونهای که از فردای آن روز، هر روز به طول زمان روز افزوده میشود. به همین جهت ابوریحان بیرونی آن را میلاد خورشید دانسته است(جشنها و گردهماییها، ص ۴۷).
✅✅در یلدای منتظران، همه خوشحالند که زمان تاریکی غیبت خورشید امامت به نهایت خود رسیده و از این پس، خورشید امام عصر، روز به روز اشعه روشنگر خود را بر مردم بیشتر میتاباند. این امید، انگیزه را برای نبرد با تاریکی جهالت، مضاعف و قدرت اراده را برای درک ظهور خورشید مهدوی دوچندان خواهد کرد.
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت هفتادوششم
چندروز بعد به قول مادرم وقت اسباب کشیم به اتاق کذایی بود ...
بدهم به نظر نمی آمد در اتاقی باشم که جاي جایش مرا به یادش نمی اندازد ...
و حسابی سلیقه ي مادر و عمه مرا سر ذوق آورد ...
آن پرده هاي گلبهی همرنگ روتختی گل ریزم ...
با سرویش خواب سفید رنگش ترکیب جالبی بود ...
..
ازهمه بیشتر بزرگ و دلبازیش با آن پنچره ي بزرگ حسابی خوشحالم کرد و فرش گرد و کوچک
صورتی رنگ وسط اتاق هم حسابی با مزه بود ...
بوسه اي روي گونه ي مادر و عمه کاشتم ...
مادر لپش را پاك کرد و گفت ...
- وقت اسباب کشیه ...
دیگه خودت وسایل شخصی خودت و شوهرتو بچین ...
چشمی گفتم ...
و به سمت اتاقم رفتم تا وسایلم را بیاورم ...
تاشب وقتم را گرفت و چه خوب که او در اتاق دیگري بود و نیاز به این اتاق نداشت...
کمی یاداوري حرف مادر که روي آوردن وسایل امیر عباس تاکید داست کمی اخمم را درهم برد ...
اما شانه اي بالا انداختم ...
حالا کی میاد تک تک کشو هاي منو بگرده ...
نگاهی به کتابخانه ي کوچک گوشه ي اتاق که به میز تحریر کوچکی متصل بود انداختم .. آن صندلی
کوچک چرخدار صورتی هم حسابی دلبر بود و سر ذوقم میاورد براي درس خواندن ...
و شرط میبندم ایده ي عمه جانم بود...
چیزي به کنکور نمانده بود و من تمام تمرکزم را میخواستم برایش بگذارم دیگر نمیخواستم هیچ
چیزي مانع قبول شدنم بشود..، ...
حتی خودم ...
و چه خوي که میناهم همراهم شده بود براي درس خواندن کمی کمکم میکرد ...
چندروزي بیشتر به کنکور نمانده بود و مینا شده بود همدم روزهایم از صبح تا شب کنارم بود و باهم
درس میخواندیم ...
و من به این آزادي و طرز فکر خانواده اش کمی ...
فقط کنی غبطه میخوردم ...
سر میز صبحانه بودم و تند تند لقمه درست میکردم و چاي مینوشیدم..، مادر چپکی نگاهم کرد ...
- وا دختر چته ؟ !!آروم تر بخور..، لقمه ام را به زور قورت دادم ...
- نه مادر جون الان مینا میاد قرار سده از نه استارت بزنیم خواب موندم ...
و لقمه اي دیگر در دهانم چپاندم ...
نگار با حسرت نگاهم کرد ...
- خوش به حالت محیا چه اراده اي داري ...
من و دریا که هیچی...
، دریا هم سري تکان دادو حرفش را تایید کرد ...
که صداي هدي از پشت سرم آمد ...
نگار جون به تلاش نیست که ...
به هوش و استعداده ...
ایشالا نتیجه میاد به حرفم میرسی ...
و صندلی را عقب کشید براي امیر عباس .. اوهم بی حرف نشست و من در دل خندیدم ...
چه دنیا برعکس شده ...
، و من هنوزهم برایم سوال بود هدایی که مهندس بود از خانواده اي خوب چطور که تن به دومی بودن
داده..، با نشستنش کنار امیرعباس آه از نهادم بلند شد ...
اصلا دوست نداشتم مینا بفهمد این بدبختی بزرگم را ...
گرچه کمی هم بو برده بود..، مگر میشد دائم در اتاقم زندانش کنم ...
اما انقدر فهمیده بود که چیزي ازم نپرسد ...
نگارجوابی به هدي نداد و بی تفارت مشغول غذایش بود ...
و عمه صبح بخیري به پیر و عروسش داد ...
مادرهم..، و امیرعباس تنها به کلمه ي کوتاه آرامی اکتفا کرده بود...
از آخرین برخوردمان به بعد زیادي ساکت و آرام شده بود ...
و کمتر کاري به کارم داشت ...
یا بگویم اصلاکاري به کارهم نداشتیم ...
گمان میکنم اصلا خبرنداشته باشد در اتاقی هستم که همه مشترك میدانستند با او...
صداي در از جا پراندم ...
اصلادوست نداشتم مینا به آشپزخانه بیاید ...
اما تمام تلاشم براي نرفتن مینا به آشپزخانه براي سالم دادن بیهوده ماند مینا جلود در ایستاد و مثل
همیشه پر انرژي سلام داد...
و دیدم که نگاهش روي هدي که کنار امیر عباس نشسته بود خیره ماند ...
و ناخن بود که در کف دستم فرو میکردم ...
بالاخره به همراه مینا بالا رفتیم ...
روسري اش را کند و روي تخت انداخت...
- آخیش ...
دختر اتاقت معرکس اصلا به آدم انرژي میده ...
، و من میدانستم ته نگاه سوالیش را ...
خندیدم ...
- خب خداروشکر که مورد پسند خانومه به اینهمه وقت...
چپکی نگاهم کرد ...
- وا تو که نپرسیدي من بگم ...
الانم به صورت خود جوش احساساتم به غلیان در آمد ...
- با ز تو چرت و پرتات شرو شد..؟ !!!بشین بخونیم که حسابی عقبیم ...
، خودش را روي تخت پرت کرد ...
- هیچم عقب نیستیم ...
محیا ...
عینک مطالعه ام را زدم و کتابم را باز کردم...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀