🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷
🌷 آیات_100_و_101_سوره_بقره
🌸 أَوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ( 100 )
🍀 ترجمه: و آیا چنین نبود که هر بار آنها( یهود) پیمانی بستند، جمعی از آنان آن را دور افکندند، حقیقت این است که بیشتر آنها ایمان ندارند.
🌸 وَ لَمَّا جَآءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ( 101)َ
🍀 ترجمه:و هنگامى كه فرستاده اى (چون پیامبر اسلام) از سوى خدا به سراغشان آمد، كه آنچه را با ایشان است (یعنى تورات) تصدیق مى كند، گروهى از اهل كتاب، كتاب خدا را پشت سر افكندند، گویى اصلاً از آن خبر ندارند.
🔴 علماى یهود،قبل از بعثت پیامبر،مردم را به ظهور و دعوت آن حضرت بشارت مى دادند ونشانه ها ومشخّصات او را بازگو مى كردند.
ولى بعد از بعثت آن حضرت، در صدد انكار و كتمان آن نشانه ها برآمدند.
🔹 پیام های آیه 100و101 سوره بقره
✅ در برخورد با مخالفان، باید انصاف مراعات شود. در آیه 100 می فرماید: اكثر آنان ایمان نمى آورند، تا حقّ اقلّیّت محفوظ بماند. در آیه101 نیز مى فرماید: گروهى از آنان چنین اند، تا همه به یک چشم دیده نشوند. «نبذ فریق منهم»
✅ علمى كه به آن عمل نشود همانند جهل است. به علمایى كه علم خود را نادیده گرفته و حقایق را كتمان كردند مى فرماید: «كانّهم لایعلمون»
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
202030_1854219557.mp3
1.36M
آیه 100 و101ازسوره بقره
🌹استاد قرائتی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام کاشانی : اگر ده هزار ساعت منبر میرفتم، به اندازه آن بازیگر که گفت عمروعاص مقدس است، نمیتوانستم به دین خدمت کنم!
@Emam_kh
چــادر🌹
بـراے من
نماد عفافــ است..
و حجاب،
نماد نه گفتن به
تمام آرزوهاے رنگارنگــ دنیایے،
نماد فاطـمہ وار زیستن و خدایے شدن!😍✌️
@Emam_kh
‼️اشتباه در محاسبه مدت اقامت ده روزه
🔷 س ۶۵۱۱ : شخصی فکر میکرده که مدت اقامت او، ده روز است و پس از چند روز متوجه شد که نُه روز بوده و اشتباه محاسبه کرده است؛ تکلیف نمازهایی که تمام خوانده و نمازهای بقیه روزها چیست؟
✅ ج: اگر قصد داشته فقط تا روز معینی مثلاً دوشنبه بماند و به تصور این که تا دوشنبه، ده روز می شود قصد ده روز کرده (در حالی که کمتر می شده)، در این صورت وظیفه، نمازِ شکسته است و باید نمازهایی که کامل خوانده، اگر در وقت متوجه شد، اعاده کند و اگر خارج وقت متوجه شد، بنابر احتیاط واجب قضا کند.
اما اگر قصد داشته واقعا ده روز بماند و چون به اشتباه تصور می کرده تا دوشنبه ده روز میشود، تصمیم گرفته که تا دوشنبه بماند (یعنی قصد او به گونهای بوده که اگر می دانست تا آن زمان، ده روز نمیشود، روزهای بعد را هم میماند تا ده روز کامل شود)، نمازش تمام بوده و نمازهای قبلی هم صحیح است.
@Emam_kh
📚زیباییهای "سجده"
اگر بخواهیم نماز در وجود ما تأثیرگذارتر باشد، غیر از رعایت احکام و آداب در کل نماز، قسمتی از نماز که باید آن را با #طول دادن و توجه بیشتر اجرا کنیم «سجده» است. سجدۀ طولانی و با توجه، در از بین بردن کبریایی ما و جا انداختن عظمت و کبریایی خدا در دل ما خیلی اثر دارد.
✅از آنجایی که خدا میدانست چه آثار و برکات #فوقالعادهای در سجدۀ نماز وجود دارد و بندگانش در حالت سجده چقدر به او نزدیک هستند، در هر رکعتی دو تا سجده گذاشته است. شما هم از آن ابتدای نماز که «الله اکبر» گفتی، #عشقت به آن لحظات #سجده باشد. بگو: «جانم! الان یک رکوع میروم، بعد میروم به سجده.» تا از سجدۀ اول بلند شدی، انگار قلبت دارد از قفسۀ سینه بیرون میآید، دلت دارد از جا کنده میشود که خدا صدا میزند: «صبر کن عزیزم، دوباره برو به #سجده» از سجده که میخواهی بلند شوی مثل این است که میخواهند نفست را بگیرند. اینقدر #سجده را دوست داری!
✅امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «اگر نمازگزار بفهمد هنگام #سجده چه رحمتی از جانب خداوند او را در برگرفته، دیگر سر از #سجده برنمیدارد.» نقل شده است که گاهی یک سجدۀ امام کاظم(ع) تا به صبح طول میکشید. خدا میداند که اگر اهل تقوا #فرصت داشته باشند، درِ خانه خدا چه میکنند.
#استاد_پناهیان
📚 بخشی از کتاب "چگونه یک #نماز خوب بخوانیم
@Emam_kh
💌 #داستان_نماز
🌹 بهتر و مفیدتر و جذاب تر و تاثیرگذارتر از این داستان تو عمرم نخوندم
مطمئن باش شما هم بخونی ب همین نتیجه میرسی پس یاعلی👌
📂 روزی
👨 مردی از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای⁉️
🧕همسرش گفت: نه❌
👨شوهر پرسید: چرا؟
🧕همسر گفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم.
👨شوهر گفت: درست است خسته ای اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی!
🚗فردای آن روز شوهر به قصد یک #سفر بازرگانی شهر را ترک کرد
📞همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهر اش تماس گرفت تا احوال اش را جویا شود اما شوهر به تماس اش پاسخ نداد چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر میشد. اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد.چون شوهر اش به هر سفر که میرفت همزمان با فرود آمدن اش به مقصد تماس میگرفت اما حالا چرا جواب نمیداد؟🤔
💢خیلی ترسیده بود📞 گوشی را برداشت ودوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهر اش را بشنود، اما این بارشوهر پاسخ داد و شوهر اش گوشی را برداشت.
🧕همسر اش با صدای لرزان پرسید: رسیدی؟
👨شوهر اش جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم.
🧕همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟
👨 شوهر گفت: چهار ساعت قبل،
🧕 همسر با عصابنیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟😡
👨شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم.
🧕 همسرگفت: مگر میمردی که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب منو میدادی؟مگه من برایت #مهم نیستم؟😞
👨شوهر گفت: چراکه نه عزیزم تو برایم مهم هستی.
🧕همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمیشنیدی؟
👨شوهر گفت: میشنیدم.
🧕زن گفت: پس چرا پاسخ نمیدادی؟🤔
👨شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار(اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟😳
🧕چشمان همسر از اشک حلقه زد😭 و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم استممنون که به این موضوع اشاره کردی......معذرت میخواهم!
👨شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب #مغفرت کن....
📖《بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقَی》
شما دنیا را ترجیح می دهید، در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است.
@Emam_kh
روایت دلدادگی
#قسمت ۵۷ 🎬:
روح انگیز مانند مرغ سرکنده ای بی قرار بود و مدام طول و عرض اتاق را می پیمود ، او از حال دخترک یکی یکدانه اش سخت پریشان بود و از اینکه تنها به زیارت رفته بود ، نگران تر بود ...
چند ساعتی از رفتن فرنگیس می گذشت، صدای چرخ کالسکه ای از جلوی عمارت به گوش میرسید .
روح انگیز خود را با عجله به پنجره ی مشرف به حیاط رسانید ، می خواست ببیند اینبار، فرنگیس نیست ، آخر با هر صدای چرخی که بلند می شد ، این مادر ملتهب ،خود را به پنجره می رساند ، اما هر بار ،ناامید می شد.
پرده ی حریر سفید که گلهای رز سرخ رنگ روی آن نقش بسته بود را به کناری زد و وقتی گلناز را دید که از کالسکه پیاده شده و منتظر فرنگیس است ، فوری روسری را روی سرش مرتب کرد ، در حین بیرون رفتن از اتاق ، خود را داخل آینه نگاه کرد تا مبادا این نگرانی باعث شلختگی، شاه بانوی قصر شده باشد.
روح انگیز داخل راهروی ورودی خود را به دخترش رساند.
خدای من ؛باورش نمی شد ، این فرنگیس که در پیش رو می دید ،هیچ شباهتی به دختری که چند ساعت پیش با حال نزار و بدن تب دار به حرم مشرف شده بود ، نداشت.
روح انگیز شگفت زده ،فرنگیس را در آغوش گرفت و همانطور که بوسه ای از گونه ی دخترکش می چید ، دستی به روی قرانی که فرنگیس در بغل گرفته بود کشید وگفت : چه شده فرنگیس؟انگار زیر و رو شده ای...به خدا که حقیقت است که می گویند دوا و شفا در حریم ائمه اطهار است.
فرنگیس ، لبخندی به روی مادر پاشید و همانطور که دست در دست او از پله ها بالا می رفت گفت : من که گفتم ، دردم از یار است و درمان نیز هم....
روح انگیز خنده ی ملیحی کرد و گفت : یار؟ منظورت کیست؟ منِ بیچاره را بگو ،خیال می کردم از عملکرد بهادرخان چنین شده ای و گاهی هم به این نتیجه میرسیدم که چشم زخمی برداشته ای....
حالا اعتراف کن ، دردت از کدام یار بود؟
فرنگیس خنده ی ریزی کرد و همانطور که وارد اتاقش میشد گفت : مهم نیست، مهم آن است که الان درمان شده ام...
و روح انگیز ، این زن زیرک کاملا متوجه شد که دخترکش عاشق شده....اما عاشق چه کسی؟!
درست است فرنگیس چیزی لو نداد، اما روح انگیز هم کسی نبود که به این راحتی خود را کنار بکشد.
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی