8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 آخرین لحظات علی علیه السلام
🎤استاد عالی
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@Emam_kh
🌀 علی کیست؛ خوارج چه کسانی هستند
📝 خوارج امروز هم هستند!
💠 امام خامنهای
❇️ على، یعنى اسلام مجسّم، یعنى قرآن ناطق، یعنى بزرگترین شاگرد اسلام، به دست ابنملجم کشته شد؛
❓ابنملجم کیست؟
♨️ ابنملجم یکى از خوارج است و چند ویژگى دارد:
1⃣ اوّلاً بظاهر مسلمان است، آن هم مسلمان بسیار متعبّدى که قرآن را هم از بَر و بخوبى میخوانَد و خیلى هم در اسلامِ خود متعصّب و پایبند است؛
2⃣ ویژگى دومّش این است که هیچکس را قبول ندارد؛ حتّى على را!
على را هم مسلمان نمیداند!
او معتقد است که على سازشکار است؛
او معتقد است که على یک عنصر غیر انقلابى است؛
او به خاطر اینکه على با معاویه در لحظهاى بسیار حسّاس و خطیر و به خاطر ضرورتى بزرگ جنگ را به آتشبس کشانید، [با علی] مخالفت میکند.
آیا انگیزهى واقعى او هم دفاع از اسلام است؟ تردید باید داشت،
🔻 امّا ظاهراً به نام اسلام بزرگترینِ مسلمانها را متّهم به سازشکارى میکند، متّهم به ارتجاع میکند؛ چون على را مرتجع میداند، پس خود مدّعىِ ترقّىخواهى و انقلابیگرى است.
🔻 با نام اسلام، با نام قرآن، با نام انقلابى بودن، با نام پارسایى و پایبندی به اسلام و اخلاق اسلامى، با نام قاطعیّت، مسلمانترین، پارساترین، قاطعترین، مفیدترین، ارزندهترین و بزرگترین پیروان اسلام را به خاک و خون میکشد.
🔻 خوارج نهروان یک چنین گره مشکل و معضلى بودند در زمان على، و این خط همیشه باقى است و امروز هم هست.
🔻 . با ادّعاى اسلام، با متّهم کردن فرزندان راستین اسلام، با دشمنىکردن با مغزها و لُبهاى اسلام و قرآن.
📅 ۲۴ مرداد ۱۳۵۸
#امام_علی ع
مناهج
@Emam_kh
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_21.mp3
2.12M
🔰 شرح و تفسیر ادعیه_روزانه ماه رمضان
💠 دعای روز ۲۱
🎤 با بیان شیرین آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه
👌 به همراه بیان یک نکته شرعی مورد توجه در #ماه_رمضان
@Emam_kh
‼️ خلال کردن دندان برای روزه
🔷 كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان، دندان هايش را خلال كند ولى اگر بداند غذايى كه لاى دندان مانده در روز فرو مى رود چنانچه خلال نكند و چيزى از آن فرو رود، روزه اش باطل مى شود بلكه اگر فرو هم نرود بنا بر احتياط واجب بايد قضاى آن روز را بگيرد.
@Emam_kh
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️توصیه شهید سلیمانی به مطالعه کتابهایی که دربارهی حکومت چهارساله امیرالمومنین (علیه السلام) نوشته شده است...
#ماه_رمضان
#شب_قدر
@Emam_kh
♦️از آنجا که بدحجابی و بیحجابی یکی از عوامل گسترش فحشاء و بیعفتی در جامعه است برای فرد بدحجاب عذابی دردناک در دنیا و در آخرت خواهد بود!
قرآن کریم در آیه 19 سوره نور میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
🔹کسانی که دوست دارند در میان مؤمنان [و در جامعه اسلامی] فحشاء و زشتی رواج یابد برای آنان عذابی دردناک در دنیا و آخرت میباشد؛ و خداوند میداند و شما نمیدانید!
@Emam_kh
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید این بار در حرم علی بن موسی الرضا ع چه کردند با روحانیون
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت دویستو سوم
طلبکار گفت...
وا چیش تعجب داره...
داشتم میرفتم خرید...
اونم گفت دوست داري بیام...
گفتم بیا...
دقیق و متفکر نگاهش کردم...
- آهان،همین؟!...
مستاصل نگاهم کرد...
- بعدم رفتیم نهار خوردیم...
از زیر چشم نگاهش کردم...
- بدون بیتا؟!...
لبش را کج کرد...
- بدون بیتا...
شام را اعلام کردند همان موقع...
به سمت میز شام رفتم...
حوصله ي عرض اندام و طرح سوال در ذهن مردم را نداشتم...
شام را هم کنار مینا نشستم و نگار و دریا هم به ما اضافه شدند...
با شوخی و خنده شام را خوردیم...
و من که عاشق هیجان دور دور دنبال عروس و داماد بودم...
محکم دستانم را بهم کوبیدم...
- بچه ها پاشید بریم سریع...
از در سالن با عجله بیرون رفتیم...
و امیرعباس را دیدم که با ژست فوق العاده اي...
دست در جیبش فرو برده بود و با آقاجون صحبت میکرد...
و دل مرا می برد،نزدیکش آمدم...
اول به آقاجون سلام دادم...
و آرام ساعد دست امیرعباس را گرفتم...
سري تکان داد و چشمی به آقاجون گفت...
- بله آقاجون مراسم هست...
آقاجون گفت...
"- بابا جوونن دوس دارن شادي کنن...
یه کاري کنید همسایه ها صداشون در نیاد"...
امیرعباس دوباره سري تکان داد...
- چشم آقاجون حواسم هست...
آقاجون دستی روي شانه ي امیرعباس گذاشت...
- مراقب خودتون باشید پسرم...
با اجازه اي به آقاجون گفتیم و سوار ماشین امیرعباس شدیم...
و من ذوق زده و با هیجان گفتم...
آخ جون من عاشق دور دورم...
سري تکان داد و با شیطنت مردانه اي گفت...
" - نوچ حیف شد...
من می خواستم ببرمت دور دور دنبال ماشین عروس...
ولی دیدم عاشق من نیستی قضیه منتفی شد"...
لبم را جلو دادم و کمی قیافه ام را مظلوم کردم...
- لا اله االااالله امتحان الهی میگیري وسط خیابون؟!...
خندیدم...
" - میرسیم خونه...
اونوقت لباتو اونجوري کن ...
ببین عاقبت به کجا کشیده میشه"...
صداي بوق ماشین عروس را که شنیدم...
با هیجان به امیرعباس گفتم...
آخ جون امیرعباس بدو بدو...
الان گمشون میکنیم...
خندید و گفت...
" - چشم...
زن گرفتم یا بچه دار شدم نمی دونم والا"...
اهمیتی به حرفش ندادم...
خدا می داند چقدر به من خوش گذشت...
مسابقه با ماشین عروس و گشت وگذار در خیابان ها...
و خدا میداند چه لذتی بردم وقتی از کنارم جم نمی خورد و دائم هواسش به من بود...
مگر طوفانی هم می توانست این حال مرا بد کند...
منکه گمان نکنم...
خسته و کوفته سوار ماشین امیرعباس شدیم...
با بقیه جوان تر ها به سمت خانه رفتیم...
و چقدر امیرعباس حرص خورد از دستشان...
که ساعت دو شب بوق بوقشان براي مردم آسایش نذاشته بود...
همان داخل ماشین بود که خوابم برد و دیگر نفهمیدم چه گذشت...
نیمه شب با احساس معذبی چشمانم را باز کردم...
نگاهی به امیرعباس کردم که راحت خوابیده بود...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀