📢 در سال جديد سعی کنیم که در باطن و در ظاهر و در معنوياتمان و در همه عرصهها عيبهای گذشته مرتفع شود و سال آیندهمان بهتر از سال گذشتهمان باشد.
💠 استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری:
«وقتي سال نو میشود و بهار میشود، يك سال جديد آمده است و يك سال هم رفته است.
در روايات آمده: هر شب و روزی كه میآيد، ندا میدهد و میگويد: من ديگر تكرارشدنی نيستم. بهره خودت را از من ببر. فردا شب، فردا شب است. نگو من فردا شب، نمازشب میخوانم! من ديگر نيستم! من روز قيامت كه شهادت میدهم، صفحه وجود من از نور نافلهٔ شبِ تو خالی است.
سال بهطريقاولی وقتی كه رفت ديگر برنمیگردد. امسال هم كه آمد ديگر برگشتنی نيست.
بنابراين همانطور كه دستور دادهاند که هر شبانهروز، خودتان را به حساب و كتاب بكشيد، باید يك مراقبهای هم نسبت به سال گذشته داشته باشيد. اين بوتهای كه من در خانهام داشتم، خشك شد، دوباره الآن گل داده است. من در اين يك سال چه كردهام؟ حساب و كتابی از خودش بكشد و نسبت به امسالش با خدای متعال عهدها و قرارهایی ببندد و از نفْس خودش تعهداتی بگيرد. امسال بايد در وادی حق يك قدم جلو برويم؛ عالمتر و متقیتر و خداشناستر و خدومتر شويم و عيبهای ما كم شود. فرمود: كسی كه دو روزش مساوی است ضرر كرده است. حالا كسی كه دو سالش مساوی است، چطور؟ فرمود: كسی كه امروزش از دیروزش بدتر است، ملعون است و از رحمت خدا دور است. كسی كه امسالش از پارسالش بدتر شود، چه؟
يك محاسبهای از خودمان بكنيم ببينيم پارسالمان بهتر از سال قبل بوده و عيبهای ما كجا بوده است؟ اگر انسان، اهل مراقبه و محاسبه نباشد، همه عالم هم معلم شوند، هيچ چيز دست او را نمیگيرد. معلم مثل طبيب است، نسخه را میدهد، بايد خود شما دارو را مصرف كنی و خودت مراقب احوال خودت باشی.
بنابراين در امسال که سال جديدی است، بايد برای خودمان برنامهريزی جديدي داشته باشيم و برنامهريزیهای ما خيالی هم نباشد، با واقعيت منطبق باشد؛ ولی برنامه روبهپيش باشد. در باطن، ظاهر و در معنوياتمان و در همه چيزمان بايد تصميم بگيريم عيبهای گذشته مرتفع شود، در سال آينده انشاءالله اين عيبها برطرف شود. سعی كنيم امسال ما بهتر از سال گذشته ما باشد. صحيح نيست انسان دوسالش مثل هم باشد؛ نماز ، روزه و شبزندهداری امسال با سال قبل بايد فرق داشته باشد؛ زبانش و گوشش باید فرق کند».
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سال جدید رو اینگونه اغاز کنیم
#سردار_دلها
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 آخرین نقاره زنی قرن در حرم امام رضا علیهالسلام
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت صدوشصتوهشتم
نگاه تیزي نثارش کردم...
جرعه اي از چایم را نوشیدم...
که شکلک مسخره ي نا محسوسی برایم درآورد...
و نگاه حسرت بارش را روي قلیان هاي چیده شده چرخاند...
شماتت بار گفتم...
- عه مینا هوا به این خوبی...
حیف نیست ریتو به جاي اکسیژن خالص پر ازسم و دود کنی...
مینا مغموم گفت...
- من که چیزي نگفتم...
و بیتا میان حرفش پرید...
- اما خدایی میچسبه ها تو این هوا...
خب محیا جون تو نکش...
و رو به بردیا کرد...
- داداش سفارش میدي برامون...
و می دانستم آن حالتی که بیتا به چهره اش داده بود جواب رد نمی گیرد...
در دل ناقلایی نثارش کردم...
و نتیجه اش شد لحظاتی بعد صداي قل قل قلیان...
و خنده هاي بلند مینا و بیتا و سکوت من و استاد...
به نظر می آمد به آن دو که انگار فارق از دنیا بودند...
زیادي خوش میگذشت این دورهمی هاي شبانه...
بردیا نگاهی به ساعتش کرد...
- بچه ها ساعت دهه...
کم کم بریم پایین...
همگی بلند شدیم و من خوشحال براي ...
خلاصی از نگاه ها و توجهات زیر پوستی استاد به راه افتادم...
کنار ماشین که رسیدیم خدا را هزار بار شکر کردم که ماشین آورده بودم...
و در جواب استاد براي رساندنم...
به جمله ي وسیله هست اکتفا کردم...
اما خیلی زود بادم خوابید...
وقتی فهمیدم به بهانه ي تنها بودن دو دختراین موقع شب...
قصد اسکورت کردنمان را تا خانه دارد...
سوار ماشین شدم و در دل خودم را به خدا سپردم...
گرچه به بد شانس بودنم ایمان داشتم...
تا کی اي دلبر، دلِ من بارِ تنهایی کشد؟ ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد مستاصل بودم و
کلافه از ماشینی که پشت به پشتمان می آمد...
مینا هم انگار سرخوشی ساعت قبل را نداشت...
راستش اصلا حوصله مسیر عوض کردن نداشتم...
بخصوص با وجود ماشین پشت سري...
رو به مینا کردم که سرش را روي صندلی گذاشته بود...
- میگم مینا...
امشب بیا خونه ما...
لای چشمش را باز کرد ...
و از گوشه ي چشم نگاهم کرد...
"- باز تو تنبلیت گرفت محبتت گل کرد؟!...
خیلی خب بابا برو سمت خونه خودتون...
فقط من لباس ندارم"...
چشم روي هم گذاشتم ...
- خیلی خب بابا...
سرش را از پشتی صندلی بلند کرد...
نگران گفت...
- میگم محیا این استاد و امیرعباس جلو درتون نبینه یوهو سرشبه...
چپکی نگاهش کردم...
- دسته گل شماست...
"- وا به من چه یارو قضیه رو زیادي جدي گرفت...
حالا چی میگفتین با هم کلکا...
لو داد خودشو؟!...
تو که خودتو وا ندادي شیطون"...
چپکی نگاهش کردم...
- باز شب شد ادبیات تو از اون گندي که بود گند تر شد...
بی خیال گفت...
- خب حالا...
تعریف کن ببینم قضیه چیه؟!...
لب فشردم واز آینه نگاهی به ماشینش انداختم و گفتم...
- هیچی بابا...
- هیچی بابا همون چیزایی که همه میگن...
من آرامش میخوام و ازدواج عاقلانه و این حرف ها...
مینا با حالت مسخره اي نگاهم کرد...
- گوساله همه این چیزا رو میگن...
بدبخت پسر ندیده، پسرا از عاشقی شروع میکنن و تهش میرسه به این...و رو به پایین تنه اش اشاره
کرد...
چشم گرد کردم...
- اییی...
مینا خجالت بکش...
- والا خب یارو آدم حسابیه تو داري لوس میکنی...
کلافه گفتم...
- توکه میدونی اوضاعمو...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀
╭❁━═━⊰✼❆🍃🌹🍃❆✼⊱━═━❁╮
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت48 ( 1 )
🔹مراحل پیروزی
🔰 در حکمت ۴۸ نهجالبلاغه، امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: « الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ » ؛ " پیروزی در گرو دوراندیشی و دوراندیشی به فعّال کردن فکر و تفکّر منوط به نگهداری اسرار است. "
🔻در این حکمت بسیار بسیار کاربردی و بلکه راهبردی، ابتدا باید به "الظفر"، سپس به "الحزم" و در نهایت به بحث "تفکر" و "رأی" پرداخته بشود، تا عمق مفهوم این حکمت، درک بشود.
🔻درباره ظفر یعنی پیروزی در نهجالبلاغه، نکاتی که مربوط می شود به پیام حکمت ۴۸، این نکات هستند:
🔸۱. نکته اول: هر پیروزی، در حقیقت پیروزی نیست؛ بلکه پیروزی های واقعی داریم و پیروزی های کاذب؛
🔻مولا علی (علیه السلام) در حکمت ۳۲۷ نهجالبلاغه می فرمایند: « مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِه » ؛
" کسی که از طریق گناه به مقصود خودش می رسد، خیال کرده که پیروز شده و به نتیجه رسیده است؛ بلکه او اصلاً پیروز نشده "
🔸۲. نکته دوم : همچنین بین کسی که در به دست آوردن دنیای پست احساس پیروزی می کند و کسی که از آخرت چیزی بدست آورده، مولا علی (علیه السلام)، فاصله ای بیش از فاصله آسمان تا زمین قائل هستند و در حکمت ۳۷۰ می فرمایند: « وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ كَالْآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الْآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ »
؛ " کسی که فریب دنیا را خورده و با نهایت زور و تلاش و همّتش توانسته است چیزی از دنیا به دست آورد، این در واقع به قدر کسی نیست که همّتی کرده، ولو چیز اندکی از آخرت سهم برده است."
یعنی سهم اندک از آخرت، بسیار شرف دارد بر بهره بالای از دنیا.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
😍💫اولین شب بهار💫😍
خــدایــــــــا❣
در اولین شب سال جدید
آرامش را سرليست ِتمام اتفاقات
ِزندگی مان قرار بده
آرامش را تنها از تو ميخواهیم...
براتون امشب دعا میکنم
خدای بزرگ نصیب تون کند
هر آنچه از خوبیها آرزو دارید
لحظه هاتون آروم
دلتون غرق در شادی
با آرزوی بهترینها برای شما خوبان ✨🌸
شب زیبای بهاری شما بخیر ✨ 🌸
@Emam_kh
🌸 السلام علیک یا ربیع الامام
🌸 السلام علیک یا صاحب الزمان
تمام شکوفه های بهاری
منتظر آمدنت هستند
السلام علیک یا ربیع الانام
سلام بر تو ای بهار انسانها
دعای همگی ما فرج توست
العجل یا مولانا یا صاحب الزمان
🌸 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
🌸 اَللَّهُـمَّ 🌸صَلِّ🌸 عَلَی 🌸 مُحَمَّـدٍﷺ
🌸 وَآلِ🌸 مُحَمـَّدﷺ
🌸 وَ عَجِّـل🌸 فَرَجَهُـم
❤️ امام_صادق علیهالسلام میفرمایند:
ما مِن يَومِ نَيروزٍ إلاّ و نَحنُ نَتَوقَّعُ فِيهِ الفَرَجَ لأِنَّهُ مِن أيّامِنا و أيّامِ شِيعَتِنا ؛
هيچ نوروزى نيست مگر آن كه ما در آن روز منتظر فرج [ظهور قائم آل محمّد صلي الله عليه و آله] هستيم ؛ چرا كه #نوروز از روزهاى ما و شيعيان ما است.
📖 مستدرك الوسائل، ج 6، ص 352 .
🌸ســـــلام
🎋 اولین روز سال نو
🌸بخیر و خوشی
🎋امروزتون سرشاراز آرامش
🌸مهر و محبت
🎋نشان لبخند خدا
🌸در زندگی است...
🎋ان شا الله نگاه خدا
🌸توجه و لبخند عنایتش
🎋همیشه شامل حالتون بشه
🌸تولین رور بهار تون پر از خیر و برکت
@Emam_kh
🌹امام خامنهای:
🔺نوروز، یعنی روزی که شما با عمل خودتان، با حادثهیی که اتفاق میافتد، آن را نو میکنید.
🔻 روز بیستودوم بهمن که ملت ایران، حادثهی عظیمی را به کمک خدا تحقق بخشید، روز نویی (نوروز) است.
🔺 آن روزی که #امام امت، قاطعاً به دهانِ مستکبرِ قلدرِ گردنکلفت دنیا - یعنی آمریکا - مشت کوبید، آن روز، روز نو و راه نویی (نوروز) بود؛ حادثهی نویی بود که اتفاق میافتاد و افتاد.
🔻 ما باید #نوروز را، نو روز کنیم.
🔺نوروز به حسب طبیعت، نوروز است؛ جنبهی انسانی قضیه هم به دست ماست که آن را نوروز کنیم.
۱۳۶۹/۰۱/۰۱
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه ۷۵ سوره مائده
🌸 مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ ۖ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ ۗ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ
🍀 ترجمه: مسیح پسر مریم، پیامبری بیش نیست كه پیش از او هم پیامبرانی گذشته اند. و مادرش بسیار راستگو بود. هر دو [مانند انسانهای دیگر] غذا می خوردند. نگاه کن چگونه آیات را برای آنان بیان می كنیم، سپس با دقّت نگاه کن كه آنان چگونه رویگردان می شوند؟
🌷 #خَلَتْ: گذشت
🌷 #الرُّسُل: پیامبران، فرستادگان
🌷 #أُمُّهُ: مادرش
🌷 #صِدِّيقَة: بسیار راستگو، کسی که قول و عمل و عقیده او همه راست باشد
🌷 #يَأْكُلَان: می خورند (مثنی)
🌷 الطَّعَام: غذا
🌷 #انْظُرْ: نگاه کن
🌷 #كَيْف: چگونه
🌷 #نُبَيِّن: بیان می کنیم
🌷 #أَنَّىٰ: اسم زمان است به معنی کجا و به معنی چگونه است در این آیه به معنای چگونه است
🌷 #يُؤْفَكُونَ: برگردانده می شوند، رویگردان می شوند
🌸 در اين آيه با دلايل روشنى در چند جمله كوتاه اعتقاد #مسيحيان به اینکه مسيح خداست را ابطال مى كند. نخست به این مورد اشاره می کند که چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيده به خدا بودن مسیح پيدا كرده ايد #مسیح فقط پیامبر خدا است «مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ: مسیح پسر مریم، پیامبری بیش نیست که پیش از او هم پیامبرانی گذشته اند» اگر رسالت از ناحيه #خدا دليل بر خدا بودن مسیحیت است پس چرا درباره ساير پيامبران اين مطلب را قائل نمى شويد؟
🌸 سپس براى تأييد اين سخن مى فرماید: «وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ: و مادر او بسیار راستگو است» اشاره به اين كه كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كند چگونه مىتواند خدا باشد؟ و دوّم اين كه اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانى مى كرد، و به اين ترتيب بنده خاصّ #خدا بود و نبايد او را همانند يک معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رايج است كه در برابر مجسّمه او تا سر حدّ پرستش خضوع مى كنند، عبادت كرد.
🌸 بعد به يكى ديگر از دلايل نفى ربوبيّت #مسيح اشاره كرده، مى فرماید: «كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ: هر دو غذا می خوردند» یعنی #مسیح و #مادرش هر دو مانند سایر انسان ها غذا می خوردند کسی که غذا می خورد چگونه می تواند خدا باشد. و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلايل از يک طرف و سرسختى کسانی که می گویند مسیح خداست در برابر اين دلايل آشكار از طرف ديگر كرده، مى فرماید: «انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّى يُؤْفَكُونَ: نگاه کن چگونه آیات را برای آنان بیان می کنیم، سپس با دقت نگاه کن که آنان چگونه رویگردان می شوند»
🔹 پیام های آیه ۷۵ سوره مائده 🔹
✅ داشتن بعضی امتیازات و امور استثنایی، دلیل بر #خدا بودن آن شخص نیست.
✅ #حضرت_مریم از اولیای خداست. قرآن از او تجلیل می کند و او را صدیقه می نامد.
✅ آشنایی با تاریخ گذشته و ریشه یابی آن، برای آیندگان مفید است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید❤
🌟 به مناسبت سالروز تولد #سردار_دلها؛ شهید حاج قاسم سلیمانی
🇮🇷 @Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت صدوشصتونهم
چپکی نگاهم کرد...
"- کدوم اوضاع کوري،کري،ملنگی،چلاقی...
البته خدایی ملنگ که هستی ...
..."
خب،حالاتو چی گفتی
داخل کوچه مان پیچیدم...
" - چی بگم فقط نگاش کردم...
و بعدش گفتم من آمادگی ندارم...
و کسی هم تو زندگیم نیست که یوقت خیالات نکنه"...
مینا نگاهم کرد...
"- دیدي خودت کرم داري...
و گرنه به یارو راست و حسینی میگفتی...
من پسر عمه مو میخوام و خالص"...
پارك کردم و دستی را کشیدم...
- واي مینا امون از زبونت...
چپکی نگاهم کرد...
- چیه حرف حق تلخه...
بی حرف از ماشین پیاده شدم و از آنها خداحافظی کردیم...
سریع وارد خانه شدم ونفس راحتی کشیدم...
مثل اینکه این بار شانس آورده بودم...
چراغ هاي حال سبک شده بود...
و از آشپزخانه صداي حرف می آمد...
راه کج کردم به سمت آشپزخانه...
و دم در صداي نجوا گونه ي امیرعباس با مادرش سرجایم میخکوبم کرد...
ناخودآگاه ایستادم...
صدایش را شنیدم که میگفت...
" - آخه مادر من زود الان بزار یکم فرصت بدم...
بزار خودش منو بخواد...
نمی خوام اینبار زورش کنم،میخوام خودش بیاد"...
عمه ناراحت گفت...
" - چی بگم مادر دختر خوبو رو هوا میبرن...
دلم مثل چی شور میزنه که محیا رو از دست بدم...
این دختر جواهره مثل اون نیست"...
- باشه مادر جان یکم فرصت بده...
کمترم حرص بخور...
و از جا بلند شد...
از ترسم ناخودآگاه وارد آشپزخانه شدم...
مبادا رسوا شوم که شنیدم حرف هایشان را...
و دقیقا وسط حرفش رسیدم که میگفت...
من نمردم که کسی بخواد...
و با دیدنم حرفش را خورد...
و با دیدن مینا سلام و احوال پرسی کرد...
منهم سلام دادم و آرام سلام داد...
و نگاه به ساعتش کرد...
و استفهامی نگاهم کرد...
میناي شرو شیطون هم انگار یکم از امیرعباس میترسید...
که اینطور ساکت شده بود و رو به من کرد...
- محیا جون من میرم بالا توام بیا...
سري تکان دادم و او رفت...
- ساعت دوازدست،چه وقت اومدنه؟!...
ٖٖ بند پایی که به دست تو بود تاج سر است
من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر لب فشردم
وبی آنکه نگاهش کنم گفتم...
- کارمون طول کشید ...
به مامان خبر داده بودم...
و پشتم را کردم و به سمت پله ها رفتم...
به دنبالم آمد...
و من در دل راضی بودم از حرفی که زدم...
بالاخره که باید بدهد حد خودش را...
خسته بودم از باز خواست هاي بی دلیلش...
تا بالاي پله ها سنگینی نگاهش بر روي خودم را حس میکردم...
خودم را داخل اتاق انداختم...
دیدم مینا روي تخت ولو شده و لباس هایش را عوض کرده...
چپکی نگاهش کردم...
"- تو دوستی؟!...
نه تو واقعا دوستی؟!...
اصلا هر وقت که احساس خطر میکنی یه جوري در میري و میپیچونی که دهنم باز میمونه"...
چادرم را تا کرده و روي جالباسی گذاشتم...
که گفت...
- وا چیکار کنم قیافه پسر عمت ترسناکه...
آدم خوف میکنه...
والا من نمیدونم تو چطوري...
چپکی نگاهش کردم...
و آرام گفتم...
- ساکت شو...
نون به نرخ روز خور پرو...
چشمانش را روي هم گذاشت و گفت...
" - حقت بود ولت میکردم میرفتم خونه...
ادامه دارد....
💖 🧚♀●◐○❀