‼️ خلال کردن دندان برای روزه
🔷 كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان، دندان هايش را خلال كند ولى اگر بداند غذايى كه لاى دندان مانده در روز فرو مى رود چنانچه خلال نكند و چيزى از آن فرو رود، روزه اش باطل مى شود بلكه اگر فرو هم نرود بنا بر احتياط واجب بايد قضاى آن روز را بگيرد.
@Emam_kh
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️توصیه شهید سلیمانی به مطالعه کتابهایی که دربارهی حکومت چهارساله امیرالمومنین (علیه السلام) نوشته شده است...
#ماه_رمضان
#شب_قدر
@Emam_kh
♦️از آنجا که بدحجابی و بیحجابی یکی از عوامل گسترش فحشاء و بیعفتی در جامعه است برای فرد بدحجاب عذابی دردناک در دنیا و در آخرت خواهد بود!
قرآن کریم در آیه 19 سوره نور میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
🔹کسانی که دوست دارند در میان مؤمنان [و در جامعه اسلامی] فحشاء و زشتی رواج یابد برای آنان عذابی دردناک در دنیا و آخرت میباشد؛ و خداوند میداند و شما نمیدانید!
@Emam_kh
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید این بار در حرم علی بن موسی الرضا ع چه کردند با روحانیون
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت دویستو سوم
طلبکار گفت...
وا چیش تعجب داره...
داشتم میرفتم خرید...
اونم گفت دوست داري بیام...
گفتم بیا...
دقیق و متفکر نگاهش کردم...
- آهان،همین؟!...
مستاصل نگاهم کرد...
- بعدم رفتیم نهار خوردیم...
از زیر چشم نگاهش کردم...
- بدون بیتا؟!...
لبش را کج کرد...
- بدون بیتا...
شام را اعلام کردند همان موقع...
به سمت میز شام رفتم...
حوصله ي عرض اندام و طرح سوال در ذهن مردم را نداشتم...
شام را هم کنار مینا نشستم و نگار و دریا هم به ما اضافه شدند...
با شوخی و خنده شام را خوردیم...
و من که عاشق هیجان دور دور دنبال عروس و داماد بودم...
محکم دستانم را بهم کوبیدم...
- بچه ها پاشید بریم سریع...
از در سالن با عجله بیرون رفتیم...
و امیرعباس را دیدم که با ژست فوق العاده اي...
دست در جیبش فرو برده بود و با آقاجون صحبت میکرد...
و دل مرا می برد،نزدیکش آمدم...
اول به آقاجون سلام دادم...
و آرام ساعد دست امیرعباس را گرفتم...
سري تکان داد و چشمی به آقاجون گفت...
- بله آقاجون مراسم هست...
آقاجون گفت...
"- بابا جوونن دوس دارن شادي کنن...
یه کاري کنید همسایه ها صداشون در نیاد"...
امیرعباس دوباره سري تکان داد...
- چشم آقاجون حواسم هست...
آقاجون دستی روي شانه ي امیرعباس گذاشت...
- مراقب خودتون باشید پسرم...
با اجازه اي به آقاجون گفتیم و سوار ماشین امیرعباس شدیم...
و من ذوق زده و با هیجان گفتم...
آخ جون من عاشق دور دورم...
سري تکان داد و با شیطنت مردانه اي گفت...
" - نوچ حیف شد...
من می خواستم ببرمت دور دور دنبال ماشین عروس...
ولی دیدم عاشق من نیستی قضیه منتفی شد"...
لبم را جلو دادم و کمی قیافه ام را مظلوم کردم...
- لا اله االااالله امتحان الهی میگیري وسط خیابون؟!...
خندیدم...
" - میرسیم خونه...
اونوقت لباتو اونجوري کن ...
ببین عاقبت به کجا کشیده میشه"...
صداي بوق ماشین عروس را که شنیدم...
با هیجان به امیرعباس گفتم...
آخ جون امیرعباس بدو بدو...
الان گمشون میکنیم...
خندید و گفت...
" - چشم...
زن گرفتم یا بچه دار شدم نمی دونم والا"...
اهمیتی به حرفش ندادم...
خدا می داند چقدر به من خوش گذشت...
مسابقه با ماشین عروس و گشت وگذار در خیابان ها...
و خدا میداند چه لذتی بردم وقتی از کنارم جم نمی خورد و دائم هواسش به من بود...
مگر طوفانی هم می توانست این حال مرا بد کند...
منکه گمان نکنم...
خسته و کوفته سوار ماشین امیرعباس شدیم...
با بقیه جوان تر ها به سمت خانه رفتیم...
و چقدر امیرعباس حرص خورد از دستشان...
که ساعت دو شب بوق بوقشان براي مردم آسایش نذاشته بود...
همان داخل ماشین بود که خوابم برد و دیگر نفهمیدم چه گذشت...
نیمه شب با احساس معذبی چشمانم را باز کردم...
نگاهی به امیرعباس کردم که راحت خوابیده بود...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀
رمان #بغض_محیا
قسمت دویستوچهارم
یعنی امیرعباس مرا تا بالا بغل گرفته بود؟!...
منکه یادم نمی آمد دیشب را که به داخل خانه آمده باشم...
نگاهی به اتاق امیرعباس انداختم...
و با آن لباس احساس خفگی بهم دست داد...
کلافه و آرام صدایش کردم...
- امیرعباس...
مست خواب گفت...
- هوم...
تکانی به دستش دادم...
- دارم خفه میشم...
لای چشمانش را باز کرد و دستش را شل تر کرد...
از جا بلند شدم
- کجا؟!...
آرام گفتم...
" - میرم لباسمو عوض کنم خیلی موذبم...
درستم نیست کسی ببینه من تو اتاق شمام"...
و با خنده و شیطون نگاهش کردم...
نگاهی کرد و سرش را تکان داد...
و بی خیال دوباره روي تخت دراز کشید و چشمانش را بست...
و ساعدش را روي چشمانش گذاشت...
و متعجب از بی اعتنایی اش راه خروج را در پیش گرفتم...
که در همان حالت گفت...
"- فیلم بازي کن خانوم...
در برو...
..."
روزي میرسه که راه فرارم نداشته باشی
با خجالت بیرون رفتم و لباسم را عوض کردم و خود را روي تخت انداختم...
و بی آنکه چیز دیگري بفهمم از شدت خستگی خوابم برد...
صبح با انرژي از خواب بلند شدم و کمی به خود رسیدم...
البته از رویارویی با بچه ها کمی مضطرب بودم و خجالت میکشیدم...
که دیروز امیرعباس جلوي آنها در آغوشم گرفته بود وتا بالا آورده بود مرا...
بالاخره پایین رفتم و با دیدن همه که دور هم جمع شده بودند...
براي صبحانه گل لبخندم شکفت...
و شکفتی ام با دیدن دارا بیشتر شد...
او اینجا چه میکرد؟!...
اصلا ندیده بودمش...
سلامی دادم به همه و مخصوص به دارا سلام دادم و گفتم...
- چه خبر پسر عمو جان؟!...
چه بی خبر آمدي؟!...
تعجبی جواب سلامم را داد و گفت...
یعنی دیشب منو تو عروسی ندیدي؟!...
نگاهش کردم ...
" - نه...
من دیشب اینقدر ذوق زده بودم...
که هیچکس و جز عروس و داماد ندیدم، شرمنده...
..."
رسیدن بخیر
سري تکان داد و گفت...
- اومدنم چند منظورست...
براي خداحافظی هم اومدم...
سوالی نگاهش کردم و نگاهم کشیده شد به زن عمو...
که اشک به چشمانش آمده بود...
بورسیه شدم...
از آلمان برام دعوتنامه فرستادن...
خوشحال محکم دستی به هم کوباندم...
- این که عالیه مبارکت باشه...
سري تکان داد که همزمان شد با آمدن امیرعباس...
این را از دستی که روي کمرم قرار گرفت فهمیدم...
دارا نگاهش روي امیرعباس و سپس روي من چرخید...
- تبریک دوباره به شمام میگم...
و عذر خواهی میکنم بابت نبودنم تو مراسمتون...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀
╭❁━═━⊰✼❆🍃🌹🍃❆✼⊱━═━❁╮
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت59 ( 4 )
🔹 ارزش نصیحت کننده
✅ نکته دیگری که باید حواسمان به آن باشد این است که نصیحت و خیرخواهی، منوط به این نیست که طرف مقابل خوشش بیاید یا نیاید ، چون واقعاً خیر او را باید خواست.
🔻در نامه ۳۱ ، حضرت به امام حسن (علیه السلام) می نویسند :
« وَ امْحَضْ أَخَاكَ النَّصِيحَةَ حَسَنَةً كَانَتْ أَوْ قَبِيحَةً »
" نسبت به برادرت حتماً محض نصیحت باش، چه خوشش بیاید چه بدش بیاید. "
البته در نگاه مولا علی (علیه السلام) هر نصیحتی ، یک هدیه ای است که باید پذیرفت.
🔻 در خطبه ۱۲۱ می فرماید :
« وَ اقْبَلُوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إِلَيْكُمْ » ؛
" نصیحت را از هر کسی که آن را به شما هدیه کند بپذیرید. "
✅ آخرین نکته هم این است که اگر کسی تحذیر و نصیحت و هشدار دیگران را نپذیرد ، حتماً به حسرت و پشیمانی خواهد رسید.
🔻 در خطبه ۳۵ مولا علی (علیه السلام) می فرماید :
« فَاِنَّ مَعْصِيَةَ النّاصِحِ الشَّفيقِ الْعالِمِ الُْمجَرِّبِ تُوْرِثُ الْحَسْرَةَ » ؛
" همانا تخطی کردن (معصیت کردن) نسبت به ناصحی مهربان که دانا و با تجربه است ، نتیجه اش حسرت خواهد بود. "
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع