سردار قاآنی: انتقام از قاتلان سردار سلیمانی را با افراد کناردستشان میگیریم
🔹هرجا لازم باشد زمینه انتقام از آمریکاییها را از درون خانههای خودشان و با افرادی از کناردست خودشان فراهم میکنیم، بدون اینکه ما حضور داشته باشیم.
🔹اگر عاقلانی در آمریکا پیدا شدند که با کسانی که جنایت ترور سردار سلیمانی را مرتکب شدند برخورد کنند، این کار برای آمریکا بسیار کم هزینهتر است از اینکه مردان جبهه مقاومت بروند و انتقام بگیرند.
✅ پ.ن۱: ما هم به مردان مقاومت امیدواریم که بتوانند به فضل خدا، انتقام سردار عزیز را بگیرند.
✅ پ.ن۲: برخی کاسه داغتر از آش شده و ادعا میکنند انتقام سردار گرفته شده و ما چه کردیم و کجا را زدیم و تمام! به این بزرگواران عرض میکنیم خواهشمندیم سرمان را بیش از این درد نیارید! سردارقاآنی عزیز با این مصاحبه نشان دادند که انتقام هنوز نگرفتیم و باید این انتقام گرفته شود. انتقام خون حاج قاسم مایه عزت و ادامه حیات مسلمین و جبهه مقاومت خواهد شد و حساب کار دست زورمداران جبهه کفر خواهد آمد. انشاءالله
✅ داود_مدرسی_یان:
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سخنان شنیدنی استاد رحیمپور ازغدی:
🔺حضرت زهرا (سلام الله) برای بی عدالتی و فسادی که در آینده بر جامعه اسلامی حاکم می شد می گریست. نه چون امام علی(علیه السلام ) به خلافت نرسید
@Emam_kh
🔴تعبیر جالب نماینده سابق مجلس انگلیس از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی؛ قاسم سلیمانی چکش نابود کننده داعش در سوریه و عراق بود!
🔹 جورج گالووی نماینده سابق مجلس انگلیس در واکنش به سخنان یکی از مقامات نظامی آمریکا که سردار سلیمانی را تهدید منطقه عنوان کرده بود، اظهار داشت:
🔹"سخن او بسیار مضحک و در عین حال دردناک است؛ ژنرال سلیمانی نه تنها تهدید منطقه ای نبود بلکه چکش نابودگر داعش بود و هیچ کس به اندازه او داعشیان را نابود نکرد".
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
@Emam_kh
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿🌺﷽🌿🌺
🦋رزق واقعي!
زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی ، خداوند صبری به تو می دهد که با استقامت این مشکل را پشت سر بگذاری . این صبر ، رزق است.
زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت می دهی. این فرصت نیکی کردن ، رزق است.
زمانی که خواب هستی سپس ناگهان به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می شوی و نماز می خوانی رزق است
چون خیلی ها حتی با زنگ هم بیدار نمی شوند .
گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد ، ناگهان به خود می آیی و نمازت را با با تمرکز می خوانی. این لحظه ، رزق است.
🍃🌺رزق واقعی این است.رزق خوبی ها ؛
نه ماشین ، نه درآمد .اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش می دهد.
اما رزق خوبی ها را فقط به دوستدارانش می دهد.💗🌿
بزرگترین رزق، داشتن قلبی است که سرشار از عشق و معرفت خداوند باشد. و مردم را با رفتار و خوبی هایش به خداوند برساند 💗🌿
@Emam_kh
#استفتائات_امام_خامنهای_مدظله_العالی
‼️تقلید از لهجههای مختلف
🔷تقلید از لهجههای مناطق مختلف، در صورتیکه برای تمسخر و استهزاء باشد، در حرمت آن هیچ شکی نیست؛ اگرچه غیبت نیست؛ چون این لهجهی خاص، امر مستوری نیست. علاوه بر اینکه اصلا عیب نیست؛ ازاینرو غیبت نیست. اما اگر از روی تمسخر و استهزاء باشد، حرام است و فرقی هم نمیکند که لهجهی عمومی منطقهای را تقلید کند، یا شخص خاصی را. تنها تفاوت در این است که اگر غرض او تقلید لهجهی عموم باشد، این اهانت به همهی آن جمعیت میشود که طبعا آثار خاص خودش را دارد؛ مثلا اگر بخواهد حلالیت طلب کند، بایستی از یکایک آنها حلالیت بطلبد. اما آنجایی که یک نفر باشد، از یک نفر حلالیت میطلبد. ولی اگر تقلید لهجه برای تمسخر نیست، حرام نیست.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
✳️ عصر جمعه ای دیگر و دوباره موعِد عاشقی
☘️ یا اباصالح المهدی (عج)☘️
🔸کم کم دلم از این و از آن سیر میشود
باچشم مهربان تو تسخیر میشود
🔹این خوابها که همسفر هر شب من است
یک روز مو به مو همه تعبیر میشود
🔸فرصت گذشت وقت زیادی نمانده است
💥تعجیل کن عزیز دلم دیر میشود
🍃🌸اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الفرج🍃🌸
💥آمدنت را جوانانی به انتظار نشستند که اکنون پیر شده اند!!!!
و پیرانی که دیگر نیستند.
💥یا اباصالح جهان در حال غروب شدن است!!!!
ای طلوع هستی، بیا!!☀️
که آمدنت آرزوی ما شده. سلام بر لحظه ای که
او می آید اناالمهدي شنیدن دارد
____🍃🌸🍃____
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت نودوسوم
شجاعتت قابل تحسینه دخترم...
لبم را گاز گرفتم و با سرعت بیشتري در اتاقم چپیدم...
در را پشت سرم بستم و نفس آسوده اي کشیدم...
حس آسودگی تمام وجودم را پر کرده بود...
حس سبکی خاص...
اما کمی رفتار آقاجون عجیب نبود؟!...
چادرم را از سر کشیدم...
و خودم راروي تخت ولو کردم...
وخودم را به دست خواب سپردم...
نمی دانم اثر دارو بود یا وجدان آسوده ام...
اما خواب راحتی بود...
خیلی راحت...
چند روزي هم گذشت...
نوبت رسید به اعلام نتایج کنکور...
بر عکس روز کنکور اصلا نتونستم بخوابم...
و دهانم از شدت استرس خشک شده بود...
به خاطر بی جرئتی ام قرار شد مینا نتایج را بگیرد و به خانه ما بیاید...
ومن اینقدر کف دستانم را بهم مالیده بودم و طول و عرض اتاق را طی کرده بودم،کف پاهایم گزگز
میکرد...
با صداي زنگ درمثل تیر از چله رها شده به سمت در دویدم...
و حتی وقت نکردم به اهالی داخل آشپزخانه سلام بدهم...
با آخرین سرعت در را باز کردم...
و اولین چیز چشمان هیجان زده ي مینا به وجدم آورد...
نگاه پر سئوالم را به مینادوختم...
و انگار نگاه مینا رنگ تعجب گرفته بود...
ومن خسته از این بازي مسخره نگاه ها...
- مینا چی شد؟!...
مینا خودش را داخل حیاط جا دادو دررا پشت سرش بست...
لبش را انگارفشار میداد...
تکانش دادم...
- دختر با توام،نتیجه؟!...
در آغوشم پریدو با جیغ گفت...
- صدو سی وپنج محیا...
و من تمام تنم انگار منقبض شد...
و تنها عدد صدوسی و پنج در ذهنم تکرار میشد...
به نظرم در آن لحظه زیباترین عدد دنیا بود این عدد لعنتی...
مینا جدا شد...
- محیا؟...
خوبی؟...
میدونی صدو سی و پنج تو کنکور ریاضی یعنی چی؟ مشتش را تکان داد...
..
-yes لبخند زدم...
- تو چی؟!...
لبش را گاز گرفت و خندید...
- باورت نمی شه چهارصد...
و این بار من بودم که در آغوشش پریدم وجیغ کشیدم...
با احساس چیزي روي سرم به سمت ساحل برگشتم...
و تازه یادم افتاد...
موهاي پریشانی که تا کمرم می رسید...
رها بود اطرافم بی هیچ پوششی...
حاال می فهمم نگاه متعجب مینا را...
متعجب به سمت ساحل نگاه کردم که سعی درقورت دادن خنده اش داشت...
و با ابرو به پشت سرم اشاره کرد...
برگشتم وبا کل خانواده که متعجب مرا نگاه میکردند...
رو به رو شدم...
حتی آقاجون هم با همان عصایش چشم دوخته بود به من...
و نگاهم چرخید روي امیر عباسی که با اخم وحشتناکی خیره ام بود...
و میدانستم این باردلیلش را...
و پوزخند هدي عجیب روي مغزم بود...
با ندیدن دانیال و نعیم نفس راحتی کشیدم...
وچادر را محمکم تر روي سرم گرفتم...
اما مگر مهار کردن آن همه موي پریشان از زیر چادر شدنی بود؟!...
لبم را گاز گرفتم...
و مثل احمق ها همینطور زل زدم به جمعیتی که اگر اشتباه نکنم ،نگاهشان منتظر بود...
آخر عمه جان صدایش در آمد بالاخره...
- محیا؟!...
مادر منتظریما...
چی شد؟!...
من انگار زبانم بند آمده بوداز شادي...
و اخم هاي امیرعباس و پوزخند هدي بروند به درك...
که مینا جاي من داد زد...
- واي خاله...
باورت نمی شه...
صدو سی و پنج...
و دیدم لبخند ته دل تک تک عزیزانم...
وخداروشکر زیر لبی آقا جون را...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀