🔴 ما اهل کوفه نیستیم اما اگر علی تنها ماند به ماچه !!
شما خوب یادتون میاد یه عده ازهمین افراد که الان وزیر و وکیل شدن،یه زمانی شعار میدادن ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند.حالا برای هزارمین بار رهبرانقلاب درباره فضای مجازی ولنگار زیربلیط مستکبران هشدار داده اما هیچ صدایی ازین جماعت مسئول درنیامد و باز هم علی تنها مانده است
نه از ابولحسن خان فیروزی آبادی امنیتی مسلک که سالهاست بر مدیریت فضای مجازی مملکت تکیه زده و باعث و بانی اشغال سایبری کشور هست .
نه از عیسی خان زارعپور که تازه بر صندلی وزارت تلگرام خانه تکیه زده و با تابلوی دولت انقلابی میخواهد راه جوانک امنیتی دولت روحانی را ادامه دهد.
نه از دستگاه قضایی صدایی شنیده شد و نه از قرارگاه های فضای مجازی پر پول بی خاصیت
ما اهل کوفه نیستیم اما تا جایی همراه علی هستیم که مزاحمتی برای شبکه های نفوذی غربگرا و دشمنان ایجاد نشود
@Emam_kh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
نیمه ی شب بود و وقت دفن زهرای علی
تر شده از اشک دیده ماه سیمای علی
گوشه ی تابوت زهراشاه مظلومان نشست
لرزه افتاده ب لبها و ب اعضای علی
مرتضی مجنون مجنون در کنار بچه ها
در کفن خوابیده اما یار و لیلای علی
گفت زهرا جان زینب چشم خود را باز کن
ای پرستوی مهاجر یار زیبای علی
یار هجده ساله من با علی حرفی بزن
دیده واکن تا ببینی قلب شیدای علی
رحم کن بر حال زارم ای چراغ انجمن
شد امیدم نا امید ای یار تنهای علی
روضه خواند و گریه کرد و آسمان بیتاب شد
در عزای همسر و محبوب و همتای علی
داد زهرا را به دست خاتم پیغمبران
بین خاک آهسته خفته دُرّ یکتای علی
موعد هجران رسید و شد خزان در باغ دل
با رخ نیلی میان خاک حورای علی
خاک روی قبر زهرا ریخت سلطان نجف
گفت حیدر الوداع ای ماه طوبای علی
🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
__
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 حضرت آیتاللهالعظمی امام خامنهای: این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت میکند انشاءالله
@Emam_kh
#استفتائات_امام_خامنهای_مدظله_العالی
‼️منابع هفتگانه خمس
🔷خمس در هفت چیز واجب است:
1⃣ درآمد (منافع کسب و کار).
2⃣ معدن.
3⃣ گنج.
4⃣ مال حلال مخلوط به حرام.
5⃣ جواهراتی که با غواصی از دریا به دست میآید.
6⃣ غنایم جنگی.
7⃣ زمینی که کافر ذمی از مسلمانان میخرد.
‼️نداشتن حساب سال خمسی
🔷س 326: شخصی حساب سال برای خمس نداشته و اکنون تصمیم گرفته است که حساب سال داشته باشد، وی که از ابتدای ازدواج تا به حال بدهکار بوده است، خمس خود را چگونه محاسبه کند؟
✅ج: اگر از گذشته تا به حال درآمدی بیشتر از مخارج زندگی نداشته، نسبت به گذشته چیزی بر عهده ی او نیست.
📕منبع: سایت رسمی امام خامنه ای
@Emam_kh
✍ حمد و ستایش خدا
🔸روزی جوانی از پدرش پرسید: معنی حمد چیست؟
🔹پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر میروی و سلطان تو را میبیند و سلطان بدون اینکه به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسهای طلا میبخشد. آیا تو از وزیر تشکر میکنی یا سلطان؟؟
🔸پسر گفت: از سلطان.
🔹پدر گفت: معنی شکر هم این است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است.
🔹اگر کسی به تو نیکی میکند او وزیر است و این نیکی به امر خداست.
🙏پس او لایق همه حمدهاست
@Emam_kh
💠نماز تقویت کنندۀ روح بندگی است.
انسان، حتی اگر در نماز حضور قلب نداشته باشد، همین که برای اطاعت فرمان الهی آنگونه که او میخواهد، عبادت او را انجام میدهد بندگی خود را نشان میدهد. میتوان حمد و ثنای الهی را به زبان مادری و غیر از نماز هم انجام داد؛ ولی اینگونه عبادات گرچه پاداش داشته و عامل نزدیکی بنده به خداست؛ ولی از روح بندگی و اطاعت و تسلیم دربرابر خداوند، آنگونه که او میخواهد خالی است.
@Emam_kh
#ایستگاه نماز
راه کسب لذت در نماز
✨ آیت الله بهجت رحمة الله علیه:
این احساس لذت در نماز،
👈 یک سری مقدمات خارج از نماز دارد،
👈و یک سری مقدمات در خود نماز.
👈🏻 آن چه پیش از نماز و در خارج از نماز
باید مورد ملاحظه باشد و عمل شود این است:
که انسان گناه نکند و قلب را سیاه و دل را تیره نکند.
معصیت، روح را مکدّر می کند
✖️و نورانیّت دل را می برد.
و در هنگام نماز نیز خود انسان باید زنجیر و سیمی
دور خود بکشد تا غیر خدا داخل نشود
یعنی:
⬅️فکرش را از غیر خدا منصرف کند.
📚 منبع: برگی از دفتر آفتاب، ص۱۳۳
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت نودودوم
و آرام تر از معمول گفت...
- زبون دراز...
ومن دوباره با شدت به سمتش برگشتم و چپکی نگاهش کردم...
خندید بدون اینکه نگاهم کند...
منهم چیزي نگفتم...
و نمیدانستم چرا مسیر کش آمده برایم...
به خانه رسیدیم...
همه چشم به راه و نگران منتظرمان بودند...
و این را از نگاهشان میخواندم...
مادر به سمتم آمد و با نگرانی دستم را وارسی کرد...
و ناگهانی در آغوشم کشید...
و من شوك زده بود از حرکت نادر مادر...
یادم نمی آمد آخرین بار کی در آغوشش جا گرفتم...
خودم را به دست حس زیبایم سپردم...
و حسابی در آغوش مادر لبخند زدن را تمرین کردم...
که صداي آقاجون مرا به خود آورد...
- خدارو شکر که خوبی دخترم...
اي کاش حواستو بیشتر جمع کنی...
عمه اسپند به دست از آشپزخانه آمد...
نه بابا جون دخترم و چشم زدن...
و اسپند را دور سرم گرداند...
و امیر عباس هم پنجاه تومانی داخل سینی اسپند گذاشت براي صدقه...
و پوزخند من پر رنگ شد...
خودش سایه شوم بود روي سرم آنوقت...
نگاهی خشمگین روي پوزخندم زد وبه سمت اتاقش رفت...
همینکه تا الان ناز دانه ي دلخورش را تنها گذاشته بود هم جاي تعجب داشت...
اشک لغزید از چشمم...
و از دید آقاجون پنهان نماند...
به سمت اتاقش رفت...
- دخترم محیا بیا کارت دارم...
سرم را پایین انداختم و به اتاق آقاجون رفتم...
روبه رویش نشستم و دست در هم گره کردم...
شاید هنوز زود بود براي بازگو کردن خواسته ام...
- دخترم...
خوبی؟!...
نم چشمانت چی میگه؟!...
لبم را گاز گرفتم...
لعنتی طعم لبهایش را می داد...
بغضم را قورت دادم...
- آقاجون...
می خوام خلاص شم...
عذابش خیلی زیاده و...
بغضم ترکید...
همان بغض کهنه کنج گلویم...
آقاجون از جا بلند شد...
در آغوشم گرفت...
آغوش پر مهر و پر از امنیت...
- تمومش می کنیم دخترم...
باهم تمومش می کنیم...
صبور باش...
از آغوش آقاجون جدا شدم...
دیگر وقت آن رسیده بودکه حقیقت هم فاش شود...
چشمان اشکبارم را به آقاجون دوختم...
- آقا جون...
باید یه چیزي رو بدونید...
اخم آقاجون در هم رفت...
- چیزي مونده که من باید بگم...
اشکم چکید...
رسوا کردن خودم آسان نبود...
- آقاجون...
من...
من مسئول اتفاق بین خودم و امیر عباسم...
نگاه پر گالایه ي آقاجون در آن لحظه،انگار صد بار جانم را گرفت...
از شرم می خواستم در زمین فرو روم...
آقاجون سرش را پایین انداخت...
و زهرخندي زد...
- انگار پسرمون خیلی جونمرد از آب درومد...
و من با تعجب به این آرامش آقاجون خیره شدم...
- برو دخترم برو...
وسري تکان داد...
از شرم حتی روي چشم گفتن هم نداشتم...
راه بیرون را در پیش گرفتم...
که صداي آقا جون سرجایم میخکوبم کرد...
- محیا؟!...
به سمتش برگشتم ولی با همون سر افکنده...
خندید...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀